از چای دارچین تا پاستا با شهاب حسینی


از چای دارچین تا پاستا با شهاب حسینی



 کافه هنر جایی که مدت‌هاست محلی برای گذراندن ساعت‌های غیر سینمایی شهاب حسینی شده است.

 جایی که خودش می‌گوید دوست دارد محلی باشد برای رفت و آمد و گفت و گوی دوستدارانش هر چند از لحاظ مالی هم قطعا حساب و کتاب‌های خاص خودش را داشته بخش اول ماجرا از هرچیز دیگری جدی‌تری است کافه هنر برای شهاب حسینی مثل سینما جدی است در خلق منو به کوچکترین جزئیات هم توجه شده.طراحی فضای کافه هم کار خود اوست با او درباره تمام این مسائل صحبت کردیم صحبت‌هایی که خواندن آن برای شما خالی از لطف نیست.

* ادای دین به مسئولیت اجتماعی

کافه هنر برای من به این خاطر به وجود آمد که محلی باید برای گفتگو خیلی دوست دارم تا مخاطبانم را در اینجا ببینیم و درمورد کارهایم با هم صحبت کنیم البته این کار را به تنهایی انجام ندادم و برادرم و همسرم در ایجاد این فضا به من خیلی کمک کردند چون زندگی‌ام به دو بخش کار و زندگی خانوادگی تقسیم شده بود یک روز کسی به من گفت که تو یک مسئولیت اجتماعی هم داری و باید این مسئولیت را به خوبی انجام بدهی من اینجا هستم تا جای خالی این قسمت را در زندگی‌ام پر کنم درواقع کافه هنر محلی است برای گفتگو و معاشرت تلاش برای بهتر شدن در زمینه‌های مختلف.

کافه هنر را به به کمک برادرم و همچنین همیاری همسرم اداره می‌کنم، معمولا زمان‌هایی که سر کار نیستم در کافه حضور دارم و چون منزلم هم نزدیک اینجاست سعی می‌کنم زمان بیشتری را در کافه بگذرانم برای اسم کافه به این فکر کردیم که اسمی بگذاریم که در برگیرنده همه وجوهات زندگی باشد و به «هنر» رسیدیم، هنر در معنای گسترده خودش، هنر و زندگی، هنر ارتباط و هنر گفتگو.

*فکر کردن به جنبه‌های مالی
 
خیلی‌ها از من می‌پرسند که آیا جنبه‌های مالی هم در به وجود آمدن این کافه نقش دارد؟در جواب به این سوال باید بگویم چرا که نه به هر حال اگر از لحاظ مالی بازده خوبی داشته باشد می‌توانیم به اهداف بلند مدت خودمان هم برسیم اما این همه ماجرا نیست و بیشتر جنبه ارتباطی کافه برای من اهمیت دارد این که بتوانم رو درو با مردم صحبت کنم برایم مهم است.

*از چای دارچین تا پاستا

اعضای کافه از همان اول شروع کار سعی کرده‌اند هر چیزی که در منو قرار می‌دهند باب میل مشتری باشد تا همه با رضایت خاطر این جا را ترک کنند غذاهایی خوبی توسط خانم میرمهری تهیه می‌شود قهوه‌های خوبی هم در منوی کافه داریم در بین غذاها هم تا این جا پاستاهایی که در منو داریم طرفدار زیادی دارد، البته خودم بیشتر دوست دارم این جا چای دارچین بنوشم.

*طرحی که خودم زدم

طراحی کافه را خودم انجام داده‌ام و چیزی که در حال حاضر این جا می‌بینید 70 درصد تصوری است که در ذهن من وجود داشته اگر این کافه بازده خوبی داشته باشد آن را گسترش خواهیم داد و شعبه‌های بیشتری ایجاد خواهیم کرد.

*جایی که دوستش دارم

قبل از این که این جا باشم همیشه فکر می‌کردم فقط در فیلم ها و داستان‌هاست که ممکن است کسی به خاطر بیماری عصبی یا مشکلات حاد پزشکی برای ادامه زندگی به خارج از تهران یا شهر برود ولی کم کم خودم هم به این نتیجه رسیدم به نظرم تهران شهر عجیبی شده و این برای من نگران کننده است شما در تهران با مشکلات زیادی سرو کار دارید در مورد تراکم آدم‌ها ، تراکم محلات، ترافیک، آلودگی هوا حتی در مورد روابط بین آدم‌ها با مشکل مواجه هستید شرایط زندگی در تهران واقعا سخت شده چون شهر گرانی است به خاطر همین برای زندگی کردن یک رقابت نه چندان سالم در حال وقوع است و آدم‌ها به نظر من دارند روی روحیات یکدیگر تاثیر می‌گذارند بودن در اوج این شلوغی را من بلد نیستم یعنی آماده زندگی در این شهر شلوغ نیستم به خصوص این که کاری دارم که نیاز به تمرکز و آرامش روحی دارد وقتی در تهران بودم صبح که از خانه بیرون می‌آدم تا فرمان را می‌پیچاندم در ترافیک بودم و وقتی می رسیدم در سر کار ترافیک به قدری روی ذهنم تاثیر می‌گذاشت که ممکن بود دو سه تا سلام را درست جواب ندهم که همین ها خودش باعث سو تفاهم شد شب هم آن بار خستگی را با خودم به خانه می‌آوردم و کم حوصله و عصبی در برابر خانواده قرار می‌گرفتم کار به جایی رسید که من فکر کردم از ایران مهاجرت کنم و خانواده‌ام در یک کشور دیگر زندگی کنند و خودم برای کار بیایم و بروم تا این که لواسان را پیدا کردم این جا آن قدر مزایای بزرگی دارد که دوری راهش زیاد اذیتم نمی کند .

*محبت مردم

خاطره خیلی ویژه‌ای از دیدار با مردم در کافه هنر ندارم ولی هر چه بوده محبت بوده است خیلی خوشحالم که توانستم موجی از کسانی را که پر از انرژی های مثبت هستند ملاقات کنم فضای خوبی که به من اجازه نمی‌دهد به مسائل ناامید کننده و غمگین فکر کنم برایم خوشحال کننده است .

*هنرمندان و شغل دوم

فکر می کنم علت اصلی کشیده شدن هنرمندان به سمت این شغل به عنوان کار دوم تعامل با مردم است پشت هاله ای از ابهام قرار داشتن شاید دارای یک سری جذابیت های تبلیغاتی باشد اما اگر مدتش طولانی شود مخاطب را دلزده و دل سرد می کند چون مخاطب دوست دارد کسی را که کار هنری‌اش را دنبال می‌کند بشناسد و با روحیاتش از نزدیک آشنا شود و ببیند که این آدم بدون تصویر و دوربین چه شخصیتی دارد روابط اجتماعی که برای من در این جا شکل گرفته است به من کمک کرده است که بنده اصلی خودم را فراموش نکنم و در روند کاری‌ام هم خیلی کمک کرده .

*علاقه‌ای به نام آشپزی

آدم شکمویی نیستم اما به آشپزی علاقه‌مند و از دنیای خوراکی‌ها لذت می‌برم از کار آشپزی و این که محصولی را به کسی ارائه دهم و او آن را بخورد و ابراز رضایت کند خوشم می‌آید در دنیای آشپزی شما با انواع نعمت‌هایی که خداوند آفریده آشنا می‌شوید و از این که از دل خاک این همه نعمت رنگارنگ برای ما فرستاده شده است لذت می‌برید.

*استاد پختن املت

بهترین غذایی که درست می‌کنم املت است(می خندد) باقی غذاها هنر برتری می‌خواهد که من از آن بی‌بهره‌ام مثلا من بلد نیستم برنج دم کنم و در نهایت املت را از همه غذاها بهتر درست می‌کنم خودتان تصور کنید که اگر با این توانایی‌ها بخواهم غذاهای آن چنانی درست کنم چه اتفاق‌هایی می‌افتد.

*برکت نان

عضو ثابت غذای ما به دو دلیل نان است دلیل اول برکتی است که نان با خود به همراه دارد و دلیل دوم خوش طعم بودن آن است نان حتی با غذایی که خورشت دارد جواب ویژه‌ای می‌دهد.

*هم سفره هم میز

سیستم ما این جا به شکلی است که هم از سفره استفاده می‌کنیم و هم از میز غذا خوری من خودم سفره را به خاطر این که همه را دور هم جمع می‌کند بیشتر دوست دارم اما وقتی سر سفره غذا می‌خورم پایم به شدت خواب می‌برد البته بعضی غذاها نمی‌شود پشت میز خورد مثلا خوردن آبگوشت روی میز لطفی ندارد.

*رستوران سنتی را بیشتر دوست دارم

هم رستوران‌های سنتی جذاب است و هم رستوران‌های مدرن خوب است معمولا رستوران‌های سنتی را ترجیح می‌دهم البته خیلی وقت است که فرصت رفتن به رستوران را نداشتم شما در رستوران‌های سنتی غذاهای خاصی پیدا می‌کنید که شاید در رستوران‌های مدرن کمتر دیده شود .

*خوشبختی در قناعت است

به نظرم نباید بگوییم خانواده خوشبخت یا زوج خوشبخت بلکه باید بگوییم خانواده موفق و زوج موفق خوشبختی یک بار بی دغدغه‌ای با خودش می‌آورد که انگار این آدم‌ها هیچ غصه ای‌ در زندگی ندارند در حالی که باریی که کلمه موفقیت دارد خالی از کلمه استرس و ترس و غصه خوردن برای رسیدن به اهداف زندگی نیست به موفقیت رسیدن در هر عرصه‌ای سخت است.

خوشبختی چیزی بیرون از آدم ها نیست و فکر می‌کنم که احترام به فردیت متقابل بین اعضای خانواده و بعد از آن به جامعه باعث می‌شود که انسان‌ها اعتماد به نفس پیدا کنند و کم کم به موفقیت برسند و در قالب آن موفقیت خودشان را انسان‌های خوشبختی ببینند.

خوشبختی در قلب و مغز انسان و در تعریف انسان از جهان آفرینش است و به قول حضرت علی (ع): خوشبختی در قناعت است قناعت نه به معنای خساست بلکه قناعت به موقعیتی که در آن به سر می‌بریم.

منبع: هفت صبح

گپ و گفتی دو ساعته با شهاب حسینی و گروه تئاتری ملاقات

دور همی و گپ و گفتی دو ساعته با شهاب حسینی و گروه تئاتری که روزها به ملاقات ما می آیند ...



اولین تجربه کارگردانی تئاتر شهاب حسینی، تجربه ساده ای است. نه از کرور کرور بازیگر خبری هست و نه از امکانات عجیب و غریب و نه از های و هوی. خودش و احمد ساعتچیان و دو بازیگر اصیل تئاتری دیگر دور هم جمع شده اند تا در تالاری دور از خطه تئاتری پایتخت، ساعاتی خوش برای تماشاگران حرفه ای تئاتر دست و پا کنند. تازه چند روزی است که تئاتر «ملاقات» در سالن خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفته است.


نمایش از امانوئل اشمیت که فضایی روانکاوانه دارد و با 4 بازیگر. هر شب می تواند پذیرای 260 نفر باشد. احمد ساعتچیان و شهاب حسینی هم در سریال «مدار صفر درجه» با هم همکاری کرده بودند و هم در تئاتر «کرگدن» به کارگردانی فرهاد آئیش. گویا از همانجا، مودشان به هم نزدیک شده و به قول امروزی ها، فاز همدیگر را گرفته اند و نتیجه اش هم شده همین تئاتری که این روزها روی صحنه است.

قبل از اجرا، یکی دو ساعت در کنار گروهشان بودیم. همگی دور یک میز نشستیم، چای خوردیم و از تئاتر حرف زدیم. حرفمان از تئاتر شروع شد، با تئاتر ادامه پیدا کرد و به تئاتر ختم شد. به احترام شهاب حسینی و اولین تجربه کارگردانی تئاترش، این گپ را بخوانید.

چه شد که این گروه دور هم جمع شدید و قرار شد یکی از متن های امانوئل اشمیت را کار کنید؟ آن هم به کارگردانی شما آقای حسینی که بار اول است به صورت رسمی و حرفه ای، کارگردانی تئاتر را تجربه می کنید.

- احمد ساعتچیان: از مدت ها قبل، تصمیم داشتیم که نمایشنامه ای دو نفره را با هم کار کنیم ولی گویا الان شرایط هماهنگ شد و ما توانستیم تجربه ای که مدت ها دنبالش بودیم، به دست بیاوریم. خیلی وقت است همدیگر را می شناسیم و همیشه دوست داشتیم که با هم یک کار نمایشی انجام دهیم. البته ما تجربه همکاری در نمایش «کرگدن» را داشتیم که هر دو در آن بازی می کردیم. به غیر از علاقه هر دوی ما به یک تجربه مشترک تئاتری، ما هر دو از علاقه مندان به آثار اشمیت هستیم. با هم قرار گذاشته بودیم که نمایشنامه های این نمایشنامه نویس را بخوانیم و بعد هم تصمیم گرفتیم که نمایشنامه «ملاقات» را روی صحنه ببریم و به هر حال در این میان همین همکاری شکل گرفت.

به هر حال هر دوی شما دو نفر در محیط های تئاتری بودید و با تئاتری های حرفه ای در ارتباط بوده اید. چه شد که میان این همه، شما دو نفر با همدیگر هماهنگ شدید؟ نگاه مشترکی داشتید؟ در زمینه تئاتر، توافق داشتید؟

- شهاب حسینی: این دیگر بحث دل است (می خندد). من فکر می کنم این ماجرا به ریشه های فکری ما برمی گردد که خیلی به هم نزدیک است. چیزی که از همان ابتدا بین من و احمد ساعتچیان شکل گرفته است. دوستی و رفاقتی عمیق بوده است که نزدیکی روح ها و اندیشه ها را به دنبال داشته. ما سر فیلمبرداری «مدار صفر درجه» در مجارستان با هم در هتل همسایه بودیم و از همانجا به هم نزدیک شدیم. در آنجا خیلی فرصت داشتیم با هم گپ بزنیم. در آن دوره ما خیلی راجع به فلسفه حرفه و کلیت کارمان با هم حرف می زدیم.

در همان گپ و گفت ها، نقاط مشترک زیادی پیدا کردیم و فهمیدیم که دغدغه ها و مسائلمان خیلی به هم نزدیک است. هر دوی ما خاستگاه مشترک داریم که تئاتر دانشجویی است. هر دوی ما شاگردان استاد سمندریان بوده ایم. البته با هم هم دوره نبوده ایم و همین باعث شده بود که ریشه تفکری ما دو نفر شبیه باشد. در سریال «مدار صفر درجه» و تئاتر «کرگدن» هم رابطه خیلی خوبی بین ما شکل گرفت و تجربه همکاری خیلی خوبی داشتیم. این دوستی ادامه پیدا کرد تا اینکه با هم تصمیم گرفتیم یک کار تئاتر داشته باشیم.

و در میان این تصمیمات چه شد که سراغ نمایشنامه «ملاقات» رفتید؟ تئاتری که ریشه روانشناختی داردو تجربه اجرای چنین تئاترهایی در ایران زیاد نیست.

- احمد ساعتچیان: این دومین یا سومین نمایشنامه ای است که اشمیت نوشته است. در مقدمه ای که روی کتاب نمایشنامه «ملاقات» هم از روی سایت خود اشمیت ترجمه شده، گفته است که بعد از نوشتن این نمایشنامه، آن را کنار می گذارد و خیلی به آن توجه نمی کند. بعدا تصمیم می گیرد که این متن را اجرا کند که اتفاقا این اجرا و این نمایشنامه خیلی جایزه دریافت می کند.

به هر حال اشمیت، فلسفه خوانده است و تمام مباحثی که در این نمایشنامه مطرح شده، مباحثی است که ریشه در فلسفه دارد و با خواندن این نمایشنامه می فهمی که نویسنده آن کاملا به فلسفه و به فروید تسلط دارد. من و شهاب، متون زیادی را با هم خوانده ایم. نمایشنامه های زیادی را هم با همدیگر مطالعه کرده ایم.

من و شهاب، در تمام این متونی که خوانده ایم دنبال مبحثی به نام «ایمان» بوده ایم. یعنی کنش و واکنش انسان نسبت به خدا و فضایی که با پروردگار دارد. در «ملاقات» اشمیت، به این موضوع ایمان و ارتباط انسان با خدا خیلی توجه شده بود و از زاویه دید جدیدی به آن پرداخته بود. همین باعث شد که من و شهاب به این نتیجه برسیم که روی این متن کار کنیم. به غیر از آن، من به طور کل به سایکودرام (نمایش روانشناختی) علاقه دارم. مخصوصا نوع بازی در این نوع نمایش ها. برای همین آثار هارولد پینتر و تنسی ویلیامز، خیلی برای من جذابند.

تجربه کمی هم در ایران در مورد اجرای نمایش های روانکاوانه داریم.

- احمد ساعتچیان: بله؛ به دلیل اینکه ما ضعف زیادی در زمینه شخصیت پردازی در درام داریم و چنین نمایش هایی به شخصیت پردازی پیچیده و دقیقی نیاز دارد. زمانی که ما شاگرد استاد سمندریان بودیم، ایشان، برای ما کلاسی داشتند به نام «تربیت حس». یعنی ما موظف بودیم که حس های مختلف را در افراد مختلف تجربه کنیم.

در تئاتر ما با این توجهات کمی سطحی برخورد می شود و همین باعث خواهد شد که کمتر بتوانیم سراغ چنین نمایشنامه هایی برویم. در ایران استاد سمندریان در این فضا خیلی خوب پیش رفته بودند.در تئاترهای ایشان

از دکور و لباس و فضای آنچنانی خبری نیست و در اصل، به چیزی که اهمیت داده می شد، حس درونی و باورپذیری کاراکترهاست .

- شهاب حسینی: در هر برهه ای، دغدغه ای گریبانت را می گیرد. ما همیشه بر اساس نیازهای درونی مان سراغ اتفاقات و تصمیمات جدید می رویم. خیلی وقت ها طبیعت سر راه ما چیزی را می گذارد که دقیقا همان چیزی است که مورد نیازمان است.

من فکر می کنم در حال حاضر و با توجه به شرایط کنونی جامعه ما. زمان اجرای این نمایش بوده است. ممکن است در برهه ای دیگر، زمان اجرای مثلا نمایشنامه «خرده جنایت های زن و شوهری» اشمیت باشد. اما این نمایشنامه آدم ها را با خود درونی شان روبرو می کند و همین در فضای کنونی جامعه ما که آدم ها از خود خودشان فاصله گرفته اند، خیلی مناسب است.

ریشه این همه دروغ و درگیری و جنگ و کشتار چیست؟ در نمایش «ملاقات» به همه این مسائل اشاره می شود. شاید برای همین است که چنین نمایشنامه ای با توجه به جامعه کنونی و حتی با نگاهی اجمالی به دنیای امروز، برای اجرا ضرورت پیدا می کند. به نظرم نیاز خود ما و نیاز فضایی که در آن زندگی می کنیم، ما را به سمت «ملاقات» سوق داد.

من البته علاقه زیادی به نمایشنامه «مهمانسرای دو دنیا» همین نویسنده یعنی اشمیت هم دارم. متن های ساده و روانی دارد و در عین حال آنچه باید بگوید، به بهترین نحو می گوید. ما وقتی این نمایشنامه را خواندیم، به وجد آمدیم و تصمیم گرفتیم با اجرای آن، این وجد و لذت را با بقیه هم شریک شویم.

کاراکترهای هر کدامتان در این نمایش چه خصوصیات و ویژگی هایی دارد؟

- احمد ساعتچیان: بخشی از این نمایشنامه بر اساس واقعیت است. این بخش به زمان جنگ جهانی دوم برمی گردد. دوره ای که آلمان ها، وین را می گیرند و شروع به سوزاندن و از بین بردن آثاری می کنند که به زعم خودشان ضدنازی است. در این میان سری هم به خانه فروید می زنند تا در میان کتاب ها و آثارش، نشانه های ضدنازی پیدا کنند.

در همین تحقیق و تفحص دختر فروید دستگیر می شود. قصه این نمایشنامه در همان شبی اتفاق می افتد که دختر فروید را دستگیر می کنند. من در این نمایشنامه در نقش دکتر فروید بازی می کنم. به هر حال وقتی می خواهی شخصیتی مثل فروید را که اینقدر معروف است، بازی کنی، می مانی که بهتر است به چه شکلی او را بازی کنی؛ عینا شبیه خود واقعی او یا به شکلی دیگر؟ ما در این نمایش به شکلی دراماتیک به این شخصیت نگاه کردیم.

- فرانک حیدری: من در نقش آنا، در این نمایش بازی می کنم. آنا دختر آخر فروید است و به پدرش خیلی نزدیک است. شخصیت آنا یک شخصیت لجوج و عصبی است. به نوعی سمبل آزادی و رهایی است و دائما دارد به پدرش اصرار می کند که از دست نازی ها رهایی پیدا کنند و از وین بروند. در اصل آنا، نماد رها شدن و بی پروایی و پاره کردن قید و بندهاست.

- شهاب حسینی: صحبت کردن درباره کاراکتری که من بازی می کنم، خیلی آسان نیست. چیزی که خود اشمیت در نظر داشته این است که ما به قضاوت قطعی درباره این کاراکتر نرسیم. بهترین چیزی که می توان درباره او گفت این است که این غریبه روی صحنه، تجسم عینیت یافته بخشی از وجود فروید است که همیشه تمایل به ایمان آوردن داشته.

فروید همیشه در طول زندگی خواسته جلوی حس ایمان به خدا را درون خودش بگیرد و احساس می کرده که ایمان به خدا، ممکن است فریبی بیش نباشد و نباید به آن تن داد. شبی که قصه این نمایش در آن می گذرد، شب بسیار ناامیدکننده ای برای فروید است. همان شبی که با گذشته خود و تمام خط مشی اش دچار چالش می شود.

در کتاب آخر او، «موسی و یکتاپرستی» هم سایه چنین تردیدی را می بینیم. اشمیت هم بر اساس آن کتاب این نمایشنامه را نوشته است. می توان درباره این کاراکتر گفت که این شخصیت بسیار فرازمینی و متافیزیکی است و در اصل بخشی از تفکرات فروید به صورت عینیت یافته است.

- مهدی بجستانی: شخصیتی که من بازی می کنم، یک افسر نازی (گشتاپو) است که به خانه فروید می آید و همه چیز را به هم می ریزد. او به همراه همکارانش به دنبال مدارکی هستند تا به هدفشان برسند.

شباهتی بین افسرهای نازی که در فیلم ها دیده ایم با این افسر نمایش شما وجود دارد؟

- مهدی بجستانی: بله، حتما دارد. شخصیت های نازی همه خشن و مستبد هستند و می خواهند حرف، حرف خودشان باشد. حالی شان نیست که دارند چه کار می کنند.

حالا تازه چند روز از اجرای این تئاتر گذشته. پیش بینی تان از برخورد مردم با این نمایش چیست؟

- شهاب حسینی: آرزوی ما این است همان حسی که خود ما بعد از خواندن این نمایشنامه پیدا کردیم، تماشاچی هم پیدا کند. حس ما یک حس امیدواری بود. به نظرم مرز سقوط یک انسان، ناامیدی است. وقتی از این مرز رد می شوی، نیروی بالفعلی برای انجام هر نوع ناهنجاری داری.

خود خداوند هم همیشه وعده امیدواری را به انسان ها داده است. حتما شنیده اید که می گوید «صدبار اگر توبه شکستی بازآ» یا آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» که برای خداوند صفت «بخشنده» و «مهربان» را قائل شده است. خود خداوند هم بزرگترین گناه را ناامیدی از درگاهش می داند. من وقتی نمایشنامه را خواندم احساس کردم که آن شب به واسطه اتفاقاتی که برای فروید رخ داده (اینکه حرمتش شکسته شده و همه چیزش در حال از دست رفتن است) به ناامیدی رسیده.

دیگر او پروفسور فروید نیست. یک انسان ناامید است. بنابراین در طول این سال هایی که این کتاب ها را نوشته هیچ وقت با این وضوح با خودش روبرو نشده است. آنجا محل تلاقی خود واقعی و خود خداجویش است. امیدوارم تماشاچی هم به چنین چالشی برسد و حس امیدواری بگیرد.

- احمد ساعتچیان: چیزی که بخواهم درباره این نمایش پیش بینی کنم این است که وقتی نمایش تمام شود بیشتر درباره اش فکر کنند. فکر می کنم طیف های مختلفی را از هر نظر به خودش جذب می کند.

گروه خیلی آرامی هستید، احتمال اینکه کنار هم بمانید و نمایش های دیگری را روی صحنه ببرید چقدر است؟

- شهاب حسینی: آرامش مان را بگذارید روی حساب تجربه هایمان. پشت صحنه نمایش قلب تپنده نمایش است. گروه ما بیشتر از 15 نفر نیستیم. هدف همین است. بگذارید کمی درد دل کنم. من در رسانه ای گفتم مقداری خسته ام و نیاز به استراحت دارم. تیتر زدند: «خداحافظی شهاب حسینی با سینما».

روی این موضوع اینقدر مانور دادند که به خودم گفتم اگر می دانستم اینها اینقدر دوست دارند من بروم همان 10 سال پیش می رفتم (بلند می خندد). دیگر نیاز به این همه سوال ندارد. در همان دوره خستگی ام. ماجرا را ریشه یابی کردم، دیدم این استراحت نمی تواند منفک از شغلم باشد. گشتم و فهمیدم ارتباطم با ریشه ام قطع شده. من با تئاتر دانشجویی کارم را شروع کرده ام. من همان زمان دو سال در سالن آینه تالار مولوی از ساعت 6 صبح تا 6 عصر تمرین کردم. 2 سال هر روز وآن هم فقط برای 4 اجرای دانشجویی.

چه چیزی آن سال ها ما را دور هم جمع می کرد و باعث می شد که با همه اخبار بد و غم هایمان کنار بیاییم و به عشق تئاتر کار کنیم. ما با این عشق و علاقه آمده ایم و حالا جهان صنعت زده سینما دارد ما را از عاطفه خالی می کند و فقط به ما متریال فروش و اعتباربخشی به فیلم می دهد. این با ماهیت ما جور نیست. من تا عاشق نشوم نمی توانم کار کنم.

روح من، یک بچه است. بچه را اگر مشتاق نکنی نمی تواند بازی کند. من اگر این کاره بودم که می زدم در کار تجارت و با قیمت بورس بالا و پایین می رفتم و حالم بد و خوب می شد یا با قیمت دلار و سکه حالم دگرگون می شد اما ما بازیگران اینطور نیستیم. ما اصلا از قیمت دلار و سکه خبر نداریم. همین فکرها باعث شد که به ریشه ام برگردم.

حالا از زمانی که دارم دوباره تئاتر کار می کنم، به اذعان همه اطرافیان و دوستانم حالم خیلی بهتر است. باید عاشق می شدم که شدم. به جایی رسیده بودم که واقعا حالم بد بود. عین ماهی شده بودم که داشتم کنار آب جان می دادم و یکی من را در لحظه های آخر انداخت در آب و حالا دوباره نفس گرفته ام. امیدوارم بتوانم این راه را ادامه دهم.

نمایش شما دوتا کارگردان دارد. یکی احمد ساعتچیان و دیگری شهاب حسینی. کارگردانی در کنار همدیگر سخت نیست؟ این تجربه چطور بود؟

- شهاب حسینی: ما احساس سختی نکردیم. البته باید بگویم که قطعا احمد ساعتچیان درباره من صبوری به خرج داد. به عنوان کارگردان یا بازیگر و ... مهم نیست. هنر با گروه معنا پیدا می کند. ما به کاری که قرار است خلق شود فکر می کنیم و به این توجه نمی کنیم که عنوان هر کداممان چیست.

- احمد ساعتچیان: تجربه است دیگر! بعضی وقت ها کاری انجام می شود و تازه مدتی بعد از آن می شود که به یک تئوری از آن رسید. اینکه چه شد که اینطوری شد؟ ایرادها و نقطه قوتمان کجا بود؟ و ... چیزهایی است که حالا نباید درباره شان حرف زد.

- شهاب حسینی: دقیقا. به آن اتفاقی که قرار است بیفتد، ایمان داریم. هر کداممان با تجربه هایمان جلو می رویم. احمد ساعتچیان با همه تجربیاتش در تئاتر و کوله باری از لحظاتی که ارتباط تنگاتنگ با تماشاگر داشته، آمده است. فرانک حیدری با پیش زمینه قابل اعتنایی در عکاسی، کارگردانی و بازیگری تئاتر و تصویر آمده. مهدی بجستانی با سابقه ای همپای احمد ساعتچیان آمده. ما همه چیزمان را وسط گذاشته ایم تا موفق شویم.

به نظر می رسد در تئاتر شما خبری از دکورهای سنگین و سلف سرویس در پشت صحنه وگروه ارکستر و هزینه های هنگفت نیست. جریانی که اتفاقا خیلی هم این روزها در تئاتر مد شده است. عمدی در این زمینه داشتید؟

- احمد ساعتچیان: چیزی که گفتید خستگی من را درآورد (می خندد)، چون من و شهاب خیلی در این مورد دغدغه داشتیم. من اکثرا این نمایش ها را می بینم. وقتی در سالن هستی به راحتی می فهمی که چقدر سرمایه و زحمت خرج این کار شده است اما به محض اینکه از سالن بیرون می آیی، همه چیز را فراموش می کنی و هیچ چیزی درگیرت نمی کند.

- شهاب حسینی: جانا سخن از زبان ما می گویی (می خندد). این نمونه تئاترها که امروزه خیلی مد شده است، اغلب به تئاترهای تکنیکال نقب می زند اما تئاتر تکنیکال باید در بستر عظیم محتوا باشد که الان می بینیم اینطور نیست. یعنی در این تئاترهای مد شده امروزی، فقط به تکنیک و ابزار و امکانات فکر می کنند و از محتوا خبری نیست.

- احمد ساعتچیان: البته کارهای خوبی هم در سالن های کوچک با پرسوناژ کم اجرا می شود ولی ماجرا این است که این روزها چیزهایی به شکل تب در تئاتر فراگیر می شود. آن هم به واسطه اجرای یک نمایش در آن فرم است. بعد از آن همه از آن تب پیروی می کنند. مثلا اگر کسی کار آوانگارد انجام می دهد، انگار کپی برداری است. یعنی تئوری و پروسه تاریخی اش را نمی دانند و تنها چون مد شده سراغش می روند. من خودم هم از این دست کارها زیاد انجام داده ام اما حالا می دانم که باید پشت هر سبک و فرمی، آموزش وجود داشته باشد.

متاسفانه این اتفاق در تئاتر امروز ما نمی افتد. اگر خیلی راحت بخواهم بگویم این است که طرف شب یک کتاب می خواند و صبح می خواهد آن را تبدیل به نمایش کند. نمی داند ابزارش هم چیست و فقط خرج کردن را یاد گرفته است. من چنین چیزی را دیده ام که می گویم. اینها معضلات تئاتر ماست. اینجا می گویند که ما می خواهیم مکبث را اجرا کنیم. خب تا اینجا اشکالی ندارد. آنجایی اشکال پیدا می کند که می گویند می خواهیم «مکبث» را از سقف وسط صحنه پرتاب کنیم و به روایت داستان نمایش هیچ توجهی نمی کنند.

- شهاب حسینی: مکبث به سبک اسپایدرمن! (می خندد)

حضور شهاب حسینی در این تئاتر چقدر به دیده شدن آن کمک می کند؟

- احمد ساعتچیان: البته درباره شهاب، این روزها چیزی می گویند که واقعا خنده دار است. می گویند او از سر بیکاری به تئاتر برگشته و اینکه این روزها در سینما پول و کار نیست!

- شهاب حسینی: (می خندد) در تله فیلم ها هم کسی دنبالم نیامد، برای اجرا هم کسی سراغم را نگرفت، فقط ماند تئاتر. دیگر گفتم از سر مجبوری بیایم تئاتر! چون تئاتر نوانخانه است خب!

شهاب حسینی: از سر بیکاری به تئاتر بازنگشتم

در آستانه اجرای «ملاقات»
شهاب حسینی: از سر بیکاری به تئاتر بازنگشتم



نمایش «ملاقات» با کارگردانی و بازی شهاب حسینی و احمد ساعتچیان از روز دوم مهرماه در سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه می رود، این نمایش نوشته اریک امانوئل اشمیت یکی از آثار عمیق و تامل برانگیز به شمار می‌رود که با بازی شهاب حسینی و همچنین با توجه به محبوبیت این هنرمند می‌تواند یکی از نمایش های موفق کشور در سال 1391 محسوب شود.

شهاب حسینی پس از 4 سال با این نمایش به صحنه تئاتر بازمی گردد و این‌ بار فرهنگسرای نیاوران را برای بازگشت به تئاتر انتخاب کرده است.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، شهاب حسینی در آستانه اجرای «ملاقات» بازگشت به عرصه تئاتر را اتفاق بزرگ و مهمی برای خودش ارزیابی کرد و در گفت‌وگویی با اشاره به اهمیت تئاتر در زندگی هنری خودش گفت: تئاتر به من زندگی می‌بخشد تئاتر می‌گوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی می‌دهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم، خوش اخلاق ترم حساسیت‌هایم به حداقل رسیده،اینها همان چیزی است که تئاتر به من می‌دهد و البته خدا به بهانه‌ی تئاتر به انسان می‌دهد.

- در آستانه اجرای «ملاقات» از آخرین حضوری که در تئاتر داشتید بگویید و اینکه با چه انگیزه و هدفی تصمیم گرفتید که باز هم بر صحنه نمایش ظاهر شوید؟

فکر می‌کنم آخرین بار سال 87 بود که در نمایش کرگدن با اقای فرهاد آئیش همکاری داشتم و آن نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر به مدت چهل و پنج شب اجرا شد.

در مورد بازگشت و حضور دوباره بر صحنه تئاتر هم باید بگویم هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش. بر خلاف تعدادی از نقدهایی که متاسفانه این روزها در بعضی نشریات به چشم می‌خورد که بازیگران سینما احتمالا کاری در سینما پیدا نمی‌کنند ، درآمد مناسبی ندارند و خلاصه از سر بی‌کاری و بی‌چاره‌ای به تئاتر بازمی گردند باید بگویم اصلا اینطور نیست. من واقعا به این نقدها به شدت انتقاد می‌کنم.

موضوع اصلی ما نیستیم و به خاطر خود بازیگران نیست که این نقدها را ناپسند می‌دانم بلکه فکر می‌کنم ، دامن تئاتر مقدس است ، تئاتر پرورنده است خیلی از ما و بزرگان نسلی که شاهدشان هستیم و میبینیم از دامن تئاتر وارد این عرصه هنرهای نمایشی شدند مثل استاد انتظامی اگر پیشینه‌ی تئاتری نداشت آیا واقعا در فیلم «گاو» اقای مهرجویی می‌توانست آن نقش به یاد ماندنی را خلق کند؟ یا استاد شکیبایی که در واقع «هامون» رو به عنوان یه اثر ماندگار همیشه ازش یاد میکنیم.حتی پرویز پرستویی و امثال ایشون ...

حقیقت این است که باید وظیفه، مسئولیت و نقش خودمان را به درستی درک کنیم. الان مسئولیتی که ما احساس کردیم این هست که سینما به بخش صنعت خیلی نزدیک شده تا هنر. در واقع بعد صنعتی سینما نسبت به بعد هنری غالب شده و این باعث می‌شود به افرادی که در سینما به عنوان هنرمند مشغول کار هستند سخت بگذرد. اینکه کدام بازیگر را بیاوریم که فیلم فروش بهتری داشته باشد با ذات آن هدفی که ما از ابتدا داشتیم متفاوت است.این باعث می شود که ما الان در سینما احساس کنیم حالمان خوب نیست. من فکر می‌کنم ما باید بتوانیم از کارمان لذت ببریم و وقتی لذت نمی‌بریم این لذت به مخاطب هم منتقل نخواهد شد. من فکر می کنم در این شرایط نیاز داریم که خودمان را ترمیم کنیم.

- یعنی فکر می‌کنید بازیگر سینما برای رسیدن به آرامش باید به تئاتر پناه بیاورد؟

ببینید من احساس می‌کنم که به ترمیم نیاز دارم و تئاتر این حس را به من می‌دهد. تئاتر شما را از نو بازسازی می‌کند. وقتی این اتفاق افتاد مسلما می‌توانیم این موج خوب و این احساس را در فضا منتشر کنیم. تئاتر انسان‌ها را به وادی اندیشه دعوت می‌کند. خیلی از ماها می‌توانیم جواب خیلی از گره‌ها و معماها و پیچیدگی‌هایی که در ذهنمون هست را در قالب هنر پیدا کنیم. صادقانه بگویم خود من در این چند ماه برای بازگشت به صحنه تئاتر چند پیشنهاد مناسب از سینما را رد کردم که از نظر مالی منافع زیادی داشت اما چیزی که الان نیاز دارم حضور در تئاتر است. احساس می‌کنم اینجا حال من خوب می‌شود.

من اگر از اول سال نود و یک تا الان سه قرار داد می‌بستم درآمد خیلی زیادی داشتم ولی سینما در برابر آن از من زندگی و لحظاتم را میخواست ولی تئاتر به من زندگی می‌بخشد تئاتر می‌گوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی می‌دهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم ، خوش اخلاق‌ترم حساسیت‌هایم به حداقل رسیده ،اینها همان چیزی است که تئاتر به من می‌دهد و البته خدا به بهانه‌ی تئاتر به انسان می‌دهد. ولی سینما نه، سینما همه چیز آدم را می‌گیرد انگار، حس آدم را می‌خواهد بگیرد، زندگی آدم را می‌گیرد، خانواده آدم را می‌گیرد حتی علاقه‌ها و خیلی چیزهای دیگر درحالی که تئاتر همه چیز می‌بخشد، تئاتر روحیه می‌دهد ، اندیشه می‌دهد ،جهان‌بینی می‌دهد.

- البته نمی‌توان گفت همه انواع و اقسام تئاتر همین شرایط را دارند، اینطور نیست؟

اصولا تئاتر به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌شود.یکسری تئاترها دیده می‌شود که در این کارها صرفا روی بعد تکنیکال تئاتر کار شده و تنها تکنیک ماجرا پررنگ به نظر می‌رسد حتی با امکانات بالا اجرا می‌شود و تمرکز در این بخش است اما من فکر می‌کنم در تئاتر باید تمرکز روی محتوا باشد و به مفهوم توجه شود. یک اثر هنری باید ثمر بخش باشد. جهان امروز اساسا به سمت سادگی، روشنی و شفافیت در حرکت است.ما زمانی می توانیم موفق باشیم که عمق مطلب از کاری که میخواهیم بکنیم را دریافت کنیم. در این شرایط ابتدا خودمان پالایش می‌شویم و یک عصاره ناب و خالصی بتونیم به دست می‌آوریم آنوقت همین حس و همین عصاره را می‌توانیم به مخاطب انتقال بدهیم و این بسیار ارزشمند است.

تئاتر بخش‌های متفاوتی دارد و هر بخش باید جایگاه و هویت خودش را پیدا کند. تئاتر دانشجویی،تئاتر تجربی، تئاتر محتواگرا و ...

هرکدام باید جایگاه خودشان را داشته باشند. ای کاش مردم ما به همه بخش‌های آن علاقمند باشند. همان تماشاگری که کار روحوضی را می‌بیند به تماشای کار محتواگرا هم برود و این خیلی هم خوب است. من به شخصه دلم میخواهد بروم کمدی رو حوضی را ببینم. برای اینکه ببینم اصالت ساختاریش چیست و آن اصالت حتما به من هم کمک می‌کند.

- این روزها موضوع حضور بازیگران سینما و تئاتر در هر دو عرصه ، خصوصا ورود برخی از بازیگران سینما به تئاتر و از سویی جذب استعدادهای توانمند تئاتر به سینمای متمول به یکی از دغدغه‌های جدی منتقدان مبدل شده ، فکر می‌کنید تبادل نیروها در این دو شاخه از هنرهای نمایشی چه تاثیراتی روی سینما و تئاتر می‌گذارد؟

من اصولا با تکثر مخالف هستم و فکر می‌کنم همه باید به دنبال وحدت باشیم. همه ما از یک منبع اصلی آمدیم و باید به وحدت برسیم.بازیگر بازیگر است، تئاتر ،نمایش خیابانی تلویزیون، دوبله کارتون اینها همه جزء شاخه‌های کاری ما است و تفاوتی ندارد. برای یک شناگر چه تفاوتی می‌کند که در چه استخری و با چه ابعادی شنا کند؟ مشکل ما سهل انگاری در کار و روی آوردن به کارهای کمی است. در همه بخش‌ها تفاوتی ندارد. در سینما یا تئاتر نباید به دنبال ساخت کارهای زیاد باشیم باید به دنبال ساختن کارهای با کیفیت باشیم. مشکل امروز سینما و تئاتر بی‌توجهی به محتوا و کیفیت آثار است. در تلویزیون هم این مشکل را می‌بینیم. اینکه برنامه‌های 90 شبی ساخته بشود هزینه‌هایی هم پرداخت شود اما با کدام کیفیت؟ با کدام محتوی؟ در همین سریال‌های ماه رمضان که هر سال پخش می‌شود چقدر هزینه و نیروی انسانی را به هدر می‌دهیم و به دنبال چه کیفیتی هستیم؟

من فکر می‌کنم بازیگرانی که تئاتری نبودند و از سینما وارد تئاتر شدند باید به هدف و نیت خودشان فکر کنند. بحث این نیست که این کار را بلد هستند یا نیستند، اینکه تئاتری هستند یا نیستند، آغوش تئاتر به روی همه باز است و از همه استقبال می‌کند تنها یک چیز از شما طلب می‌کند و آن عشق است. بازیگری که با عشق می‌آید موفق می‌شود اما اگر هدف دیگری داشته باشد بیش از هر کس به خودش ضربه می‌زند. به آبرو و اعتبار خودش ضربه می‌زند.

صحنه تئاتر جای خودنمایی نیست ، جای تظاهر نیست ، تئاتر جایی نیست که بخواهیم بیاییم از مردم پول بگیریم تا فلان بازیگر را از نزدیک تماشا کنند. ای کاش بازیگری که حتی با شهرت و اسم و رسم به تئاتر می‌آید با فروتنی و تواضع بیاید و بگوید که آمده‌ام خودم را بسازم، خودم را تربیت کنم. شرایطی که الان می‌بینیم شرایط خوبی نیست. اینکه یک نمایش 3 ساعته اجرا می‌شود و فلان بازیگر صاحبنام 4 دقیقه در نمایش حضور دارد توهین به مخاطب است.

- شما از ابتدا به دنبال یک سوژه معنوی بودید و بالاخره نمایشنامه ملاقات را انتخاب کردید، چرا حتما می‌خواستید با چنین موضوعی به روی صحنه بروید؟

من فکر می‌کنم اصلی‌ترین بافت در درون هر انسان این است که تکلیف خودش را با خودش روشن کند. همه ادیان آسمانی آمده‌اند که بگویند همه وجود و هستی آن چیزی نیست که با حواس پنچ‌گانه احساس می‌کنیم. همه‌ی حقیقت این نیست اما می‌توانیم به بخشی از حقیقت وجود دست یابیم.

واقعا علت این همه جنگ و خونریزی و اینهمه ظلم و خبرهایی که خیلی راحت در مورد کشته شدن آدم‌ها در جهان هر روز می‌شنویم چیست؟ آیا به غیر از اینکه ما همیشه وجود یک ناظر و یک افریدگار را فراموش می‌کنیم و وجودش را پیش خودمان نادیده می‌گیریم؟ در این شرایط خودمان تصمیم می‌گیریم و وضعیت جهان اینگونه می‌شود. پس ریشه بسیاری از مشکلات و یا همه مشکلات همین موضوع است.

به نظر من زیبایی این نمایش‌نامه این است که در واقع اتفاقات بین یک شخصیتی و دکتر زیکموند فروید روی داده و فروید پیشگام اندیشه مادی‌گرایی و تسلسل تصادفی زنجیره مولوکولی است اما شما در کتاب اخرش سایه تردید بر تمام افکار گذشته او را می‌بینید. احساس می‌کنید که خودش هم شک کرده به چیزی که گفته وشاید اشمیت این حس را گرفته و باعث شده از آن کتاب این نمایشنامه را بنویسد. معجزه فقط این نیست که آسمان شکفته بشود و اتفاق خاصی بیافتد همین که یک اندیشمند ملحد و منکر خدا از یک جایی به اندیشه و فکر خودش شک می کند و حتی به خدا اعتقاد پیدا می‌کند و می‌بیند باورها و تفکراتش نادرست بوده یک معجزه است. حالا فکر کنید همان انسان‌هایی که به دنبال این شخص بوده‌اند می‌بینند در اندیشه‌ها و تفکراتش دچار تردید شده است. اینجا بازیگر و هنرمند رسالت دارد که این اتفاق را به تصویر بکشد و این چالش را نمایش بدهد. چالشی میان روحانیت و وجود جسمانی انسان. فروید به مادی گرایی اعتقاد دارد اما شخصی می‌آید و حقایقی را به او می‌گوید که متحول می‌شود. امروز نسل جوان به خوراک فکری نیاز دارد که در همین آثار هنری باید جست‌وجو کند.

- با این وجود مقاومت‌هایی در برابر آثار و کارهای معنوی اینچنینی دیده می‌شود، اینطور نیست؟

به نظر من این حاصل نوعی عناد و لجاجت است، کاش این عناد ورزیدن ریشه در تفکر عمیق داشته باشد اما واقعا اینطور نیست، این موضوع به یک پز روشنفکری تبدیل شده اما باید واقعیت را بپذیریم. در دنیای موسیقی ، در اوج شکوفایی موسیقی غرب آقای کت استیونس در قرآنی که یک دوست بهش هدیه می‌دهد چه می‌بیند که معروفیت و شهرت را میگذارد کنار و مسلمان می‌شود و اسمش را می‌گذارد یوسف اسلام .

متاسفانه بعض از ما سطحی‌نگر شده‌ایم. هیچ وقت فکر نمی‌کنیم به اینکه همیشه سریعترین راه بهترین راه نیست. بعضی از ما هم اینطور فکر می‌کنیم که خدا هم یک پادشاهی است که در آن بالا نشسته و جهان را اداره می‌کند. به نظر من اشمیت اگر مسلمان بود و از او در مورد نمایش ملاقات سوال می‌کردید، می‌گفت این اثر در راستای همان اعتقادی که در اسلام گفته می‌شود خدا نزدیکتر از رگ گردن است. خدایی که در وجود انسان است.

- شخصیت «غریبه» که در این نمایش شما بازی می‌کنید چه کسی است؟ این سوال تا آخر نمایش از ذهن بیننده بیرون نمی‌رود.

شخصیت «غریبه» که در نمایشنامه هست هیچ وقت هویتش کامل نمی‌شود و همه جوره تصور می‌شود اما بهترین هویتی که ما باید اجرا بکنیم این است که این غریبه همان وجه خدا جوی فروید است. فروید برای اینکه روی ارای خودش پابرجا بماند آن بخشی از خودش را که به او الهاماتی میداده خاموش می‌کند، سرکوب می‌کند و به آن توجهی ندارد. ما فکر می‌کنیم این همان چیزی است که در طول زندگی انکارش کرده و حالا می‌آید به او می‌گوید که من حقیقت دارم و تو در همه این دوران اشتباه کردی. حتما یک چیزی وجود داشته که تو آن را انکار می‌کردی، اگر چیزی نبود پس تو در همه این سال‌ها چه چیزی را انکار می‌کردی؟

- با همه تلاشی که برای ساده ساختن نمایش شده باز هم به نظر می‌رسد نمایش سنگینی است و مخاطب نباید تمرکز خودش را حتی برای یک لحظه از دست بدهد ، اینطور نیست؟

اگر این اتفاق واقعا افتاده باشد خوشحالیم. امیدواریم تماشاگر ترغیب بشود که این کار را چند بار ببیند تا همه ابعاد نمایشنامه را به درستی احساس کند. در عین حال ما از عناصری مثل روانی، سادگی، باور پذیر میزانسن‌ها ، ملموس بودن شخصیت‌ها بهره می‌گیریم که بتوانیم این ارتباط سنگین را ملموس‌تر و شیرین‌تر و قابل هضم‌تر برای تماشاگر داشته باشیم.

- ممکن است خیلی‌ها برای تماشای هنرنمایی شهاب حسینی ترغیب شوند و به تماشای این نمایش بنشینند، شما اینطور فکر نمی‌کنید؟

اگر این اتفاق بیافتد و کسی برای دیدن شهاب حسینی بیاید بازنده من هستم و به آنچه که می‌خواستم نرسیده‌ام. خدا همه رفتگان را مورد رحمت قرار بدهد و به خصوص استاد سمندریان را که واقعا هرچی داریم از ایشان داریم. استاد سمندریان یک جمله بسیار خوب داشت که می‌گفت شما زمانی موفق خواهید بود که تماشاگر در مرتبه اول که با شما مواجه می‌شود.

طبیعتا ابتدا شخصیت ظاهری شما را می‌بیند ولی بعد از گذشت زمانی نقش را ببیند و بعد از گذشت سی دقیقه دیگر نقشی را هم نبیند و خودش را در نقش ببیند.

من ترجیح می‌دهم از این موقعیت خدادادی و از این بستر مناسب در جهت جذب مخاطب استفاده کنم ولی مخاطبی که از در می‌رود بیرون و خوشحالیش صرفا دیدن یک بازیگر سینما نبوده حتی اصلا یادش برود که چه کسی را دیده و بیشتر عمق مطلب ذهنش را مشغول کرده باشد. ما باید از این بستر اینطور استفاده کنیم.

- چه چشم انداز و هدفی را در اجرای این نمایش برای خودتان ترسیم کرده‌اید؟

امیدوارم که خدا به ما این توانایی را بدهد که صداقت را سر لوحه کارمان قرار بدیم چون کار صادقانه به هر حال اقبال پیدا می‌کند،امیدوارم بتوانیم خاطره‌ای را اینجا به وجود بیاوریم که برای سال‌ها از آن به نیکی یاد شود و امیدواریم که این فرایند را بتونیم به خصوص در فرهنگسرای نیاوران تداوم ببخشیم و نگذاریم وقفه‌ای در آن ایجاد شود. سالن تئاتر این فرهنگسرا بستر مناسبی است برای اجرای کارهایی از جهان اندیشه ، کارهایی که با آثار و نمایش‌های دیگر متفاوت باشد. کارهایی که در آن به بعد مادی فعالیت هنری توجه نشود بلکه موضوع اصلی محتوا باشد.

- سوال پایانی، چرا فرهنگسرای نیاوران را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟

دلایل متعددی داشت، به دلیل اینکه مراکزی که مرکزیت تئاتر را دارند و در واقع به عنوان میعادگاه تئاتر شناخته می‌شوند قطعا همیشه حواشی را هم به طور کلی همراه خودشان دارند که روی کار تاثیر می‌گذارد. دلیل انتخاب فرهنگسرای نیاوران این بود که من این فرهنگسرا را به خاطر موقعیت جغرافیایی آن دوست داشتم. خدای نکرده ماجراهای طبقاتی و غیره و ذلک و این حرفا نیست بلکه برخی حواشی و مسائل در مراکز دیگر ایجاد می‌شود که روی کار تاثیر می‌گذارد، ما به این کنج دنج فرهنگسرای نیاوران برای پردازش این ایده بیشتر نیاز داریم. این بود که شخصا بنا بر شناختی که از رییس محترم فرهنگسرا داشتم این موضوع را با ایشان مطرح کردم، خیلی استقبال و همراهی شد و ما هم این انگیزه را پیدا کردیم که بیاییم و این اثر را در این مکان اجرا کنیم. من اسم اینجا را می‌گذارم کنج دنج معنی و اندیشه!

پدر شهاب حسینی: فکر نمی‌کردم شهـاب به اینجا برسد

پدر شهاب حسینی: فکر نمی‌کردم شهـاب به اینجا برسد




 سید فخرالدین حسینی، پدر شهاب حسینی است و از قدیم دستی در ترجمه و تالیف کتاب داشته... حرف‌های او به مناسبت انتشار اولین رمانش خواندنی است

مختصری از زندگی، تحصیلات و زمینه مطالعاتی‌تان بگویید. متولد چه سالی هستید آقای حسینی؟

 من متولد شهریور 1328 هستم؛ 63 سال پیش. شهاب فرزند اول من است و مهدی فرزند دوم. شهاب که به کار بازیگری مشغول است و مهدی هم علاقه‌مند موسیقی. آلبومی هم به نام «هفت» همراه با آقای امین زندگانی و حمید گودرزی منتشر کردند و مشکلاتی پیش آمد که متأسفانه کار ادامه پیدا نکرد و در حال حاضر به کار دیگری مشغول است. غیر از شهاب و مهدی، دو دختر هم دارم. مختصر زندگی من هم به این ترتیب است که وقتی دیپلم گرفتم، برای ادامه تحصیل به دانشکده خلبانی رفتم ولی چون دو تا از برادرانم در آن زمان (زمان شاه) سیاسی بودند، اخراجم کردند.

  همان ابتدای کار اخراج‌تان کردند؟

نخیر. لباس گرفتیم و حتی قرار بود با هواپیمای «سِسنا» پرواز کنیم که خب، اجازه ندادند و اخراجم کردند. بعد از آن رفتم رشته زبان و ادبیات انگلیسی و سرنوشت طوری رقم خورد که دبیر بشوم. 30سال کارمند آموزش پرورش بودم. البته فعالیت‌های دیگری هم داشتم؛‌ مثل فعالیت‌های تجاری. مدتی در «هیلتون» بودم و مدیر داخلی آنجا هم شدم. بعدازظهر می‌رفتم «هیلتون» و صبح‌ها، درس می‌دادم. بعد رفتم بازار و مسئول مکاتبات خارجی شرکت بازرگانی مشهوری شدم به نام «حاج‌آقا علی کاشانی» (فرید). ایشان از جمله کسانی بودند که وقتی امام به ایران آمدند، هواپیمای «چارترِ» ورودِ امام را ایشان گرفته بودند. بعد مرا به خاطر آشنایی با زبان انگلیسی فرستادند مدرسه رفاه و علوی که مترجم باشم. مدتی هم آنجا بودم ولی بعد از رفتنِ امام به قم، چون اهل سیاست نبودم، من هم رفتم دنبال کار خودم.

در کنار این فعالیت‌هایی که گفتم، شعر هم می‌گفتم و داستان هم می‌نوشتم. حتی یادم هست چند فیلمنامه هم نوشتم اما مهم‌تر از همه، ترجمه‌هایی بود که در آن زمان‌ انجام دادم. دو سه کار، از آثار ژول ‌ورن را ترجمه کردم؛ مثل «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» و «دور دنیا در هشتاد روز» و.... بعد از آن، حدود سال 64 (زمانی که دبیر بودم)، همراه با آقای سیفی قمی شروع کردیم به ترجمه کتاب «نگاهی به ایران». این کتاب را مهندس هوشنگ سیحون در خارج از کشور منتشر کرده بود و شرح دیده‌های او(طراحی‌ها و کروکی‌ها) در سفر به روستا‌های اطراف تهران، شهرستان‌ها، اماکن تاریخی و.... است.

همانطور که گفتم من و آقای سیفی قمی این کتاب را ترجمه کردیم که هنوز هم در بازار موجود است و به چاپ‌های متعدد رسیده. بعد از آن، شروع کردم به ترجمه آیات سوره‌های کوچک قرآن و ارائه آنها به شعر. در آن زمان، ‌آقای علی‌اکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش بودند و ایشان ما را تشویق کردند و قرار شد این اشعار را در کتاب‌‌های درسی چاپ کنند که بعضی از آقایان وزارتخانه ایراداتی گرفتند و من هم پی‌گیر نشدم و این مسئله هم منتفی شد.

 تا این اواخر که آقا شهاب به ما گفت: «پدر جان، شما چرا نمی‌نویسی؟» چون مدتی بود رها کرده بودم. ایشان مکرر به ما گفت و تشویق‌مان کرد که دوباره قلم به دست بگیریم و خلاصه، اولین رمانم را چاپ کردم. البته این اولی بود؛ دو رمان دیگر هم هست که یکی را به ناشر سپرده‌ام و دیگری را هم تمام کرده‌ام؛ اولی به اسم «ناامیدی‌های امید» و دیگری با نام «هشتمین روز هفته». تصمیم داشتم تا وقتی زنده‌ام، پنج یادگاری از خودم در دنیا بگذارم که فعلا اولین کار را نوشته‌ام و تا بعد که ببینیم خدا چه می‌خواهد...

  البته همه اینها که گفتید آثار تألیفی هستند. دیگر سراغ ترجمه نرفتید؟

نخیر. دیگر چشمم برای ترجمه یاری نمی‌کند. چون کارِ ترجمه، کارِ ظریف و حساسی‌ است و حقیقت این است که به اصطلاح جزو کارهای دلی به شمار می‌آید. می‌دانید. ماجرا این است که متأسفانه شکاف قلم باریک است و به لحاظ مالی، درآمدی ندارد. واقعاً نمی‌شود انسان فرصت کند هم مشکلات زندگی‌اش را برطرف کند و هم بتواند به نگارش برسد. باور کنید همان کتاب «نگاهی در ایران» که چند دفعه تجدید چاپ شد، چیزی برای من نداشت و من اصلاً بابت آن کتاب قراردادی امضا نکردم.

  با این حساب‌ «فقط آنجا بود که خود را شناختم»، اولین کار تألیفی شماست؟

بله.


اولین نکته‌ای که درباره این رمان به ذهنم می‌رسد، وجوه اشتراک ماجراها و فضای رمان با‌تجربه زیستی شماست. ماجرای رمان به این ترتیب است که چند خانواده‌(از طبقه مرفه)‌ به ویلای یکی از آنها در شمال سفر می‌کنند و اتفاقاتی را از سر می‌گذرانند و این اتفاقات و ماجراها، بستری فراهم می‌کند برای ورود نویسنده به ابعاد مختلف شخصیتی‌ این خانواده‌های مرفه. سوالم این است که ماجراهای رمان شما، چقدر بر اساس واقعیت‌های زندگی و تجربه زیستی شما بوده؟

شکل‌گیری این خانواده‌ها، ذهنی بود و ماجراهای رمان، بر اساس تخیل پایه‌ریزی شد اما مبنای فکری این رمان این است که انسان‌ها وقتی به جایی می‌رسند، دیگران را از موضع بالا نگاه می‌کنند. شخصیت دکتر مهرآوین در این رمان، نمادی ا‌ست از این‌گونه انسان‌ها؛ کسانی که وقتی به موفقیت‌های پی‌در‌پی می‌رسند، احساس می‌کنند بالا رفته‌اند و باید از بالا به دیگران نگاه کنند. اینطور آدم‌ها در آن غرور و نخوت خودساخته‌شان، به جایی می‌رسند که حتی به نزدیکان‌شان هم به دیده تحقیر نگاه می‌کنند. شخصیت‌های دیگر رمان هم همینطور هستند. واقعیت این است، آن زمانی که در بازار بودم، این مسئله را بارها دیده‌ام؛ کسانی که همه چیز را به خاطر مقاصد و منافع‌شان زیر پا می‌گذارند. البته کلیت ماجرای رمان، بر اساس تخیل است و تجربه زیستی خودم چندان در ماجرای داستان دخیل نبوده اما یکی از محورهای اصلی رمان، همانطور که عرض کردم، مسئله‌ای ا‌ست که با آن برخورد داشته‌ام. همه ما آدم‌ها وقتی در تنگنا می‌افتیم و به بن‌بست می‌رسیم، احساس می‌کنیم دیگر کاری از دست‌مان برنمی‌آید و دست‌مان کوتاه است. یک رانش کوچک زمین، می‌تواند موضع انسان را تغییر بدهد. می‌تواند کاری کند که انسان از جایگاه قبلی‌‌ که برای خود متصور بوده، پایین کشانده شود و لایه‌ها‌ی واقعی شخصیتش را نشان بدهد و همچنین بشناسد.

  راستش همه شخصیت‌های اصلی رمان شما‌(غیر از کوکب)، متعلق به طبقه مرفه هستند و من فکر کردم احتمالا خودتان هم باید جزو همین طبقه باشید...

(خنده) نخیر. من دبیر بودم. خودتان می‌دانید که زندگی یک دبیر با آن چیزی که در رمان آمده، قطعا متفاوت است‌ ولی خب، با این طبقه برخورد داشتم. همانطور که گفتم به‌واسطه مدتی که در «هیلتون» بودم، با افراد این طبقه برخورد داشتم. کسانی بودند که با آنها آشنایی داشتم و دوست بودم و فوق‌العاده مرفه بودند. به هر حال، کار من آنجا طوری بود که این افراد را می‌دیدم و کارشان به من محول می‌شد. مثلا برای مهمانان خارجی اتاق می‌خواستند و دنبال کار آنها بودند و خلاصه از این قبیل کارها پیش می‌آمد و به آشنایی می‌کشید...

  به هر حال در آن زمان تعداد کسانی که به زبان خارجی مسلط بودند، خیلی کمتر از حالا بود و وجهه بسیار بهتری هم داشتند.

بله. کمتر بودند و این بود که من با آنها برخورد داشتم ولی خب، همانطور که گفتم خودم جزو این طبقه نبودم.

  شاید برای همین است که در این رمان نسبت به طبقه مرفه، گارد گرفته‌اید. شخصیت‌های مرفه رمان‌تان، همگی ظالم هستند؛ مثل دُرمَنش و مهرآوین و... هر کدام، ستم‌هایی کرده‌اند و ماجرای رمان شما هم حول محور این ظلم می‌گردد.

تصور من این است که آدمیزاد وقتی از منافعی برخوردار می‌شود، به خاطر حفظ این منافع، حاضر می‌شود حتی به حقوق دیگران تعدی می‌کند. واقعا تعداد کسانی که از مکنت مالی برخوردار باشند و در عین حال، به حق دیگران پایبند باشند، کم است.

  یعنی افراد طبقات سطح پایین جامعه، همیشه بی‌گناه و مظلوم‌اند؟

نه. اتفاقا فکر می‌کنم بعضی افراد این طبقه وقتی به فرصت می‌رسند، گاهی فوق‌العاده خطرناک می‌شوند. مقصودم این است که انسان در موقعیت‌های مختلف، واکنش‌های مختلفی نشان می‌دهد که گاهی خطرناک‌ است. به قول شاعر: «خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان...»*

  دقیقا مثل مش اکبر‌(پدر کوکب)، که حاضر می‌شود عشق دخترش را به پای ثروت مرد دیگری قربانی کند...

دقیقا. مش اکبر برای اینکه به موقعیتی برسد و خودش را به منبع قدرت آن منطقه نزدیک کند، عشق دخترش را به‌نوعی فدا می‌کند و او را مجبور می‌کند در راهی که پیش پایش گذاشته، حرکت کند و کاری می‌کند که دخترش ناامید می‌شود. من نهایتاً هدفم از نوشتن این رمان و آثار بعدی این است که در حد خودم به مخاطبان نشان بدهم که نهایتا انسان باید برگردد به اصل خویش. همان که مولانا گفته: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش». انسان باید خودش را پیدا کند. همه ما انقدر در برخی مسائل پیرامون‌مان غرق می‌شویم که خودمان را فراموش می‌کنیم. مثلا در همین رمان، فردی که مظلوم واقع شده، می‌آید و «دکتر مهرآوین» را نجات می‌دهد و «دکتر مهرآوین» هم عهد می‌کند که خسارت آن فرد مظلوم را بدهد. حالا اینکه بدهد یا نه، مشخص نیست. یا عهدهایی که شخصیت‌های دیگر می‌کنند و قول‌هایی که می‌دهند، معلوم نیست به آنها پایبند بمانند. خیلی از ما این سخن مولانا را شنیده‌ایم که «از مکافات عمل غافل مشو/ گندم از گندم بروید جو ز جو»، ولی در عمل اعتقادی به آن نداریم و همه چیز را فراموش می‌کنیم.

  نظر شهاب راجع به رمان‌تان چه بود؟ قطعا رمان را خوانده و نظر داده.

بله. به‌شکل سَرسَری البته (خنده).

  چطور؟

پرسش‌هایی داشت که من گفتم رمان را خوب نخوانده‌ای و بهتر است یک بار دیگر، با دقتِ بیشتری بخوانی و قبول کرد که باید دقیق‌تر بخواند. البته بین شخصیت‌ها، از شخصیت سوفی محمد خیلی خوشش آمده بود.

  مقصودتان همان شخصیتی ا‌ست که بچه‌ها را از آن ورطه نجات می‌دهد و مدتی در خانه‌اش مهمان می‌‌کند و بعد به خانواده‌شان می‌رساند؟

بله. دقیقا همان شخصیت.

  در مقاطعِ مختلفِ رمان‌تان به این مضمون نظر دارید که انسان‌ها را در موقعیت‌های مختلف قرار بدهید و سعی کنید واکنش‌های متفاوت‌شان را نمایش بدهید. این مضمون و صحبتی که از شهاب حسینی شد، مخاطب را ناخودآگاه یاد «جدایی نادر از سیمین» می‌اندازد؛ دو شخصیت از دو طبقه مختلف که در یک تنگنا قرار می‌گیرند و این وضعیت بغرنج، هر کدام را به واکنشی متفاوت وا می‌‌دارد...

این فیلم را دوست داشتم؛ حتی بیشتر از «درباره الی». کلا کارهایش را دنبال می‌کنم. می‌دانید چرا؟ جدای رابطه پدرفرزندی ما، می‌دانم که در انتخاب نقش‌ها همیشه دقت به خرج می‌دهد و انتخاب می‌کند. واقعیت آن است که شهاب صرفاً به خاطر پول و سود مالی کار نمی‌کند و در کارش خیلی وسواس دارد و این در حالی‌ست که اتفاقا وضع مالی خوبی (آن‌طور که ممکن است بعضی فکر کنند) ندارد.

  کلا دوست داشتید شهاب راه به سینما پیدا کند؟

(خنده) راستش از یک زمانی به بعد، دیگر این آقا شهاب به حرف ما گوش نکرد و کار خودش را کرد و دیگر کاری به حرف ما نداشت. یعنی به زبان خودمانی یک زمانی کودتا کرد و خلاصه حرفش را به کُرسی نشاند و راهش را ادامه داد.

  ولی خب، حالا که قطعاً از راهی که پیش گرفته راضی هستید؟

بله. خدا را شکر راضی هستم اما ببینید؛ این راه هم مشکلات خودش را دارد. یادم هست یک بار با هم‌ سفری داشتیم به شمال. هر جایی که پیاده می‌شدیم و می‌خواستیم غذایی بخوریم و استراحتی بکنیم، جمعیتی دور ما را می‌گرفت، برای عکس گرفتن و امضا خواستن و این مسائل. من واقعا از یک جایی به بعد دیگر خسته شدم و به اصطلاح خودمان بُریدم. یعنی به خاطر حضور جمعیت در کل این سفر اصلا نتوانستیم یک غذای راحت بخوریم و اینجا بود که من خیلی ناراحت شدم، چون از نزدیک موقعیتش را حس کردم. حالا شما به عنوان یک بازیگر سرشناس، اگر جمعیت را دفع بدهید، ناراحت می‌شوند و اگر هم چیزی نگویید که کلا زندگی از شما سلب می‌شود. مقصودم مشکلاتِ کسی‌ست که در این راه قدم گذاشته.

  راهی که شما انتخاب کرده بودید، راه بهتری بود؟

نه. من راهی انتخاب نکرده بودم. من حتی درباره ازدواج فرزندانم هم اجباری در کار نداشته‌ام و انتخاب را به عهده خودشان گذاشتم. من فقط در مقام یک مشاور و راهنما عمل کردم و همیشه سعی کرده‌ام در کنارشان باشم تا اگر مشورت یا راهنمایی خواستند، دریغ نکنم که معمولاً شما بچه‌ها گوش نمی‌کنید (خنده).

  از بین آثاری که شهاب حسینی در آنها نقش ایفا کرده، کدام یکی را بیشتر دوست دارید؟

من «مدار صفر درجه» را خیلی دوست داشتم. واقعاً کار تأثیرگذار و خوبی بود و بعد از آن، «جدایی نادر از سیمین». در مجموع اغلب آثاری که در آنها بازی کرده را دوست دارم، به جز معدودی کار که فکر می‌کنم فشار کار و سناریو و مسائلی از این دست، اجازه نداده آن‌طور که باید و شاید کار کند چون همان‌طور که گفتم خودش هم وسواس بسیار زیادی دارد برای انتخاب کار و همین‌طور خودِ کار.

  این آینده را برای فرزند اول‌تان تصور می‌کردید؟ به هر حال شهاب حسینی در حال حاضر جزو سوپراستارهای سینمای ایران است. فکر می‌کردید روزی به اینجا برسد؟

واقعیتش را اگر بخواهید اصلا‌(خنده). واقعا فکر نمی‌کردم به این جایگاه برسد چون در جوانی شیطان و شلوغ بود اما در مجموع از او راضی‌ام چون اعتقاداتش خوب است و خیلی به مسائل عام‌المنفعه به‌ خصوص که برای ایتام باشد، علاقه‌مندی نشان می‌دهد و فعالیت می‌کند. این مسائل برای من ارزشمند است و به نظرم این چیزهاست که برای انسان می‌ماند. درباره رمان خودم هم همین‌طور فکر می‌کردم. از خدا خواستم که این فرصت را به من بدهد تا بتوانم مؤثر باشم. نیتم این بود که اگر در تمام خواننده‌های این رمان یک نفر را وادار کنم به فکر کردن راجع به اعمال و رفتارش، مُزدم را گرفته‌ام. مثل کلاس درس که اگر معلم موضوعی را توضیح بدهد و پنج نفر هم آن را بفهمند، خستگی از تن آدم در می‌رود. این رمان هم اگر باعث شود دو، سه نفری چند دقیقه‌ای به فکر فرو بروند، از صمیم قلب راضی خواهم بود؛ حتی اگر قرار باشد هیچ بهره مالی از آن نبرم.

  در پایانِ رمان‌تان، شخصیت‌های منفی را به ورطه هلاکت می‌کشید اما در نهایت نجات‌شان می‌دهید. حالا که با شما صحبت می‌کنم احساس می‌کنم که این مسئله هم از شخصیت مهربان خودتان نشات گرفته. احتمالا دوست نداشتید ماجرای ناگواری برای شخصیت‌تان پیش بیاورید و آنها را نابود کنید.

راستش من همیشه فکر کرده‌ام که خداوند مژده پذیرش توبه را به انسان داده. شاید این بشر اگر یک روزی فرصتی پیدا کند، بیدار شود و خودش را بشناسد، آدم خوبی بشود. هیچ‌کدام از ما مطلقا سیاه یا سفید نیستیم. خاکستری هستیم؛ حالا یا خاکستری روشن یا خاکستری تیره. شاید آن دکتر مهرآوین بعد از آن واقعه ناگواری که برایش پیش آمد، خوب بشود. شاید آن کارخانه‌دار دیگر به خاطر منافع خودش، حق کسی را لگدمال نکند. همین‌طور شخصیت‌های دیگر و انسان‌های دیگر...

  در کل ماجرای رمان‌تان طوری بود که می‌توانستید آن را ادامه دهید ولی احساس کردم نخواسته‌اید بیشتر بنویسید. درست است؟

من فکر می‌کردم با وجود ماهواره و ویدئو و این پدیده‌های جدید، مردم دیگر حوصله‌ ندارند بنشینند به خواندنِ یک رمانِ طویلِ «جنگ و صلح»ی. ولی بعداً ناشر به من گفت که اتفاقا ماجرا برعکس است و این کتاب، خیلی کم‌حجم است و بین کتاب‌های دیگر گم می‌شود. ولی من گفتم دوست دارم اگر کسی این کتاب را دید و گرفت، ظرف دو،  سه ساعت آن را بخواند و تمام کند. البته داستان‌های بعدی قطورتر خواهند بود. مثلا «ناامیدی‌های امید» داستان فردی‌ست از طبقه مرفه که ماجراهایی را می‌گذراند و بعد سرخورده می‌شود و در ادامه، در پی آشنایی با شخصیتی به وادی معرفت قدم می‌گذارد. یا در «هشتمین روز هفته»، ماجرای افردای را مد نظر دارم که دختران را فریب می‌دهند و آنها را به فساد می‌کشانند و در کل، مضمون رمان، سرنوشت چنین آدم‌هایی هست و کلا انسان‌هایی که در زندگی ظلم می‌کنند و سزای این ظلم را می‌بینند. فضای این رمان هم از نوعی سیاهی شروع می‌شود و با سپیدی خاتمه می‌یابد.

نتایج نظرسنجی سین مثل سریال

"شوق پرواز" برترین سریال شبکه اول سیما شد


"شوق پرواز"، "در چشم باد" و "پایتخت" مجموعه‌هایی هستند که در برنامه اختتامیه "سین مثل سریال" عناوین اول تا سوم را از آن خود کردند.

به گزارش خبرنگار مهر، دیشب اختتامیه برنامه "سین مثل سریال" از شبکه یک پخش شد. در بخش سریال‌ها "شوق پرواز"، "در چشم باد" و "پایتخت" در بخش بازیگران مرد شهاب حسینی، پرویز پرستویی و حامد بهداد، در بخش بازیگران زن الهام حمیدی، فاطمه معتمدآریا و کتایون ریاحی رتبه‌های اول تا سوم را دریافت کردند.

رامبد جوان و مسعود رایگان مهمانان برنامه دیشب "سین مثل سریال" بودند. با وجود آنکه شب گذشته سامانه پیامک به مدت نیم ساعت قطع شد، اما بیش از یک میلیون پیامک به این برنامه ارسال شد.

قرار است مراسم اهدای جوایز به زودی در قالب یک گردهمایی برگزار شود.

نظر فخر الدین صدیق شریف و پوراندخت مهیمن درباره شهاب حسینی

                                   نظر فخر الدین صدیق شریف و پوراندخت مهیمن
                                                       درباره شهاب حسینی
                                                        در سریال شوق پرواز


 پوراندخت مهیمن :
شهاب حسینی یکی از بهترین گزینه‌ها برای نقش شهید بابایی بود. خوشحالم که در انتخاب بازیگر برای نقش شهید بابایی صرفاً چهره مهم نبود و در نهایت بازیگری انتخاب شد که از صمیم قلبش شیفته شهید بابایی بود و صرفاً برای پول یا شهرت بازی در این نقش را نپذیرفت. به نظرم اعتقادی که شهاب به عملکرد شهید بابایی داشت باعث شد که این نقش بتواند با همه ارتباط برقرار کند.




فخرالدین صدیق شریف : شهاب حسینی به لحاظ شیوه بازی و اخلاق در نوع خودش کم‌نظیر است، صداقتی که او در رفتارش دارد باعث می‌شود شما به راحتی به او اعتماد کنید و بتوانید به او نزدیک شوید. او آنقدر نقشی را که بازی می‌کرد باور داشت که کمتر کسی می‌توانست در کار از او ایراد بگیرد یا با خودش بگوید کاش فلانی جای او این نقش را بازی می‌کرد، او کاملاً نقش شهید بابایی را مال خود کرد، جدا از این مسئله در پشت صحنه کار ما آنقدر به لحاظ عاطفی به هم نزدیک شدیم که احساس می‌کردم او واقعاً پسر خودم است شاید به همین خاطر است که صحنه‌های پدر و پسری ما خوب از کار درآمد

شهاب حسینی محبوب ترین بازیگر سینمای ایران

مجله همشهری جوان محبوب ترین بازیگر سینمای ایران را

              به انتخاب و نظرسنجی خوانندگان مجله خود انتخاب کرد :                


                                                 شهاب حسینی 




                      

نظر باران کوثری در مورد بازی شهاب حسینی


باران کوثری که مصاحبه هایش اصولاً در کمتر مجله ای دیده می شود ، در شماره اخیر مجله “۲۴″ در

پاسخ به این سوال که


کدام یک از بازیگران سینمای ما در حال حاضر این پتانسیل را دارند که در سطح جهانی مطرح باشند ؟

گفت:



* به نظر شما کدام یک از بازیگران سینمای ما در حال حاضر این پتانسیل را دارند که در سطح جهانی مطرح باشند ؟
نمی دانم سخت است چون نقش هایی که این روزها در سینمای ایران نوشته می شود آن قدر ایرانی هستند که آدم نمی داند بازی کردن در نقش های دیگر چقدر ممکن است ولی اگر با توجه به چند سال اخیر اگر بخواهم بگویم ، می توانم مجموعه بازیگران دو فیلم اخیر آقای فرهادی را اسم ببریم. پیمان معادی در جدایی نادر از سیمین به نظرم درخشان است. بازی شهاب حسینی در پرسه در مه واقعاً در سطح جهانی است. غیر از اینها نگار جواهریان در این سالها بازیگر کم اشکالی بوده. از طرف دیگر جنون به معنای خیلی خوب کلمه ، به معنای عشق ، انگیزه و شهوت بازیگری که در حامد بهداد هست به نظرم می تواند در سطح بین المللی تاثیر گذار باشد. کسانی مثل صابر ابر و مهرداد صدیقیان هم از همتایان آمریکایی شان به نظرم بسیار جلوترند. از نسل کهنه کار هم می توانم خانم آدینه و آقای مهدی هاشمی را بگویم و فرهاد اصلانی . اینها بازیگرانی هستند که در فضای بین المللی می توانند بدرخشند چون توانایی هایشان اصلاً ورای نقش هایی که بازی می کنند و ورای سینمای ایران است.