مصاحبه با روزنامه وطن امروز

 متن:
«از آن سیمرغ هیچ چیز نمانده جز یک معنویت...»
شهاب حسینی دنبال همان معنویت در بازیگری می‌گردد. از همان ابتدای ورودش هم قصد نداشته کن فیکون کند و چشمی را به خاطر وجودش از حدقه دربیاورد اما ناخودآگاه آنقدر خوب بازی می‌کند که چشمان همه را به سمت خودش می‌کشاند. او هیچ‌وقت یک ستاره نمی‌شود چون ستاره برای افول کردن است. او در آغاز راهی است که خیلی از بازیگران خوبمان رفتند و ماندگار شدند. قرارمان ساعت یک بعدازظهر در کافه او.

دنیا خمامی - محمد صابری   

آقای حسینی! شما در حاشیه شهر زندگی می‌کنید؛جدا از تهران و سر و صداهای دور و اطرافش. در زندگی کاری و هنری‌تان هم همه شما را به عنوان بازیگری بی‌حاشیه می‌شناسند. این بی‌حاشیه بودن و به‌تعبیری زرد نبودن خصوصیت ذاتی شماست یا در دنیای بازیگری‌ دوست ندارید با حاشیه شناخته شوید؟  


پرداختن به حاشیه‌ها غیرملزوم است و عملا باری را از دوش بازیگر برنمی‌دارد و برای همین هم سعی می‌کنم هدفم را دنبال کنم و زیاد کاری به کار حواشی نداشته باشم. هرچند هنوز دقیق نمی‌دانم منظور شما از حاشیه چیست.
اینکه برای بالا بردن خودتان به دیگران نمی‌تازید و سرتان به کار خودتان گرم است. روی جلد انواع و اقسام مجلات زرد یا هنری، چندان خبری از شما نیست. در واقع می‌خواهم بگویم شما در این عمر هنری تقریبا 11 ساله، با کار و هنرتان خودتان را اثبات کردید نه با خبرسازی و دنبال حاشیه رفتن‌.
چیزی که من تا به حال دیده‌ام این است که این حاشیه‌ها تبعات خوبی به همراه نداشته و فقط عده‌ای را به عنوان تماشاچی با خود همراه می‌کند. مثل تماشاچیان بوکس یا نبرد گلادیاتورها که با دعوا و درگیری آنها بیننده سر ذوق می‌آید و لذت می‌برد! من برای همه همکارانم و بیشتر از آن برای مخاطبان و مردمی که مرا می‌بینند و قضاوت می‌کنند، ارزش ویژه و خاصی قائلم و تصور می‌کنم هیچ چیزی نباید موجب ایجاد خلل در کار و هدفی که دارم، شود چون در نهایت این کار قرار است به مخاطب ارائه شود و مخاطب هم نباید احساس کند شعورش دست کم گرفته شده است.  


یک دهه است که در صحنه حضور دارید؛ تئاتر، سینما و تلویزیون فرقی نمی‌کند. می‌خواهم از شما بپرسم هیچ می‌دانستید که از اجرا می‌خواهید به بازیگری برسید یا اینکه اتفاقی در این مسیر قرار گرفتید؟  


همین‌طور است که شما می‌گویید، بازیگری را دوست داشتم اما شرایطش مهیا نبود. در عین اینکه من در زمان اجرا هیچ دورخیزی برای بازیگر شدن نداشتم. تصمیم گرفتم هر اعتمادی که در هر زمینه‌ای به من می‌شود را به بهترین نحو پاسخگو باشم. از آنجا سر از تئاتر دانشجویی درآوردم، بعد مدتی به رادیو رفتم، حتی اجراهای زنده و جنگ‌های شادی برای کودکان و نوجوانان داشتم. در هر مقطعی سعی کردم اعتمادی که به من می‌شود را به خوبی جواب دهم، مثل دوران تحصیل می‌ماند؛ تا نتوانی یک مرحله را پاس کنی، نمی‌توانی به مرحله بعد وارد شوی.  


سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که وقتی شما به عنوان یک بازیگر به سقف آن چیزی که می‌خواستید رسیدید ...   


بازیگری سقف ندارد...  


به هر صورت به‌عنوان یک بازیگر خوب که جایگاهش را پیدا کرده و سیمرغ گرفته، چرا دوباره به تلویزیون بازگشتید و برنامه «آبی شو» را اجرا کردید؟  


من از قبل نمی‌دانستم که سیمرغ می‌گیرم و قبل از دهه فجر با این برنامه قرارداد بستم و ضبط آن هم قبل از جشنواره شروع شد. مخاطب برایم در اولویت اول قرار دارد و اصولا فکر می‌کنم اگر برنامه‌ای به مخاطب عرضه می‌شود، باید برای او مثمرثمر باشد و چیز جدیدی به او بدهد. فکر می‌کنم باید در آن برنامه حضور داشت. «آبی شو» هم از آن دست برنامه‌هایی بود که می‌توانست «خیابان خلوت‌کن» باشد. قرار بود برنامه‌ای باشد که برای سی‌امین سالگرد انقلاب تهیه می‌شود، با این هدف که دستاورد‌های سیاسی، هنری را در این سال‌ها به چالش بکشد، این برنامه 3 مجری داشت که من اجرای بخش فرهنگی‌اش را برعهده داشتم. حتی قرار بر این بود که 30 نفر از سردبیران نشریات پرتیراژ به‌عنوان هیات انتخاب در برنامه حضور داشته باشند و درباره نتیجه گفت‌وگوها نظر بدهند، چون قرار بود ما روی کمبودها تمرکز کنیم و کارهایی که انجام نشده. من با این هدف به این برنامه پیوستم، اما متاسفانه حتی به 30 درصد آنچه می‌خواستیم هم نزدیک نشدیم، برنامه تبدیل شد به یک برنامه کاملا معمولی به خاطر اینکه یک نفر تصمیم نمی‌گرفت. هزار نفر تصمیم می‌گیرند که چه چیزی پخش شود و چه چیزی پخش نشود، همه چیز بی‌برنامه و بی‌نظم است. میهمان‌ها قرار بود از ابتدا با احترامات فائقه از یک هفته قبل دعوت شوند، اما می‌دیدم که در مواردی میهمان‌ها را تازه ساعت 4 دعوت می‌کردند که برای ساعت 7بعدازظهر در برنامه حضور داشته باشند. اینها اصلا صورت خوشی نداشت. این درست که ماهیت هرکاری از قبل مشخص نیست چون همه ابتدای کار در باغ سبز را نشان می‌دهند، اما آنچه مهم است این است که مدیریت در همه جا حرف اول را می‌زند اما اینجا این‌طور نیست.  


در پاسخ به سوال اول، شما روی بی‌حاشیه بودن خود صحه گذاشتید، اما در رابطه با این برنامه، اعلام می‌کنید که می‌دانستید قرار است همه چیز چالشی باشد. به عقیده من این آرامش ذاتی که در شما هست کمی با انتخاب اجرای این برنامه ناهمخوان می‌نماید. فکر نمی‌کنید حضور شما در این برنامه می‌توانست به شکل دیگری باشد؟ اصلاً چه شد که فکر کردید پتانسیل اجرای چنین برنامه چالشی‌ای را دارید؟  


سینما و عرصه تصویر یک چیز شخصی نیست، من همیشه به دنبال یک لقمه معرفت و شناخت و معنا در کاری که می‌خواهم بکنم، بودم و هستم. جامعه امروز ما بشدت نیاز به آسیب‌شناسی دارد و وقتی رسانه‌ای مثل تلویزیون خود را آماده نشان می‌دهد که این چالش‌ها را به تصویر بکشد، باید آن را جدی گرفت. من حتی در بازیگری هم این هدف را دنبال می‌کنم. مثلا از خودم می‌پرسم آیا خودم می‌توانم این فیلم را ببینم یا نه؟ وقت و زمان مخاطب ارزش دارد و نباید بی‌خود و بی‌جهت تلف شود. بنده خودم با اجرای آن برنامه متوجه خیلی از چالش‌های موجود شدم که در خود آن برنامه بود، شاید به خاطر اینکه در بیشتر برنامه‌هایمان ضوابط حرف اول را نمی‌زند و متاسفانه جای خود را به روابط داده است. اگر بخواهیم صرفاً مصالح فردی را در نظر بگیریم همه چیز نابود می‌شود، «آبی‌شو» را به این خاطر انتخاب کردم که فکر می‌کردم برنامه‌ای پیشرو است و می‌تواند هدفی را دنبال کند، ضمن اینکه من یک رهرو هستم و دارم همه چیز را تجربه می‌کنم؛ یک ترم قبول می‌شوم یک ترم می‌افتم...  


مشخصاً چه ترم‌هایی را افتاده‌اید؟  


خیلی جاها... زمان‌هایی بوده که فکر  می‌کردم انگیزه خیلی خوبی پشت ساخت یک فیلم است، می‌خواستم با تجربه صاحب اثر سهیم شوم اما در نهایت آن چیزی نشد که فکر کردم، البته یک جاهایی هم جواب داده و موفق شدم. برنامه «آبی شو» هم از آن دست برنامه‌هایی بود که من با شوق و حرارت به آن پیوستم، اما وقتی وارد شدم مثلا می‌دیدم که هنوز میهمان مشخص نشده، دعوت نشده و حتی سوالات هم معلوم نیست آشفته می‌شدم، این خیلی عجیب بود و در عین حال نبود...!  


سوال من اما این است که بعد از تمام این بی‌برنامگی‌ها سرانجام مخاطب شما و میهمان برنامه را رو در رو می‌دید، اما در منش و گفتار شما آن انرژی لازم برای به‌چالش‌کشیدن را نمی‌دید، آنگونه که برخی مجریان میهمانانشان را به چالش می‌کشیدند؟  


من با همین تعریف «چالش» مشکل دارم. آن کاری که برخی آقایان دیگر انجام می‌دهند چالش نیست، در مواردی حتی تخریب است. ما در درک خیلی از معانی در جامعه‌مان دچار مشکل هستیم. گاهی ما به سمت هتک حرمت افراد پیش می‌رویم و بعد می‌گوییم که فرد را به چالش کشیدیم. می‌توان محترمانه و از موضع ادب از مسؤولی که روبه‌رویتان نشسته سوال کنید که درباره مسائل و مشکلات توضیح بدهد، لازم نیست حتما چون قرار است 2 تا پسرخاله و دخترخاله و اکیپ رفقا از طرز برخورد شما خوششان بیاید و برایتان کف بزنند که «به‌به چه کردی با طرف، لهش کردی!»، حرمت کسی را که به‌عنوان میهمان دعوت شده بشکنیم، باور کنید خیلی موضوع ناراحت‌کننده‌ای است. مثلاً در برنامه خیلی خیلی معروف یکی از مجریان سیما، تا آنجا که ایشان از حقوق مردم دفاع می‌کرد برنامه جذاب بود، اما وقتی با کارگردان هماهنگ می‌کنند که دوربین روی صورت میهمان برنامه زوم می‌کند و آقای مجری این موضوع را مطرح می‌کند که ایشان جذاب‌تر است یا فلان ستاره سینما، به نظرم همین‌جاست که برنامه از آن ریتمی که باید رعایت می‌کرد خارج شده و (به قول آقای حسن فتحی) دچار «اریب قیقاج» می‌شود! ما در درک خیلی از معانی در اشتباهیم. از خودم هم شروع می‌کنم. ما گاهی فکر می‌کنیم کسی که فروتن است؛ حقیر است یا کارش گیر است. در حالی که فکر نمی‌کنیم این از بزرگواری فرد است که فروتن است. تصور می‌کنیم که خاص بودن به معنای ابرو بالا انداختن است و سر دماغ بالا گرفتن. دنیای امروز، دنیایی پیچیده است. زمانی وطن ما همان شهر کوچکمان بود، اگر می‌فهمیدیم که در شهر کوچکمان زلزله آمده حالمان بد می‌شد،‌ اگر می‌فهمیدیم بیماری واگیردار آمده، قلبمان می‌ریخت،‌ اما امروز دیگر آنطور نیست. امروز با یک کلیک می‌توانید صورت به صورت با جهان ارتباط برقرار کنید. الان ما یک دهکده جهانی داریم و با توجه به فرمایش قرآن کریم باید اقوال مختلف را بشنویم و بهترینش را انتخاب کنیم. شما در جوامع پیشرفته می‌بینید آدم‌های بزرگ‌تر ساده‌تر هستند. خاص بودن به کشف و شهود است. امروز جامعه باید مشخص کند که انسان در چه مرحله و مرتبه‌ای است. مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. من که نباید بگویم که هستم، باید نشان دهم چه کسی هستم. البته تصور می‌کنم به قول تیتری که برای استاد شجریان در«وطن‌امروز» انتخاب کرده‌اید «از هم دور افتاده‌ایم»، واقعا همین‌طور است. از قوانین انسانی دور افتاده‌ایم.  


آقای حسینی! شما در کارنامه‌‌تان فیلم گیشه و متعلق به سینمای بدنه هم داشته‌اید اما جالب است که کاراکتر شما در آن فیلم‌ها هم که نمونه واضح آن«زهر عسل» است، گیشه نبوده و بهترین بازی‌تان را ارائه داده‌اید. این اتفاقی نیست و من دوست دارم تعمد پشت آن را بدانم...  


بگذارید یک مثال فوتبالی بزنم. اگر قرار باشد تیم ملی یک بازی تدارکاتی انجام دهد، آیا باید 50 درصد انرژی‌اش را بگذارد؟ فوتبال، فوتبال است. اگر فیلم گیشه، بازی تدارکاتی باشد، باز هم باید تمام توانم را بگذارم چون ممکن است در همین بازی تدارکاتی جوری مصدوم شوم که بازی‌ها و فیلم‌های اصلی را از دست بدهم. گیشه یعنی استقبال مخاطب، اما در درک همین موضوع هم عدم تعادل وجود دارد. این عدم تعادل‌ها همه را اذیت می‌کند. در واقع این هنرمند است که باید به خط سیر هنری خود هویت بدهد نه اینکه هنر به هنرمند هویت بدهد.  


در مواردی شما نقش‌هایتان را دلی انتخاب کرده‌اید، مثل فیلم «محیا»...  


همیشه دلی انتخاب می‌کنم، چون هنر تجارت نیست. هنر ریکاوری هر آن‌ چیزی است که بشر در دل خود پنهان دارد. هنر تکامل تجربه گذشتگان است، در جان کلام هنر پله پله تا ملاقات خداست...  
شما به نکته زیبایی اشاره کردید. واقعا هنر جایگاه پول درآوردن نیست اما در همین هنر ما بزرگی را مثل جمشید مشایخی می‌بینیم که یادمان نرفته چند سال پیش از این، چه حاشیه‌هایی به‌واسطه حضور بر یک بیلبورد تبلیغاتی برایش به وجود آمد، یا حتی اکبر عبدی که خودش اعلام می‌کند به خاطر مشکلات مالی مجبور شده بعضی از نقش‌ها را قبول کند. آیا می‌توان به این عزیزان خرده گرفت که چرا عمرتان را خرج هنر کردید!؟ فکر می‌کنم خیلی هم نمی‌توان آرمانی به این قضیه نگاه کرد.
شعری هست که می‌گوید: شکر نعمت، نعمتت افزون کند/ کفر نعمت از کفت بیرون کند. ارزش یک گلدان سفالی که در موزه نگه داشته می‌شود به گلی بودن آن نیست. اهمیت آن به این است که نمایانگر نوع اندیشه و هنر گذشته‌مان است. گذشت زمان و تغییر نسل در آن نهفته است. این یک میراث است که سیستم‌ها باید آنها را حفظ کنند. هنرمندان ما هم میراث فرهنگی ما هستند که ارزش‌های هنری‌مان را به رخ نسل‌های بعدی می‌کشند. اینها ارزش هنر است. آقای مشایخی در یک شرایط سخت قرار داشت و مجبور به این کار شد، اما همه او را روی بیلبورد می‌بینند. هیچ‌کس او را همان کمال‌الملکی نمی‌بیند که با بازی‌اش تاریخ ما را حفظ کرد و به نسل‌های بعد معرفی کرد. جامعه فرهنگی ما باید سرش را پایین بیندازد، وقتی چنین اتفاقی برای یک انسان بزرگ می‌افتد. در طرف دیگر ما هیچ فکری برای انتقال تجربه بزرگان نداریم که از سال‌های حضورشان بگویند. سیستم مدیریت فرهنگی ما همیشه در حال تغییر است، هرکسی که می‌آید کنتور از صفر شروع می‌شود؛ مثل سلسله‌های تاریخی می‌ماند که اشکانیان می‌آمدند و هخامنشیان را کامل منقرض می‌کردند! (می‌خندد) ما در یک مدار صفردرجه‌ای چرخ می‌زنیم.
شاید در درجه اول جامعه ما مقصر باشد. متأسفانه جامعه ما این پتانسیل را دارد که به طرفهًْ‌العینی یک ستاره را زمین بزند. اتفاق خیلی بدی دارد درباره ستاره‌های ما می‌افتد، بحثی که الان پیش می‌آید این است که همین پتانسیل زمین زدن هم نشأت گرفته از فرهنگ جامعه است...
سیستم یعنی جامعه، ما باید به طرز تفکر خودمان بازگردیم و آن را مدام اصلاح کنیم. مشکل این است که اصول ارتباطی و قوانین طبیعت را فراموش کرده‌ایم. وقتی انتخاب و کارهای متفاوت برای مردم وجود داشته باشد، وقتی نمی‌ماند تا مردم در امور شخصی هم کنجکاوی کنند، البته منظورم بی‌خبری از یکدیگر نیست. پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: کسی که همسایه‌اش گرسنه باشد و او سیر بخوابد مسلمان نیست. این یعنی ارتباطی که از محبت سرچشمه بگیرد نه از دخالت! اگر روزی احساس کنم دیگر به آن آرامشی که مد نظرم بوده نمی‌رسم، حرفه‌ام را طلاق می‌دهم!  


در بحثمان به اینجا رسیدیم که جامعه پتانسیل بالایی برای ستاره‌شکنی دارد. چرا ما این شرایط را بیش از پیش برای آنها فراهم کنیم و به تعبیری جامعه‌مان را مریض‌تر کنیم. در چند سال اخیر ما فیلم‌هایی مثل «توفیق اجباری» و«سوپراستار» را شاهد بودیم که روی بد سکه درباره کیفیت زندگی بازیگران سینما را برپرده نشان داد و به مخاطبان باوراند که دنیای بازیگری یعنی این، یعنی فساد،‌ زد و بند و... می‌خواهم بدانم شهاب حسینی که در این زمینه دغدغه دارد و اتفاقا بازی بسیار عالی‌ای را هم در این فیلم انجام می‌دهد، چرا سراغ این نقش رفت؟ نقشی که آنقدر بد درباره آن داوری شد که حتی برخی همکاران ما در مطبوعات نوشتند سیمرغ به نقش داده شده نه بازی شهاب حسینی! در برابر این دیدگاه چه جوابی دارید؟  


ما معزل دهان‌بینی داریم. اگر الان فیلمی اکران شود و کسی این فیلم را ببیند و به دوستش بگوید این فیلم را نبین چون خیلی مزخرف است، او قطعاً نمی‌رود. متأسفانه ما همیشه منتظریم کسی به ما خط بدهد، چرا هیچ وقت خودمان دنبال کشف و شهود نمی‌رویم. انگار این کیمیاگری پائولوکوئیلویی در ذات ما نیست که هرکدام برای سوال‌هایمان دنبال جواب برویم. اگر کسانی می‌گویند که «سوپراستار» زندگی واقعی همه هنرمندان ما است از کم‌دانشی این حرف را می‌زند، ما در این سینما افراد بسیار موفقی داریم...  


اما خروجی‌ای که مثلاً در فیلمی مثل «سوپراستار» مخاطب می‌بینید هم این تحلیل را تأیید می‌کند. آن کسی که در سالن تاریک سینما نشسته،‌ تصویری را می‌بیند که یک سینماگر به او ارائه داده، نه موفقیتی که در بیرون و از زبان سوم شخص درباره یک اهل سینما شنیده باشد. به تعبیری شما دست به یک خودزنی زده‌اید!؟  


خب وقتی کارگردان سراغ هر شغلی می‌رود آن صنف، صدایش درمی‌آید، ما باید چکار کنیم؟ شخصیت کورش زند فقط در سینما نیست در همه مشاغل است؛ چرا از این منظر به فیلم نگاه نمی‌کنیم؟!  


این چیزی است که شما به‌عنوان بازیگر به آن رسیدید. مخاطب عادی وقتی سوپراستار را می‌بیند به خود نمی‌گوید آهان، پس یک فوتبالیست هم این‌طور زندگی می‌کند؟  


ببنید مثلاً من شهاب حسینی، 14 سال است که زندگی متاهلی دارم، همسر و فرزند دارم، اما خیلی‌ها به همین حریم هم احترام نمی‌گذارند، می‌خواهند به زور بیایند و این حریم را بشکنند. حالا من باید خودم حواسم را جمع کنم. هیچ فرهنگی وجود ندارد که بگوید آقا و خانم عزیز، زیبایی خانم بازیگر یا آقای بازیگر در فیلم نباید موجب شود که به زندگی شخصی آنها آسیب برسانیم. من تلفن‌های عجیب و غریبی دارم، وقتی هم به آنها می‌گویم من زندگی دارم نمی‌توانم به‌درخواست شما پاسخ مثبت بدهم در جواب می‌گویند: پس شما غلط کردی رفتی بازیگر شدی! شما به مردم تعلق دارید و باید سهم ما را بدهید!  


قبول دارید که انتخاب این نقش یک از خودگذشتگی می‌خواست. شما با این نقش آن تصویر از پسر خوب سینما را در ذهن مخاطبانتان شکستید؟  


به دنبال آسیب‌شناسی هستم. قرار نیست که شهاب‌ حسینی را جلوی دوربین ببرم، من یکی از اعضای تیم فیلم هستم. سینما مثل یک رمان است که تصویری شده،‌ این یک تکنیک دیگر است اما هدف فرق نکرده است؛ هدف «آسیب‌شناسی» است. من همکاران خیلی خوبی در سینما دارم،‌ البته در طرفی همکارانی هم دارم که حواسشان همیشه به حواشی است. سوپر استار در ابتدا یک واگویه است برای خودم که شهاب یادت باشد حواست پرت نشود!
همین جایی که شما الان تشریف دارید نامش هست «کافه هنر» که توسط من و برادرم به سختی برپا شده تا مکانی باشد که در آن حضور داشته باشم و هرکس که حرفی با من دارد، رو در رو بگوید...  


یعنی هدف‌تان مالی نبود؟  


هدف چیز دیگری بود. پرکردن یک وجه خالی که همیشه در زندگی‌ام وجود داشت و آن ارتباط با مردم بود و ضربات سهمگینی را هم به من وارد می‌کرد، خواستم آن را ترمیم کنم. به 2 دلیل، تصورات غیرواقعی که درباره من وجود داشت که یا خیلی از خودم بهتر بود یا خیلی بدتر.‌ باید بتوانیم در ابتدا خودمان، خودمان را نقد کنیم تا اینکه بعد دیگران نقدمان کنند. سوپر استار یک نقد بود بر نوع زندگی‌ای که می‌توانست بر همه ما تحمیل شود و این ما هستیم که مشخص می‌کنیم این اتفاق بیفتد یا خیر؟ یکسری مسائل جزو حریم شخصی هر فرد است. هرکسی سرگرمی‌هایش را براساس ایدئولوژی‌های خودش به وجود می‌آورد. شما وقتی این خط سیر را مدام با دیگران شریک می‌شوید و تقسیم می‌کنید آن موقع باید از وسایلی که آنها هم از سرگرمی‌شان استفاده می‌کنند بهره‌ ببرید. آن‌وقت، بعد از چندی انسان تبدیل می‌شود به ترمینالی که همه نوع ارتباطی را تجربه کرده، همه جا بوده و همه کاری کرده است.  


بخشی از سوالم درباره دیدگاه بسیار منفی برخی منتقدان بی‌جواب ماند؛ دیدگاه شهاب حسینی درباره اینکه می‌گویند سیمرغ برای فیلم «درباره الی...» بوده است اما به اسم «سوپراستار» به او اعطا شده آن هم به واسطه سیاست‌هایی که پشت داوری‌ها بوده، چیست؟  



می‌خواهم در تتمه‌ بحث سوپراستار و کسانی که می‌گویند سیمرغ باید به‌خاطر «درباره الی...» به شما اهدا می‌شد، این را هم اضافه کنم که مگر این فیلم اصلا نقش اول داشت؟  


دقیقا همین‌طور است. باید چه کسی را انتخاب می‌کردند؟  


سکاندارش را...  


دقیقا، به اصغر فرهادی باید می‌دادند که دادند.  


البته نقش سوپر استار هم به‌گونه‌ای انگار نوشته شده بود که سیمرغ بگیرد. از آن نقش‌هایی که حرکات، حرف‌ها وگریه‌هایش معلوم بود که از پیش پتانسیل سیمرغ گرفتن را دارد.  


به خدا قسم من به این چیزها فکر نکرده بودم. من حتی نمی‌دانستم قرار است این فیلم در جشنواره شرکت کند. به قول آلمانی‌ها بگذار زندگی سوپرایزت کند. من هم تمام تلاشم را کردم و منتظر شدم سوپر استار غافلگیرم کند. خانم میلانی که از ابتدا به من نگفته بود بیا شهاب یک «فیلمنامه سیمرغی» دارم.(همه می‌خندند)  


از میان کاراکترهایت کدام را بیشتر دوست داری؟  


من همه را دوست دارم، چون برای هیچ‌کدامشان کم نگذاشتم.  


شما در جایی گفته بودید که امیرعلی دوران در «دلشکسته» (ساخته علی روئین‌تن) را بیشتر دوست دارید.  


من امیرعلی را از این لحاظ بیشتر دوست دارم که پای اعتقاداتش ایستاده اما کاملاً انسانی و زیر سایه روابط درست. ما در زندگی بین شیطان شدن و فرشته شدن به اندازه یک مو فاصله داریم؛ ثانیه به ثانیه می‌توانیم فرشته باشیم یا شیطان. بنابراین تمام این خواص در وجود من هم هست، از سوپراستار و حاشیه‌های کورش زند تا معتقد بودن امیرعلی و خشک نظری فواد تا برسد به متعادل و پیشرو بودن احمد. ما می‌توانیم در هر لحظه یک کشو از وجودمان را بیرون بکشیم و آنچه می‌خواهیم برداریم. من همیشه فقر یک ارتباط ناب و خالصانه با خدا را در زندگی احساس می‌کنم و از همین منظر است که این نقش را دوست داشتم.  


شما همیشه گفته‌اید که می‌خواهید وجهی از زندگی‌تان را بازی کنید که ورای این زمین باشد، این خصیصه در امیرعلی دوران وجود داشت؟  


امیرعلی با تمام هم‌دورانی‌هایش فرق می‌کرد، اعتقاداتش راسخ‌تر بود اما نه با تهدید که با ترغیب. باید بگویم بازیگری آینه من است. در وجود امیرعلی، کورش زند هم هست، اما امیرعلی، کورش زندش را مهار کرده است. در مقابل گاهی هم کورش زند از خصیصه‌های امیرعلی استفاده می‌کند و میهمانی قمار شبانه‌اش را به هم می‌زند به خاطر اینکه دنبال آن دختر و عشق پاکش برود یا شاید هم وجدانش.  


برویم سراغ «درباره الی...» که اخیرا وارد شبکه نمایش خانگی شده. احمد با همه کسانی که در آن جمع 9 نفره بودند فرق داشت. انگار اصغر فرهادی می‌خواست بگوید این آدم با همه متفاوت است.  


احمد در جامعه‌ای بوده که با حداقل دروغ و ریا زندگی و به آن شرایط عادت کرده و آن‌جور شکل گرفته است. تعادلی که در احمد وجود داشت این بود که احساساتش را کنترل می‌کرد و با تعمق و منطق جلو می‌رفت. جهان، جهان گفت‌وگو است و با شلوغ بازی نمی‌توان مخاطب برای حرف‌ها پیدا کرد. کاش مؤسسات توریستی بتوانند موجبات سفر راحت را فراهم کنند تا جامعه ایران بتواند راحت‌تر سفر کند و مردم بیشتر با جهان ارتباط داشته باشند و با خلقیات آنها آشنا شوند. در آنجا دروغگویی نوعی بیماری روانی تلقی می‌شود و الکی نوشابه برای کسی باز نمی‌کنند. 
 

کاراکتر احمد در «درباره‌الی...» اوج بازی زیرپوستی شما بود که در فیلم‌های دیگر هم وجود داشت و در این فیلم تکمیل شد. چقدر فضا و چقدر اراده شخصی شما تاثیرگذار بود؟  


ما در فضایی کار می‌کردیم که خیلی ایده‌آل بود. «درباره‌الی...» یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده در تاریخ ایران است و به خاطر تفکر ساختاری که پشت فیلم وجود داشت، موفق شد. کدام فیلم سینمایی را در ایران می‌شناسید که از 2 ماه قبل بازیگرانش را جمع کند و تمرین تئاتری کنند، آن هم تمرین صحنه‌هایی که در فیلم وجود ندارد. 
  

مثل تلفن صابر به ترانه علیدوستی... .  


بله یا مثل تلفن من به سپیده که از او می‌خواهم یک دختر مثل خودش برایم پیدا کند. این موارد به شخصیت‌ها بعد می‌داد. در «درباره‌الی...» همه پست‌ها مشخص بود. تیم می‌دانست باید چکار کند، من هم به‌عنوان یک مدافع در تیم بودم و به فکر گلزنی نبودم.  


اتفاق خیلی مبارکی با «درباره الی...» در سینما افتاد. این فیلم، فیلمی است که قضاوت کردن‌هایمان را به رخمان می‌کشد اما این یک طرف ماجراست، چراکه این نشان دادن‌ خلقیات از نگاه ما ایرانی‌ها، در نقاط دیگر دنیا هم طرفدار پیدا کرده و مثلا اخیراً دیدیم این فیلم در ایتالیا بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شد. دوست دارم بدانم نشان دادن این انسانیت چقدر برای تیم «درباره‌الی...» دغدغه بود؟  


ما تصمیم داشتیم یک زندگی واقعی را تصویر کنیم. فیلمنامه «درباره الی...» سرشار از جملات روزمره بود. من به اصغر فرهادی گفتم: «پس اصغر آن جمله‌ها و گریه‌های احساسی‌اش کو!؟ کجا باید داد بزنم و بگم: ‌ای خدا...!»(می‌خندد)، فرهادی می‌خواست بگوید که این حرف زدن‌های معمولی‌مان، معنی‌هایی را با خود دارد که می‌تواند فاجعه بیافریند. ما واقعا هیچکدام مان فکر نمی‌کردیم بازیگران فیلمی به نام «درباره‌الی...» هستیم. ما واقعا تصور می‌کردیم همگی آمده‌ایم شمال و زندگی می‌کنیم. آن‌ روز که قرار بود الی غرق شود، فرهادی از ترانه علیدوستی خواسته بود که سر فیلمبرداری حضور نداشته باشد. وقتی همگی خسته و سنگین از فیلمبرداری سوار ماشین شدیم، یکدفعه ترانه در ماشین را باز کرد، داخل شد و گفت: سلام، خسته نباشید! همه ما شوکه شدیم و به یکباره ناخودآگاه من از نهادم گفتم: الهی شکر! اصغر فرهادی به سمت من بازگشت و گفت: چی؟ گفتم: ترانه که اینجاست، خدا را شکر...! خلاصه شرایط برای ما اینگونه بود. همه ما در ابتدای فیلم می‌گوییم «وای الی چه دختر خوبیه» اما بعد از یک روز همه ما این دختر را سیاه‌ترین دختر ممکن می‌دانیم. به نظرم اصغر فرهادی با زیرکی تمام انگشت گذاشته روی این بزرگ‌ترین نقطه ضعفمان.  


با این حساب «درباره الی...» فقط درباره «الی» نبود... .  


واقعا، هرکسی از ظن خودش با فیلم همراه می‌شود. هنرمند حرفش را می‌زند و آن کسی که لازم باشد چیزی دریافت کند، دریافت می‌کند.  


خیلی‌ها هنگام پخش این فیلم در جشنواره آن را با فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی مقایسه کردند، نظر شما به‌عنوان بازیگر فیلم چیست؟  


من اصلا این فیلم را ندیده‌ام و الان از شما می‌شنوم، اما در هر حال می‌گویم چه فرقی می‌کند حرف درست را چه کسی بزند؟ مهم این است که این حرف زده شود. به فرض که اصغر از وجود این فیلم با خبر بوده و سراغ داستان آن رفته اما اگر هم اقتباس کرده باشد به بهترین شکل اقتباس کرده است. اغلب فیلم‌های موفق هالیوودی اقتباسی است از رمان‌ها و ادبیاتشان، اینکه آنها نقشه راه را دارند. همه دلمردگی من این است که چرا ما درسینمای‌مان اقتباس نمی‌کنیم؟ حالا با همه این احوال اگر اصغر فرهادی این کار را کرده باشد (که بعید می‌دانم) واقعا آن را ایرانیزه کرده است و فرهنگ ما را نشان می‌دهد. مگر این موارد فقط می‌تواند به ذهن یک نفر برسد؟ مگر فقط برادران رایت می‌خواستند پرواز کنند، مگر فقط ادیسون به دنبال روشنایی بود؟ اما فقط اینها بودند که به بهترین شکل این دغدغه را عملی کردند.  


جالب اینکه هیچ‌یک از منتقدان بین‌المللی هم بعد از دیدن «درباره الی» به چنین شباهتی با فیلم آنتونیونی اشاره نمی‌کنند، این نگاه فقط حاصل نقدهای داخلی است.  


بله، این هم نکته بسیار قابل تأملی است. 
 

«درباره‌الی...» از رقابت در اسکار بازماند. البته بیشتر رقیبانتان هم از غول‌های سینما هستند؛ از هآنکه (با فیلم روبان سفید) گرفته تا تورناتوره (با فیلم باریا) و دیگران.  


به اندازه کافی در اسکارها آن آدم‌هایی که باید مطرح می‌شدند، مطرح شده‌اند، از همین منظر و اگر تفکر درستی پشت داوری این مراسم حاکم باشد، اسکار باید به «درباره الی...» اعطا می‌شد، تا مهر تأییدی باشد بر توانایی کشوری که تا به امروز توانایی سینمایی‌اش اینگونه مطرح نشده بود. به هرحال اگر من جزو هیات داوران اسکار بودم به خاطر شهامت و جسارت یک کارگردان 37ساله، اسکار را به «درباره الی...» می‌دادم، من به خاطر اصغر به نسل خودم افتخار می‌کنم.  


کمی هم درباره پارتنری دوباره‌تان با میترا حجار در فیلم «آناهیتا» و حرف‌هایی که مبنی بر ممنوع‌التصویر بودن او زده می‌شود، بگویید.  


در ابتدا من اندوه و غم خودم را برای درگذشت امیر قویدل اعلام می‌کنم و آرزوی علو درجات برای ایشان دارم و زندگی در آغوش خداوند در بهشت برین را برایشان آرزومندم. آقای قویدل برای نخستین‌بار در سینما به من اعتماد کردند و در فیلم«رخساره» از من دعوت کردند. درباره همکاری دوباره میترا حجار هم خوشحال هستم.  
من امیدوارم این مساله تا اکران و جشنواره برای فیلم «آناهیتا» برطرف شود، چون این فیلم، فیلمی است که رویکردی تازه در زمینه علمی در سینمای ایران دارد. ما اگر بخواهیم به خاطر یک سوءتفاهم این فیلم را به نمایش درنیاوریم خلف امانت می‌کنیم؛ فیلمی که به یک پدیده‌ حیرت‌انگیز در طبیعت به نام «شعور آب» پرداخته است، اینکه مولکول‌های آب دارای شعور هستند و عکس العمل نشان می‌دهند، آب به اصوات، حرف‌ها، رنگ‌ها و... حساس است و درک می‌کند و این یکی از حیرت‌انگیزترین پدیده‌های طبیعت است. حال شما فرض کنید چنین موضوعی را نادیده بگیریم. عزیزالله حمیدنژاد این فیلم را با سرمایه شخصی خود تهیه کرده است. او به جای اینکه فیلم‌هایی مانند «قربون مادرزنم برم»، «دسته گلم» و... (!) را بسازد یک فیلم را با سرمایه شخصی خودش می‌سازد که نشان‌دهنده عظمت خداوند است و حال ما بیاییم و این چیزها را قاطی مسائلی بکنیم که براحتی قابل حل است.  


برای فیلم «سفر به هیدالو» هم چنین مشکلی پیش آمد و هنوز هم فیلم اکران نشده است... .  


بله، ولی چیزی که مهم است اینکه مردم ما سر یک چیز با هم اتفاق نظر دارند و آن هم «وطن» است. ما ایرانی‌ها در مواردی حتی تا مرز ناسیونالیست بودن پیش می‌رویم. مثل شاعر بزرگمان که می‌گوید هنر نزد ایرانیان است و بس! من میان همه مردم ایران یک چیز را مشترک دیدم و آن قلبی است که برای وطن می‌تپد، کسانی که به وطنشان پشت نکرده‌اند، حتی آنهایی که 30 سال خارج از کشور زندگی می‌کنند منتظر لحظه‌ای هستند که به ایران بازگردند. پس واقعا جایی برای این تفرقه‌‌های شخصی نیست. حتما باید فیلمی مثل«سنتوری» بعد از سوخت شدن مجوز اکران بگیرد! مگر ما چند کارگردان مثل مهرجویی داریم، اجازه بدهید کارگردانانمان انگیزه داشته باشند و با انگیزه مضاعف به خلق اثر بپردازند. یا «به رنگ ارغوان» حاتمی‌کیا که امسال بعد از 6سال در جشنواره اکران ‌شد، آخر چرا؟ ما باید گاهی آدم‌های خوب را بد نشان دهیم و گاهی آدم‌بدها را خوب، چراکه زیبایی هنر به این چیزهاست، هنر یعنی خلاقیت و بیان کنتراست. اگر همین خلاقیت‌ها را از هنرآفرین‌ها بگیریم که هنری تولید نمی‌شود و همه چیز رنگ تکرار به خود می‌گیرد. هنر باید برای مخاطب سوال به وجود بیاورد. باید دغدغه ایجاد کند و دوراهی‌هایی را به وجود بیاورد تا بیننده خودش انتخاب کننده مسیرش باشد. هنر کارش این است.  


به‌عنوان آخرین سوال می‌خواستم از رویکرد و به‌تعبیری گارد برخی از همکاران شما در برابر دعوت به گفت‌وگو از سوی رسانه‌های اصولگرا سوال کنم؛ فکر می‌کنید گفت‌وگو با روزنامه «وطن امروز» برای شما حاشیه‌ساز شود؟  


در پاسخ به این سوال یک مثال می‌زنم. شما تصور کنید کنفرانس مطبوعاتی یا نشست خبری یک چهره سیاسی، ورزشی یا فرهنگی- هنری را تماشا می‌کنید که نماینده همه مطبوعات و رسانه‌ها با گرایش‌ها و رویکردهای متفاوت و حتی متضاد در آن حاضر هستند. در این نشست ناگهان فرد مورد مصاحبه برای پاسخگویی دست به انتخاب بزند و مثلا سوال یک خبرنگار از رسانه موافق را جواب دهد و سوال خبرنگاری با دیدگاه اندکی متفاوت با خود را بی‌پاسخ بگذارد! این به نظر شما درست است؟! آیا در درجه اول زیر سوال رفتن خود فرد مصاحبه شونده نیست؟
پیش خودم فکر می‌کنم و معتقدم که اساسا باید دست به تفرقه‌زدایی بزنیم و اینقدر گارد و موضع‌گیری نسبت به هم نداشته باشیم، ضمن اینکه به هم کمک ‌کنیم تا واقعیت‌ها را نشان دهیم. مطابق با فرمایش حضرت امیر(ع) که می‌فرمایند: «راست بگو ولو به ضرر و زیانت باشد»، ما هم باید واقعیت‌ها را به زبان بیاوریم و اصطلاحاً نان به نرخ روزخور نباشیم. آنچه در نان به نرخ‌روز خوردن فدا می‌شود، هویت ملی، یکپارچگی، وحدت و دوست‌داشتن یکدیگر به‌عنوان هم‌خانواده و هم‌میهن است. روزنامه «وطن امروز» هم طیفی از هموطنان مرا در جایگاه مخاطب برای خود دارد، همانگونه که روزنامه‌های دیگر طیف‌های دیگری را مخاطب خود کرده‌اند. سوال شما به‌عنوان یک رسانه در واقع سوال آن طیف از هم‌میهنان من است که مخاطب روزنامه شما هستند و درواقع من به‌واسطه شما با بخشی از هموطنان خودم صحبت می‌کنم. با هر نشریه و روزنامه‌ای که موجودیت دارد، به احترام موجودیتش گفت‌وگو می‌کنم چراکه معتقدم فراتر از هر اندیشه و تفکر، نماینده طیفی از هموطنان من هستند و لااقل می‌دانم با هرسلیقه‌ای که داریم در یک چیز همه با هم شریکیم و آن سربلندی سرزمینی است که در‌ آن نفس می‌کشیم. این تفاوت دیدگاه‌ها هم مانند آن حکایتی است که 3 همسفر با 3 زبان متفاوت در میانه راه هوس انگور می‌کنند، اما هریک به زبان خود نام آن را می‌آورد. آنها هر 3 یک چیز می‌خواستند، اما در تفاوت لهجه و زبان، متفاوت از دیگر همراهان آن را خطاب می‌کردند.  


فکر می‌کنید می‌توان در این راستا به جدا بودن حوزه فرهنگ از خط‌کشی‌های سیاسی هم اشاره کرد؟  


اینها از هم جدا نیستند، سیاست در واقع زاییده نوع فرهنگ است و نمی‌توان آنها را از هم تفکیک کرد. هنر ما، اقتصاد ما، سیاست ما و هر چیز دیگر ما برآمده از فرهنگ ماست... .  


البته فکر می‌کنم جمله صحیح‌تر این است که بگوییم باید باشد...!  


بله اینگونه باید باشد، یعنی فرهنگ ما باید پیش‌تر از دیگر حوزه‌ها حرکت کند. فرهنگ ما هویت ماست و اگر ما هویت خودمان را درست بشناسیم، خودمان احساس می‌کنیم که چه چیز بیشتر به‌ دردمان می‌خورد. همانگونه که در زندگی فردی هم تأکید شده ‌است از خودشناسی می‌توان به خداشناسی رسید. ملتی هم که می‌خواهد به خداشناسی برسد، اول باید خودش را خوب بشناسد که ابزار این شناخت هم «فرهنگ» است.  

 به دوستی که نام بردید و دیگر دوستان از قول سهراب می‌گویم، «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید»؛ حتی اگر سیستم هم چنین تصمیمی گرفته باشد که به صورت استراتژیک سیمرغ بدهند، خدا را شکر که توسط هیات داورانی این کار را کرد که پیشینه‌شان برای همه ما مشخص است و دستشان درد نکند که این داوری را به دست انسان‌هایی متخصص سپردند. اگر می‌خواستند از پیش اعمال نظر کنند که یک چنین تیم داوری تشکیل نمی‌شد. این را به خاطر سیمرغی که من گرفتم نمی‌گویم، بلکه به خاطر تمام سیمرغ‌های دیگری که به افراد لایق داده شد، می‌گویم؛ مثل آقای خمسه، خانم حاتمی و... داوری تخصصی شوخی‌بردار نیست و هیچگاه از یک کار بی‌کیفیت و ضعیف تقدیر نمی‌شود. من برای هیچ‌کدام از اینها دورخیز نکرده بودم، اما همیشه خاطره خوبش را برای خودم حفظ می‌کنم. ضمن اینکه مسؤولیتی که سیمرغ بر گردن من گذاشته مسؤولیت سنگینی است. پیش از این 4 تا کاندیداتوری داشتم؛ 2 بار برای «واکنش پنجم»، یک بار برای «شمعی در باد» و یک بار برای«رستگاری در هشت و بیست دقیقه»، در جشنواره بیست و ششم دیپلم افتخاری را برای فیلم «محیا» به دست آوردم. پس این سیمرغ می‌تواند در راستای همین مسیر تعریف شود. البته اینها همه لطف خداوند است اگرنه من چه کسی هستم؟ جایزه و تشویق همیشه جواب داده است. کدام بازیگری است که دوست نداشته باشد مطرح شود. حتی فراتر از جشنواره فجر می‌خواهم بگویم چرا بازیگران بزرگ ما جایشان در اسکار همیشه خالی بوده؟ ما استحقاقش را داریم و باید این جایزه را بگیریم. باید با فیلم ایرانی هم اسکار بگیریم، این آرزو دست نیافتنی نیست.