دیوید بوردول: «درباره الی» یک شاهکار است

حقیقتش را بخواهید این روزها حسابی فعال بوده ام و از همان هفته اول جشنواره فیلم آرت هم فیلم های زیادی دیدم و به آرشیوم اضافه کردم. حتی فیلم نگهبان را با آن همه سر و صدایی که به راه انداخته بود، دیدم. اما امروز به من اجازه بدهید درباره فیلمی صحبت کنم که هفته پیش در فیلم آرت دیدم. فیلمی که به شدت درگیرش شدم...
فیلمی که موقع نمایش در فیلم آرت به قدر کافی به آن اهمیت داده نشده بود، و از همه فیلم های دیگر لذت بخش تر و ارضاکننده تر بود. بهترین و محبوب ترین فیلمی که من امسال تا به این جا دیده ام، درباره الی است. فیلمی که اصغر فرهادی کارگردانی اش را برعهده داشته و برنده جایزه خرس نقره ای برلین هم شد. نمی توانم درباره آن خیلی صحبت کنم مگر این که خیلی حاشیه بروم و توضیح بدهم. مانند بسیاری از فیلم های ایرانی این فیلم هم به شدت بر پایه تعلیق استوار است. تعلیقی که گاهی برمبنای موقعیت است (برای این شخصیت چه اتفاقی خواهد افتاد؟) و گاهی هم تعلیق روانی است (این شخصیت ها چه چیزی را از یکدیگر مخفی می کنند؟). شروع فیلم به نوعی تحت تاثیر اریک رومر است و بعد به سمت چیزی تلخ تر و دردناک تر می رود. حتی کمی هم حال و هوای شومی دارد چیزی در مایه های آثار پاتریشیا های اسمیت.×
درست زمانی که دارید قصه را عمیقا و کاملا با همه وجودتان احساس می کنید و با آن همراه می شوید، فیلم به نرمی سوالات غیرمعمول اخلاقی را هم مطرح می کند. به غرور و شرف مردانه اشاره می کند، و به این که چه طور ممکن است یک خنده از سر بی فکری احساسات یک نفر را جریحه دار کند، تا جایی که باعث نگرانی مان شود که نکند ما مسئول سرنوشت محتوم دیگران باشیم. نمی توانم فیلم دیگری را به یاد بیاورم که انقدر عمیق به خطرات دروغ گفتن برای تخفیف غم و اندوه کسی پرداخته باشد. اما دیگر چیزی نمی گویم: هر چه قبل از دیدن این فیلم درباره اش کمتر بدانید، بهتر است. درباره الی شایستگی یک پخش جهانی فوری را دارد.

×[پاتریشیا های اسمیت، نویسنده مشهور داستان‌های جنایی؛ از جمله بیگانگان در ترن و معمای آقای ریپلی]

مصاحبه مجله ایران دخت

آرش نصیری:  پسر خوب خانواده حسینی،خیلی زود عاشق شد و ازدواج کرد،از طریق تئاتر دانشجویی با تعدادی جوان بازیگر طنز،یک گروه تشکیل دادند اما او آنقدر طناز نبود که در آن سبک و سیاق دوام بیارد و آنقدر خوب و درست حرف می زد که در همان گروه گوینده شود و خیلی زود هم به رادیو و بعد برنامه <<اکسیژن>> تلویزیون راه پیدا کند و آن وقت بینندگان یک جوان خوش سیمای خوش سر و زبان پر انرژی دیدند که انگار آن جا هم برای تمام انرژی اش پاسخی پیدا نکرده است.اجرا را رها کرد و<<پلیس جوان>> شد و بعد در <<تب سرد>> بیشتر گل کرد و بعدتر در <<واکنش پنجم>> نشان داد <<بازیگری>> را هدف گرفته است.پله های بعدی را هم به سرعت طی کرد و سال 87 شد سال رویایی اش،تازه نمایش سریال<<مدار صفر درجه>> تمام شده بود که در پر سر و صداترین تئاتر سال،کرگدن بازی کرد و نقش اول مرد بهترین فیلم سال<<درباره الی>> شد که برای کارگردانش اصغر فرهادی جایزه بهترین کارگردانی جشنواره برلین را به ارمغان آورد و در <<سوپراستار>> خانم تهمینه میلانی سوپراستار شد و در شبی که برنامه ای ضبط شده از او،از تلویزیون پخش می شد که دوباره مجری اش شده بود،سیمرغ جشنواره روی شانه اش نشست.جوان تشنه ای که خیلی زود شده بود مرد خانه،مسیر رو به رشد بازیگری و مرد خانه بودن را همزمان پیمود بدون آنکه خود را به هر دلیل در مسیر غیر از آنچه در نظر گرفته بود بغلتد.

حالا سر همان برنامه ای که او را دوباره در جایگاه مجری نشانده است،رو به روی یک پیر عرصه بازیگری نشسته است،برنامه تمام می شود و همراه پیشکسوتش از لوکیشن برنامه بیرون می آید تا در را برایش باز کند و بعد از 2 ساعت از نیمه شب گذشته،رو به روی ما بنشیند و گفت و گوی ما شکل بگیرد.

   اتفاق جالبی در حوزه کاری شما افتاد.با اجرا در برنامه اکسیژن تلویزیون مطرح شدید و کم کم به سراغ بازیگری رفتید و پیشرفت قابل ملاحظه ای داشتید و نقش <<سوپراستار>> را بازی کردید و به خاطرش برنده سیمرغ بهترین بازیگر جشنواره شدید در حالی که همان شب،تلویزیون داشت برنامه <<آبی شو>> را پخش می کرد که مجری اش بودید.یعنی با مجری گری پرانتز کار حرفه ای شما باز شد و حالا پرانتز بسته با مجری بودن و البته سیمرغ.

زمانی که محقق شد من خدمت دوستانم در برنامه <<آبی شو>> باشم،اصلاً نمی دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد.این تعهدی بود که از قبل داشتم و باید انجام می شد.بله،من شروع فعالیت کاری ام را مرهون حضور در اجرای آن برنامه تلویزیونی هستم هرچند قاعدتاً از این به بعد بیشتر به مقوله بازیگری خواهم پرداخت تا بتوانم مسیرم را بهتر ادامه بدهم.برای اینکه اجرا را قطعاً کمرنگ تر خواهیم داشت.این اتفاق که شما می گویید تصادفی بود.

   ولی قبول کنید که تصادف عجیبی است.شما جزو بازیگرانی هستید که کارشان فکر شده است و متعهدانه به کارتان نگاه می کنید و جالب است که وقتی خیلی مورد توجه بودید و مهمترین جایزه سینمایی ایران را می گرفتید همان شب آن برنامه از شما داشت پخش می شد.

به نظر من وقتی جایزه ای مثل سیمرغ اتفاق می افتد،یعنی یک مقطعی است که باید ایستاد و به گذشته نگاه کرد و مروری داشت بر اینکه به قول معروف <<ز کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود>>. برای این موضوع من می توانستم در خانه بنشینم و به آن فکر کنم ولی آلان در قالب یک برنامه تلویزیونی و در گفت و گو با همکارانم،پیشکسوتان و کسانی که با تجربه تر از من هستند داریم مرور می کنیم و در این گفت و گو و مرور خیلی چیزها برایم یادآوری می شود.تازه یادم می آمد که چه جوری این مسیر را آمده ام و چه جوری باید ادامه اش بدهم.دارم به تعاریفی دست پیدا می کنم که می تواند کمکم کند.به هر حال خدا را شکر.من از روند کاری ام که تا حالا برایم پیش آمده راضی بودم.شما لطف دارید و می گویید هوشمندانه کار کردم.سعی می کنم هوشمندانه ادامه بدهم.

   برای <<از کجا آمده ام>> هم مشکل نداشتید.به هر حال شما از اجرا آمدید.

(خنده) اجرا هم بخشی بود از آمدن ما.بخش دیگرش از تئاترهای دانشجویی و کلاس های استاد سمندریان آغاز شد.اجرای من در تلویزیون،آمدن من به سیاق حرفه ای بود.

   گفتید که قراردادتان را برای اجرای اخیر،قبل از گرفتن<<سیمرغ>> بسته بودید.یعنی اگر این اتفاق قبل از آن می افتاد،اجرا نمی کردید؟

نه.قرار داد نمی بستم.

   چرا؟ شما به هر حال بازیگر مطرحی شده بودی.سیمرغ می گرفتی یا نمی گرفتی چه چیزی را عوض می کرد؟

از الان به بعد حساسیتم یک مقدار اضافه می شود و کارهایم طبیعتاً باید استراتژیک تر باشد.اگر بعد از سیمرغ بود و به من پیشنهاد می شد که بیایم یک برنامه تلویزیونی را اجرا کنم قطعاً این کار را نمی کردم.اما اتفاق سیمرغ در دل این برنامه اتفاق افتاد و من آن را از قبل پذیرفته بودم و متعهد بودم به آن.

   اگر این دو گونه جلو دوربین قرار گرفتن،یعنی اجرا و بازیگری را با هم مقایسه کنیم،دو طرف این قضیه هستند که با هم فرق های اساسی دارند.شما در اجرا به دوربین نگاه می کنید در حالی که در بازیگری باید نهایت سعی خود را بکنید که نگاهتان به دوربین نیفتد.در اجرا باید خیلی رسمی و شیک باشید در حالی که در بازیگری باید همان طوری باشید که نقش به آن احتیاج دارد.تصور من این بود که شما در روند رسیدتان به این جایگاه در بازیگری تلاش زیادی کردید تا از آن حالت در اجرا فاصله بگیرید.وقتی دوباره به آن بر می گردید به این روند لطمه نمی زند؟

بله.ممکن است یک مقدار غیر اصولی به نظر آید و طبیعتاً هم باید این طور نباشد.ولی من روند کاری متفاوتی داشتم و به هر حال به بخشی از گذشته کاری خودم مدیون و مرهونم.تا قبل از این اتفاق خجسته و فرخنده ای که برایم افتاد،همه چیز می توانست جنبه امتحان کردن داشته باشد،الان البته خیلی زیاد تغییر نکرده اما جا برای انتخاب سخت تر شده.از الان باید تکلیف روشن تری به کار خودم ادامه بدهم و قطعاً هم این کار را خواهم کرد.

   آیا این را نقطه عطفی در کارتان می دانید یا اینکه در قبال کسانی که به شما جایزه دادند احساس مسئولیت می کنید؟

به هر حال هر مسئولیتی که به آدم داده می شود،آدم باید سعی کند که خوب انجامش بدهد.من تا الان هم تلاشم این بوده که بتوانم مسئولیت هایم را به خوبی انجام بدهم.شاید نتوانم احساسی که دارم و دلایلی را که برای کارهایم دارم را توضیح بدهم.به درست یا غلط بودن آن هم کاری ندارم.یک دوره ای بود که دلم می خواست این کار را انجام بدهم،شرایطی مهیا شد که این کار را بکنم،دینی بود که باید ادا می شد و بعد از اینکه تمام شود قطعاً تصمیم دیگری خواهم گرفت.

   یک نکته خاص دیگر هم در مورد شما وجود دارد.شما خیلی زود ازدواج کرده بودید و حتی همان موقع که در سن بیست و چند سالگی مجری آیتم های طنز یا برنامه های جوانانه تلویزیون بودید مجبور بودید که به این قضیه حرفه ای نگاه  کنید.بعد از آنکه بازیگر شدید هم همین طور چون بر خلاف خیلی هایی که در این کار با فراغ بال بیشتر فقط به دنبال موفقیت هستند،مسئولیت یک خانواده را داشتید و بنابراین حتماً باید کار می کردید.با این حال اینطور نبود که هر کاری را که به شما پیشنهاد می شود بپذیرد.انگار عزمت را بر چیزی جزم کرده بودی؟

من به این کار به شکل بلند مدت فکر می کردم.دلم نمی خواست که به خاطر پول خیلی کارها را بکنم.این روند یک روند آهسته و پیوسته است و شتاب و عجله بر نمی دارد.من فکر می کنم برای رسیدن  به بلوغ بازیگری هنوز حداقل ده سال راه دارم و اگر عمری داشته باشم حداقل 10 سال کار کنم.الان 35سال دارم و شاید در45 سالگی آن اتفاق برایم بیفتد. شاید.

   این سن و سال را به خاطر روندی که در روند ستاره شدن بازیگران مرد در سینمای ما می افتد می گویید؟ به هر حال اگر بخواهیم چند بازیگر برجسته را در سینمای ما مثال بزنیم که از نسل قبل از شما هستند،مرحوم خسرو شکیبایی،پرویز پرستویی و رضا کیانیان هستند که همه آن ها در حدود 45_40 سالگی ستاره شدند.این را به خاطر این مسئله می گویید یا اینکه فکر می کنید این روند همیشه همین است؟

اگر شما سعی کنید یک زندگی نرمال را طی کنید،در هر دهه ای از زندگی شما اتفاقات جالبی برای شما می افتد و نگاه شما به زندگی دچار تغییر و تحولاتی می شود.برای یک مرد این بلوغ در زندگیش از 40 سالگی به بعد اتفاق می افتد و شاید بتوان گفت که نظر و دیدگاهش آن موقع نسبت به زندگی و جهان اطرافش و معانی زندگی و اهدافی که برایش مهم است بلوغ پیدا می کند.آن موقع است که یک مرد آماده پذیرش مسوولیت های سخت تر می شود.به نظر آنچه که تاکنون بوده،مقدماتی بوده برای دوره ای که البته ممکن است هیچ وقت پیش نیاید ولی اگر پیش آمد سعی می کنم از آن درست استفاده کنم.

   اکثر بازیگرانی که توانستند این روند را طی کنند چهره های خوبی داشتند اما معمولاً به صورت مطلق زیبا نبودند.حتی ال پاچینو و رابرت دنیرو هم جزو بازیگرانی خیلی زیبا محسوب نمی شدند.در ایران هم معمولاً آنطور بوده و به آن سه بزرگواری که عرض کردم می توانیم بازیگران نسل های قبل نسل های قبل تر را هم اضافه کنیم و مثلاً عزت الله انتظامی را مثال بزنیم که چهره هایی خوب ولی معمولی داشتند.

به نظرم مهمتر از خوشگل بودن یا نبودن اهمیت دارد.کسانی که نام بردید آدم های دلنشینی هستند روح اگر زیبا باشد،جسم زیبا در چهره هم تآثیر خودش را نشان می دهد.در بازیگرانی که نام بردید چیزی به نام <<آن>> وجود دارد.چیزی به اسم لحظه <<لحظه تآثیر گذاری>>.چهره زیبا و جذاب داشتن نه اینکه اهمیت نداشته باشد،اما درصد بالایی را به خودش اختصاص نمی دهد.

   اینها را گفتم که به این برسم که اگر چهره یک بازیگر در جوانی خیلی خیلی زیبا باشد شاید آن چهره مانع آن شود که به پختگی بعد از 40 سالگی برسد.این نوع از بازیگر ها معمولاً نمی توانند آن روند رو به رو رشد یادگیری را ادامه بدهند.معمولاً یا می روند به سمت کلیشه یا یک جور سینمای تجاری و بنابراین رشدشان متوقف می شود.قبول دارید؟

در واقع این بستگی به استفاده خود آدم دارد.اگر درست از آن استفاده نکند،همان چهره زیبا مانعش می شود.ولی اگر احساس کند که این امتیاز ویژه ای است که او از آن برخوردار است اما تمام ماجرا نیست قضیه فرق می کند.کما اینکه این امتیاز ویژه ممکن است وجود نداشته باشد ولی یک بازیگر بتواند جزو محبوب ترین بازیگران زمان خودش باشد.اگر این امتیاز وجود دارد باید به زیور هنر آراسته شود تا محصول،یک محصول قابل توجه و دوست داشتنی باشد.

   البته چون این مثال را زدم سوء تفاهم نشود شما از هردوی این امکانات برخوردارید.

اگر این طور باشد خدا را شکر می کنم.یک جمله زیبا هست که می گوید:<<آنچه هستی هدیه خداوند است به تو و آنچه می شوی هدیه توست به خداوند>>.خداوند این لطف را کرد که من اینطوری هستم و سعی هم می کنم که بهتر باشم. 

   وقتی داشتی رشته<<روانشناسی>> دانشگاه تهران رها می کردید به چه فکر می کردید؟

می خواستم بروم کانادا و آنجا زندگی کنم.

   چه شد که نشد؟

هم شرایط آن قدر که به نظر می رسید آسان نبود و بعدش از همه مهمتر اینکه انگیزه رفتن را از دست دادم چون در خلال سربازی عاشق شدم و ازدواج کردم.

   یعنی بازیگری و کارهای هنری باعث آن نشد؟

نه.بعداً کار تئاتر دانشجویی می کردم که ازدواج کردم.

   بعد که بازیگری را پی گرفتید،سریال های <<پلیس جوان>> و <<تب سرد>> را بازی کردید و فیلم<<رخساره>>.در <<تب سرد>> خوب مطرح شدید اما اولین بارقه های یک بازیگر که در آینده قرار است بازیگر مطرحی شود و سیمرغ بگیرد در <<واکنش پنجم>> خانم تهمینه میلانی نمود پیدا کرد.این را قبول دارید یا اینکه فکر خودتان قبل تر از آن را مد نظر دارید؟

باید ببینم که منظورمان از نمود چیست.سریال هایی مثل پلیس جوان و تب سرد هم نمود خودش را داشت و حتی در مراسم جشن شبکه 3 از پلیس جوان تقدیر شد.البته من این شانسرا پیدا کردم که با خانم تهمینه میلانی کار کنم و کار خوبشان در جشنواره دیده شود و کار کوچکی هم که من کرده بودم هم به چشم آید.اینکه آن نقطه،نقطه آغازین بلوغ کاری من یا آینده دار بودن یا نبودن من باشد خیلی مشخص نیست.وارد شدن به این حرفه کار آسانی است اما ماندن و درست ادامه دادن خیلی سخت است.

   برای درست ادامه دادن چه برنامه ای دارید؟ خیلی از بازیگرانی که چهره های خوبی دارند و مطرح می شوند برایشان سخت است که چهره های شان بشکند.اما کسانی که واقعاً بازیگری را مد نظر دارند و می خواهند به این کار خیلی عمیق تر نگاه کنند دوست دارند نقش هایی رابازی کنند که حتی چهره شان و زیبایی شان دیده نشود و آدم های طبقات پایین اجتماع را بازی کنند...

رول باید بازیگر را صدا کند.رولی که در فیلمنامه نوشته می شود خودش به آدم می گوید که مرا بازی کن یا بازی نکن.بعضی وقت ها رول آنقدر جذاب است که آدم حاضر است حتی حاضر است برود و چهره اش را بشکند،موهایش را بتراشد،گریم متفاوت داشته باشد .بچه های جوان بازیگر خیلی از این کار ها کرده اند.می گویند:<<بسی کند و کاوید و کوشش نمود/از آن سنگ خارا رهی بر گشود>> چاره ای نیست،ما باید برویم به راه خودمان ادامه بدهیم و قله ها را فتح کنیم.باید کارمان را انجام بدهیم.ما بازیگریم و باید کارمان را انجام بدهیم.البته سلایق مختلف است.کسی هست که دوست دارد همیشه خوب و جذاب دیده شود،او هم دارد به مخاطب خودش احترام می گذارد و دوست ندارد مخاطبانش خاطره دیگری از او در ذهن شان داشته باشند.

   شما این نگاه را ندارید؟

نه.من اینطور فکر نمی کنم.

   برای اینکه تنوعی در نقش هایی که بازی می کنید ایجاد شود آیا خودتان هم تلاش می کنید یا اینکه صبر می کنید تا نقشی به شما پیشنهاد شود؟

هردو.سعی می کنم در کارهایی که می پذیرم تفاوت هایی  و لو کم وجود داشته باشد.

   اجازه بدهید کمی هم به خود شما بپردازیم.شما در بین ستاره های سینمای ما کمی خاص هستید چون کمتر بازیگر مطرح جوان سینما را می شناسیم که اکثراً در مجامع عمومی با کت و شلوار حضور داشته باشد و خیلی رسمی باشد.

لباس های اسپرت را هم دوست دارم و می پوشم و فکر می کنم جذاب است ولی به هر حال به نظرم جایی  که لازم است آدم شکیل به نظربیاید،باید شکیل باشد.قرار نیست ما با رفتارمان چیزی را به کسی بقبولانیم و نشان بدهیم.ما باید زندگی کنیم.من مثلاً پیرو هیچ مدی نیستم و هیچ وقت هم نبودم.شما اگر از من از چهارتا برند معروف لباس،ادکلن و این چیزها را بپرسید،نمی دانم اما سعی می کنم تمیز و آراسته لباس بپوشم و البته دلم می خواهد متناسب با شرایط سن و سالم دیده شوم.خوش پوشی را به شیک پوشی ترجیح می دهم.به نظرم آدم باید طوری بچرخد و دیده شود که برای دیگران لااقل آزاردهنده نباشد.هرچه آدم از خودش به بیرون انتقال می دهد از درون است.بیشتر باید توجه را به درون متوجه کرد چون باعث می شود بیرون زیبا دیده شود.در صورتی که درون مان پر و پیمان نیست،خدای نا کرده تهی باشد،هرچقدر هم بیرون مان زیبا باشد تآثیر گذار نخواهیم بود.می گویند:<<تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد>>.من اگر گران ترین های دنیا را هم به تنم بپوشانم،یک جمله که حرف بزنم مشخص می شود من کی هستم و به چی فکر می کنم.من ترجیح می دهم برایم در درون اتفاقات خوبی بیفتد.

   در این سال های کار حرفه ای بازیگری،با هنرمندان بزرگی همکار بودید.در رسیدن به این سلوک چه کسانی روی شما تآثیر گذار بودند؟

خیلی ها.کسانی که عاشق کارشان بودند و بی ادعا کار کردند کسانی که اهل شلوغ کاری ها و خودنمایی ها و حاشیه های پر سر و صدا نبودند و نیستند.در سکوت می آیند و در سکوت می روند.حد و حریم خودشان و دیگران را می شناسند و کاملاَ رعایت می کنند و بعد که پای عمل می رسد شما می بینید که این آدم متواضع،ساکت که تو راحت می توانی با بروی و گپ بزنی چه بازیگر قدرتمندی است.او به راحتی تبدیل می شود به هنرمندی که تو را به حیرت وادار می کند.من با آدم های زیادی از این دست افتخار همکاری داشتم ولی اگر بخواهم 2 نفر را به عنوان نمونه مثال بزنم یکی آقای جمشید هاشم پور است.من از سلوک آقای هاشم پور در اوقاتی که در خدمتشان بودم خیلی بهره گرفتم و همچنین قدرت،توانایی و تواضع آقای مهدی هاشمی در طول مدتی که در تئاتر کرگدن با ایشان کار کردم.آدم هایی را دیدم که مصداق واقعی <<درخت هرچه پر بارتر سر به زیرتر است>> بودند،اینها برایم الگو شدند.

   یک نکته،امشب وقتی بعد از برنامه آقای داوود رشیدی می خواستند بروند تحت تآثیر قرار گرفتم که اصرار کردی که تا دم ماشین با ایشان بروی و در را برایش باز کنی.

مگرغیرازاین باید باشد؟!

   بعضی وقت ها غیر از این هست.

متآسفم اگر هست.

   سال 87 در روند کاری شما سال خیلی خاصی بود.اما بعد از مدت ها تئاتر بازی کردید آن هم یک تئاتر بزرگ و در بالاترین سطح با فرهاد آئیش و مهدی هاشمی بعدش هم در دو فیلم بازی کردید که به خاطر یکی جایزه گرفتی و از دومی هم تقدیر شد ...

بله.برای <<به خاطرالی>> مورد تقدیر قرار گرفتم.همین جا باید به اصغر فرهادی تبریک بگویم.چقدر خوشحال شدم وقتی این موفقیت مهم را بدست آورد و جایزه کارگردانی جشنواره برلین را بدست آورد.اصغر فرهادی در 2 جشنواره،یکی تهران و یکی برلین جایزه اول کارگردانی را گرفت و این نشان می دهد وقتی یک آدم از بن و پایه درست است،همه جا این را اذعان می کنند،چه در مملکت خودش چه در بیرون از آن.مقبولیت خودش را پیدا می کند.من خیلی خوشحالم که هم سن هستم با اصغر فرهادی و یک آدم هم نسل خودم را می بینم که اینقدر باهوش و موفق است.این به من انرژی می دهد.

   درباره الی هم فیلم خاصی است و روند تحول شخصیت هم در مورد کاراکترها و هم تماشاگر قابل حس است.خودتان این را حس می کردید.

بله.اگر بخواهیم در مورد آن صحبت کنیم فکر می کنم از بحث خودمان خارج می شویم.

   داشتیم درمورد آدم هایی که روی شما تآثیر داشتند صحبت می کردیم که رسیدیم به <<درباره الی>>.

من خصلت هایی را در آدم های بزرگ دیدم که بر اساس تواضع و احترام به جهان بوده.این آدم ها،آدم های محترمی بودند که به جهان اطرافشان احترام می گذاشتند.احترام به انسان ها و فراموش نکردن مسوولیت شان باعث می شود که هنرشان روی دیگران تآثیرگذار باشد.

   گفتید که الآن شرایط برای شما تغییر کرده.در این شرایط آیا به کاری که در زمینه موسیقی و با گروه هفت انجام می دادید هم بازنگری می کنید؟

قطعاً.موسیقی برای من یک تفریح و تفنن است.من اگر موسیقی خوب  گوش نکنم انگار در زندگی ام یک چیز را گم کرده ام.از موسیقی خوب شنیدن  ایده می گیرم،به فکر واداشته می شوم و دنیای جذابی پیش روی من باز می شود.می خواستم این عرصه را امتحان کنم و با تفنن وارد آن شوم.در آینده هم ممکن است یک وقتی دلم بگیرد و بروم یکی از شعرهای خوب یکی از دوستانم را بگیرم و روی آن ترانه ای کار کنم ولی این به معنای گام برداشتن حرفه ای نیست.یک تفریح و تفنن است که من از آن انرژی می گیرم،بستگی به این دارد در آینده چه پیش آید.

   موسیقی مورد علاقه شما چه نوع موسیقی است؟

موسیقی خوب.موسیقی ای که از وجود الهی آهنگسازش نشأت گرفته باشد فرق هم نمی کند که مال چه کشوری باشد.موسیقی که نشأت گرفته از شکوه انسانی است و جایگاه انسان را در جهان تعیین می کند.موسیقی ای که آدم را به افکار خوب و تواضع در برابر خالق اش وادار کند.

   برای این تعاریف کلی مصداق عینی هم دارید؟

مثل موسیقی فیلم شجاع دل که من خیلی خیلی عاشق آن هستم.

   یک بازیگر در سینمای محدود ما یکسری نقش به او پیشنهاد می شود و یکسری نقش هم در آرزوهایش دارد.کدام نقش هست که دوست داشتید بازی کنید؟

فیلم<<پرواز بر فراز آشیانه فاخته>> را دیدید؟

   بله.

<<جک نیکلسون>> آن نقش را تمام و کمال و به زیبایی کامل بازی کرده و جایی برای کسی نگذاشته ولی آرزو داشتم که ای کاش من می توانستم آن را بازی کنم.

   در یکی از مصاحبه های تان گفتید که <<اگر تغییر نکنی باختی.>>

جهان جهان تغییر است.ما کوچک و ناتوان به دنیا می آییم،سوار خط سیر جهان می شویم،با آن رشد می کنیم و بزرگ می شویم.این تغییرات ادامه دارد و همه اش در جهت تعالی است.اگر من 10 سال دیگر نگاه کنم و ببینم که نسبت به امروزم تغییری نکردم به نظرم چیز جذابی نیست.من باید تغییر کرده باشم.البته تغییرات مثبت،امیدوارم شرایط طوری نباشد که من تغییر منفی کرده باشم.

   برای سال بعدتان چه تغییری را مد نظر دارید؟

من رهرو هستم.دلم می خواهد آهسته و پیوسته به حرکتم ادامه بدهم.به هیچ عنوان از جهان اطرافم طلبکار نیستم.هر آنچه که تاکنون برایم اتفاق افتاده موهبت بوده و من در قبالش به جهان آفرینش بدهکارم و باید سعی کنم سهم خودم را ادا کنم.سعی می کنم در همین جهت گام بردارم.لااقل سعی خودم را می کنم ولی اگر نشد شاید کاهلی و بدشانسی من باشد.متصور هم نمی شوم که در آینده می خواهم اینطور یا آنطور شود.اینها اهدافی است که آدم در ذهن خودش می پروراند و با آن ها زندگی می کند.بهتربن دعایی که از بزرگترها شنیدم این است که خداوند آخر و عاقبتت را به خیر کند.واقعاً دلم می خواهد که خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند.هیچ چیز دیگری از این دنیا مراد نیست به جز رستگاری.

خلاصه گفت و گو

   به نظر من وقتی جایزه ای مثل سیمرغ اتفاق می افتد،یعنی یک مقطعی است که باید ایستاد و به گذشته نگاه کرد و مروری داشت بر اینکه به قول معروف <<ز کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود>>.

   اگر بعد از سیمرغ بود و به من پیشنهاد می شد که بیایم یک برنامه تلویزیونی را اجرا کنم قطعاً این کار را نمی کردم.

   من فکر می کنم برای رسیدن  به بلوغ بازیگری هنوز حداقل ده سال راه دارم و اگر عمری داشته باشم حداقل 10 سال کار کنم.الان 35سال دارم و شاید در45 سالگی آن اتفاق برایم بیفتد. شاید.