بازیگر فیلم سینمایی 'جدایی نادر از سیمین'، بالاترین رقم دستمزد فعالیت و بازیگری خود در سینما را 25 میلیون تومان اعلام کرد و گفت: قصد دارم تمام قراردادهای کاری خود در سینما را منتشر کنم.
شهاب حسینی:
استقبال مخاطبان از برف روی شیروانی داغ جایزه حقیقی این فیلم است
بازیگر فیلم سینمایی 'برف روی شیروانی داغ' استقبال مخاطبان از این اثر را جایزه ای جاودانی برای فیلم یادشده دانست و از نحوه اکران آن گلایه کرد.
'شهاب حسینی' روز شنبه در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا به حضور خود در فیلم برف روی شیروانی داغ اشاره کرد و گفت: حضورم در این اثر سینمایی به سابقه آشنایی با کریمی کارگردان اثر و به فیلم 'رخساره' باز می گردد و از همان ابتدا احساس می کردم وی دغدغه خاصی را در نوشته هایش دنبال می کند.
بازیگر فیلم برف روی شیروانی داغ ادامه داد: فیلم سینمایی 'مارال' که از نوشته های کریمی است پیش از 'رخساره' اکران شد و زمانی که فیلمنامه 'رخساره' را خواندم جاذبه خاصی را در قلم این نویسنده سینما احساس کردم. 'شمعی در باد'، رستگاری در هشت و بیست دقیقه و 'الهه زیگورات' و غیر منتظره نیز از دیگر فیلمنامه های کریمی هستند که من در آن ها بازی کرده ام.
حسینی ادامه داد: در شرایط سختی در فیلم 'برف روی شیروانی داغ' بازی کردم و همزمان با این اثر سینمایی مشغول بازی در سریال 'شوق پرواز' بودم به همین دلیل خستگی روحی و جسمی بسیار داشتم و این خستگی در برخی اوقات در کار تاثیرگذار بود. اما به هر حال من و کریمی توانستیم به فضای ذهنی مورد نظر در فیلم برف روی شیروانی داغ نزدیک شویم.
این بازیگر تاکید کرد: فیلمنامه 'برف روی شیروانی داغ' بسیار حرفه ای و مدرن به نگارش درآمده و از سویی علاوه بر شخصیت های جداب این اثر سینمایی، فیلمبرداری آن در فضایی و از جذابیت های بسیاری برخوردار بود.
حسینی، فیلم سینمایی برف روی شیروانی داغ را فصلی تازه در زندگی هنری کریمی کارگردان و نویسنده این اثر دانست و اظهار امیدواری کرد وی این راه را ادامه دهد.
این بازیگر به دورنمایه فیلمنامه های 'کریمی' اشاره کرد و افزود: در فیلم 'غیره منتظره' دغدغه افراد مشهور واتفاقات پیرامون آنها تصویر شد. 'امشب شب مهتابه' نیز بازهم درباره صدماتی که شهرت به زندگی افراد می زند، تاکید داشت و در 'برف روی شیروانی داغ' زندگی ادیبانی تصویر می شود که بعد از مرگشان متوجه بزرگی آن ها می شویم.
بازیگر فیلم سینمایی شمعی در باد ادامه داد: برای رسیدن به شخصیت بهمن در فیلم برف روی شیروانی داغ با کریمی صحبت می کردیم و در نهایت به جمع بندی درستی از این شخصیت رسیدیم.
وی ادامه داد: بهمن نماد افرادی است که در رویارویی با اتفاقاتی از شخصیت اصلی خود دور شده و به نوعی رفتار روی می آورند که اساسا ارتباطی با آن ندارند.
حسینی تصریح کرد: نمونه چنین افرادی کم نیستند به عنوان نمونه پزشکی را می شناختم که تاجر بود و از این آدم ها زیادند. متاسفانه اگر امروز یک نفر تمیز باشد و درست و مودب حرف بزند انگ پاستوریزیه بودن به او زده می شود و وی برای همرنگ دیگران شدن به اجبار به ساختار شکنی روی آورده و کاری را انجام می دهد که از جنس او نیست.
این بازیگر سینما با یادآوری اینکه شاید شخصیت بهمن فیلم برف روی شیروانی داغ از جنس افراد یاد شده باشد، گفت: برای اثبات ادیب بودن بهمن، داشتن نسبت با استاد الزامی نیست اما او تلاش می کند که از هر مساله ای سود لحظه ای نصیب خود کند و دغدغه عارفانه و شاعرانه ندارد.
وی با بیان اینکه احساس می کردم بهمن در یک بی حوصلگی و گذران بی هدف زندگی دست و پا می زند، ادامه داد: اطراف افراد فرهنگی انسان های مانند بهمن وجود دارند. او انسانی تند مزاج و بی ملاحظه است و این فرد در یک بی حوصلگی و گذران بی هدف زندگی دست و پا می زند واین حس چندان برای من غریبه نبود.
حسینی گفت: احساس می کردم که مثل خیلی از ما که تصمیمی می گیریم که یک نوع رفتار را انتخاب کنیم، بهمن نیز رفتاری را انتخاب کرده که از اساس با این رفتار بیگانه است. به عنوان نمونه در بخش هایی از فیلم بهمن به دنبال قیمت منزل استاد است اما وقتی که بر اثر نوشخواری از خود بی خود شده وجه اصلی این شخصیت به مخاطب معرفی می شود.
وی ادامه داد: در سکانس آخر بهمن به بیرون ریزی می رسد و می فهمیم بهمن چیزهایی را برای حمل کردن در سینه دارد و در تنهایی او می فهمیم دردش از کجاست و همواره غصه دوری از عموی ادیبش و نزدیکی چند شاگرد به او، این شخصیت را سرخورده کرده است.
این بازیگر در پاسخ اینکه تصور همگان بر این بود که بازی درخشانش در این فیلم برنده جایزه شود با تاکید بر عدم اهمیت دریافت جایزه ، توضیح داد: متاسفانه این روزها دستیابی به آنچه که حق خود می دانی به راحتی حاصل نمی شود هر چند معتقدم در نهایت حق به حق دار می رسد و تنها نوع دریافت آن متفاوت است.
حسینی تصریح کرد: در این مدت زحمات بسیاری کشیدم؛ 6 صبح خود را به فضای سریال 'شوق پرواز' می رساندم و ساعت 18 عصر در حال بازی نقش بهمن در فیلم 'برف روی شیروانی داغ' بودم و در نهایت این اثر تنها در 6 سینما نمایش داده می شود اما با این وجود خوشحالم که این فیلم مورد رضایت مخاطب عام و خاص قرار گرفت.
حسینی یادآورشد: متاسفانه فیلم های فرهنگی در اکران به خوبی دیده نمی شوند و کمتر به انها بها می دهند.مشخص نیست که دست اندرکاران سینما به چه دلیل به فیلمی 100 سالن و به اثری حتی کمترین امکان نمایش تعلق نمی گیرد.
بازیگر فیلم سینمایی 'برف روی شیروانی داغ' با تاکید بر اینکه همه ما اهل یک سرزمین هستیم و همینطور که هوا به طور مساوی در اختیار تمامی انسان ها قرار گرفته است، امکانات بخصوص در عرصه فرهنگ نیز باید مساوی تقسیم شود.
فیلم سینمایی برف روی شیروانی داغ به کارگردانی محمد هادی کریمی در سینماهای تهران در حال اکران است. این اثر سینمایی روایت افرادی است که به دنبال کشف راز مرگ استادی شاعر هستند.
شهاب حسینی، فرخ نعمتی، کوروش تهامی، آناهیتا نعمتی، هنگامه قاضیانی و خاطره اسدی در این فیلم ایفای نقش کردند.
شهاب حسینی در گفتگو با مهر:
بازیگری من را در خاطره بشری سهیم کرد/ دلبسته شهرت نیستم
بازیگر فیلم سینمایی "برف روی شیروانی داغ" با اشاره به علاقهاش به بازی در نقشهای متفاوت تاکید کرد دلبسته شهرت بازیگری نیست و خوشحال است که این حرفه او را در خاطره بشری سهیم کرده است.
به گزارش خبرنگار مهر، روند رو به رشدی که شهاب حسینی در سالهای اخیر در بازیگری پیموده قابل لمس و مشهود است، حسینی با انتخاب نقشهایی متفاوت و دور از هم و اجرایی درست و ظریف از این نقشها توانسته به موقعیتی ویژه میان بازیگران سینمای ایران دست پیدا کند.
دو فیلم "برف روی شیروانی داغ" و "جدایی نادر از سیمین" با بازی حسینی این روزها روی پرده سینماها است. تماشای تفاوت بازی او در این دو نقش دشوار نشاندهنده تواناییهای این بازیگر محبوب است. بازیگری که میتواند انتخاب اول هر کارگردان و امتیاز هر فیلم باشد.
در این گفتگو حسینی درباره همکاری با محمد هادی کریمی کارگردان فیلم سینمایی "برف روی شیروانی داغ"، وداع مقطعی از بازیگری و ویژگیهای نقشهایی که در آنها بازی میکند، صحبت کرده است.
* خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و هنر: شما پیش از این در فیلم سینمایی "غیر منتظره" با محمدهادی کریمی همکاری کرده بودید، نقش شما در آن فیلم منفی و متفاوت بود. آیا این همکاری و سابقه و تجربه مشترک با آقای کریمی به عنوان فیلمنامهنویس باعث شد در "برف روی شیروانی داغ" بازی کنید؟
- شهاب حسینی: قبل از تمام مسائل که عنوان کردید، بیشتر این موضوع به ارادتی که من به آقای کریمی دارم، برمیگردد و مربوط به سال 78 میشود. حسن نظر ایشان باعث شد من در فیلم "رخساره" بازی کنم. در همان زمان برنامهای را به عنوان "آفتابگردان" برای شبکه جام جم اجرا میکردم، فیلم "رخساره" در مرحله پیشتولید بود که بازیگر مورد نظرشان به قرارداد نرسید.
گروه دنبال بازیگر بودند که آقای کریمی فیلمنامهنویس این فیلم، کار من را در جایی میبیند و معرفیام میکند. همین اتفاق باعث شد که من در فیلم "رخساره" حضور پیدا کنم. همیشه قلم آقای کریمی را دوست داشتهام، او با دغدغه مینویسد. ایشان فیلنامهای با عنوان "ساکن طبقه وسط" دارد که شاهبیت کارهای آقای کریمی است، امیدوارم ساخته شود.
اولین بار که فیلمنامه را خواندم حدود ساعت 3 صبح بود که به ایشان زنگ زدم و عنوان کردم از خواندن آن حال عجیبی دارم و از ایشان پرسیدم کی قرار است ساخت آن را آغاز کنند.
* پس شما از قدیم و قبل از "غیر منتظره" با آقای کریمی آشنایی داشتید؟
- بله. همکاری ما اول بر میگردد به دوستی و مودتی که بین ماست. در فیلم "شمعی در باد"، "رستگاری در هشت و بیست دقیقه" و "الهه زیگورات" که فیلمنامههای این آثار متعلق به ایشان است بازی کردهام. وقتی ایشان تصمیم به کارگردانی گرفت من خوشحال شدم چون دغدغه ایشان را حس میکردم و میشناختم.
در "غیرمنتظره" همیشه درباره جنس تفکر آدمهایی که وارد حیطه شهرت میشدند صحبت میکردیم، فیلمنامه در این راستا شکل گرفت. همیشه میخواستم لطفی که ایشان به من داشت جبران کنم. با خودم این الزام را داشتم که در اولین حرکت ایشان در مقام کارگردانی کنارشان باشم.
نقش فواد در "غیر منتظره" یک نقش خاکستری بود که من هم علاقمند بودم در چنین نقشی بازی کنم. بعد از چند سال بلاخره همکاری ما منجر به "برف روی شیروانی داغ" شد. ایشان وقتی درباره فیلمنامه این فیلم صحبت میکرد، حال و هوای عجیبی داشت.این به خاطر حسی است که ایشان نسبت به پیامبر اسلام (ص) دارد. همان شمایلی که در فیلم دیده میشود و همیشه معتقد بودد که چه نگاه عجیبی در این شمایل است. شاید خط اولیه داستان بیشتر براساس عشق به آن تصویر شکل گرفته است.
شهاب حسینی و آنا نعمتی در نمایی از "برف روی شیروانی داغ"
*با توجه به آشنایی و همکاری قبلی که با آقای کریمی داشتید، قطعا اولین انتخاب برای "برف روی شیروانی داغ" شما بودید؟
- آقای کریمی در ابتدا نقش امیرحسین آرمان (ماهان) را به من پیشنهاد داد. اما در کارنامه کاری که داشتم احساس کردم خیلی تفاوت ویژهای با کارهای دیگرم ندارد. بهمن را خیلی در آن فیلم به خاطر تلورانس خاکستری که داشت دوست داشتم و احساس کردم نقش جذابی است.
* بهمن روشنفکری است که به لمپنیسم رسیده، این از نوع لمپنیسم از جنس لمپنهای جنوب شهر نیست، لمپنیسم متعلق به طبقه روشنفکر است.
- بله. او از طبقه روشنفکران است اما تصمیم میگیرد لمپن رفتار کند. فضای جامعه امروز به گونهای شده که آدمهای خیلی مودب مقداری از جامعه دور میافتند و مردم معتقدند این افراد پاستوریزه هستند. متاسفانه ما از اخلاق دور شدهایم، فکر میکنم در این میدان مبارزه ادبیاتی وجود دارد که همه باید آن را رعایت کنند تا زندگیشان پیش برود.
باید این را بگویم که شاید همه چیز با هم چیده شده بود تا من به گونهای روحی و عصبی از شرایط برسم تا به نقش بهمن که باید آن را بازی میکردم نزدیک شوم. آن زمان درگیر مجموعه تلویزیونی "شوق پرواز" بودم. شرایط سخت کاری و اختلاف نظر در کارهای اجرایی این مجموعه باعث شده بود من شرایط سخت، حساس و عصبی را تجربه کنم. همزمان شدن روزهای تصویربرداری مجموعه با فیلمبرداری "برف روی شیروانی داغ" و از طرفی دو شیفته شدن کار من با توان بدنیام همراه نبود. مقداری این کار را با سختی و غر زدن انجام دادم.
* اما اصلاً این شرایط در بازی و حس شما دیده نمیشد.
- دوستانی که در صحنه و پشت صحنه بودند این خستگی و غر زدنهای من را تحمل کردند. خود آقای کریمی من را خیلی تحمل کرد به خاطر اینکه در شرایط روحی خوبی نبودم. اما خوشحالم نتیجه کار راضی کننده است.
* شما جزو بازیگرانی هستید که به دلیل نوع چهره و فیزیکی که دارید عمدتاً نقشهای مثبت به شما پیشنهاد میشد اما در این فیلم و یا چند فیلم دیگر در نقشی منفی ظاهر شدید. این ریسکی است که شما انجام میدهد. بعضی از بازیگرها دوست ندارند نقش منفی بازی کنند.
- دلم میخواست که همیشه در نقشهایی باشم که کاری برای انجام دادن داشته باشد و یا حضورشان باعث راه افتادن قصه باشد. برای خودم هم خیلی جذاب است. مثبت و منفی بودن اهمیتی ندارد، تعیینکننده بودن نقش در روند شکلگیری قصه مهم است.
* فکر میکنم شما هم معتقدید این فیلم به نوعی بخشی از جامعه روشنفکری امروز ما را نشان میدهد و بیشتر شخصیتهای فیلم ما به ازاء بیرونی دارند.
- تعدادی از روشنفکران به دلیل یاس و افسردگی سرخورده شدهاند، گروهی به دلیل داشتن آگاهی و دانستن دچار چنین یاسی میشوند غصههای آنها نیز بیشتر میشود، آگاهی همیشه همراه با مقایسه است.
* نقش بهمن جایگاه ویژهای در کارنامه شما دارد؟
- من آدمی که در نقش او ظاهر میشوم مجزا از دنیای واقعی نمیبینم. این که ما به ازای بیرونی آن پذیرفته شده و واقعی است و مخاطب میتواند با آن احساس همذات پنداری کند و او را به خوبی بشناسد، جذاب است. بیشتر نقشهایی که بازی میکنم را سعی میکنم خودم باورکنم.
از این جهت بهمن برای من جایگاه ویژه دارد، مثل "جدایی نادر از سیمین" و "پرسه در مه". یک جاهایی از این محاسبات که چقدر به من اضافه میکند یا کم به نوعی تلاش میکنم من را این وسط حذف بکنم و شهاب حسینی کمرنگتر باشد و بیشتر بپردازیم به کاراکتری که قرار است در آن قالب ایفای نقش کنم.
* آقای کریمی عنوان کرد وقتی فیلمنامه "ساکن طبقه وسط" را خواندید این بحث بیان شده که قرار است به نوعی این آخرین فیلم شما باشد و برای مدتی از بازیگری کناره گیری کنید؟
- اگر بتوانیم این کار بکنم که خیلی عالی میشود. احساس میکنم اگر بخواهم این کار را بکنم از آقای کریمی تقاضا میکنم بیشتر از یک بازیگر به عنوان یک دوست، مشاور در کنار ایشان در این فیلم در تمام لحظات شکل گیری حضور داشته باشم.
من تصمیم به این موضوع داشتم. در حال حاضر در مجموعه تلویزیونی "سرزمین کهن" به کارگردانی کمال تبریزی بازی میکنم که فکر میکنم حدود دو سال دیگر درگیر آن باشم. به هر حال این تصمیم را داشتم که در دورهای از بازیگری فاصله بگیرم و اگر به خواست خدا برگردم، توام با تغییر و تحول خوب و مثبت باشد. این احساس نیاز برای حجم آگهیها شناخت، مطالعه و تحقیق و کارهای عقب افتادهای که این بارها همیشه بر روی دوشم سنگینی میکند، در خودم حس می کنم.
من 15 سال از زندگیام را صرف این کار کردم تا در کاری که میکنم به ثبات برسم و باید طی چهارسال آینده سهم کسانی که در این 15 سال از حق خود چشم پوشی کردند بپردازم.
* شما در چند سال اخیر گزینه اول هر کارگردان سینما هستند و این خیلی جالب است که ما در یک سال شهاب حسینی را در فیلمهای متفاوت مانند "آفریقا"، "برف روی شیروانی داغ" و "جدایی نادر از سیمین" میبینم، ولی نقشها با هم متفاوت است و هرگز بازی مشابهی از شما ندیدیم.
- من فقط به عنوان کلید اصلی بگویم که مثل یک قلم مو هستم در دست کارگردان، نمیتوانید از یک قلم مو بپرسید و یا بخواهید توضیح بدهد نقاشی چگونه کشیده شده است، چون نقاش شخص دیگری است. میتوانم بگویم جدیتر شدن دغدغههای زندگی باعث شد که جذابیت در سطح کمرنگ شده به عمق ماجرا بروم و اینکه اساساً چرا کار بازیگری میکنم، اگر بناست شهرت باشد گزینه رد شده و جذابیتی ندارد و اگر دنبال پول باشم که میروم به دنبال تجارت، پس با خودم صادق هستم که در بازیگری به چه چیزی فکر میکنم.
فکر کردم چیزی که با ارزش است و اساساً بازیگری براساس آن شکل گرفته این است که سینما توانایی به نمایش گذاشتن افکار، احساس و تصمیماتی را دارد که افراد که در زندگیشان گرفتهاند و سرنوشت خود را رقم زده اند. این موضوع باعث میشود که تجربه جدیدی به مخاطب بدهد تا وقتی برای تجربه کردن آن نگذارد.
زیبایی هنر سینما به خاطر بیان کردن تفکرات و درونیات آدمهاست. اگر ما عمر 70 هزار ساله داشتیم تمام راهها را خودمان میتوانستیم تجربه کنیم اما چون این گونه نیست ساختن یک فیلم خوب یا بازی کردن در یک فیلم خوب یا دیدن آن به معنی شریک شدن در زندگی است که در آن فیلم جریان دارد. این افق تازه و پنجره تازه است که به ما اجازه بهره وری بیشتر از مدت زمان اندک زندگیمان میدهد.
با این نگاه من عاشق کارم هستم، چون سهمی در خاطره بشری بر عهده دارم. به چیزهای دیگر بازیگری خیلی دلخوشی ندارم سعی میکنم دلبسته آنها نشوم، چون ترک کردن چیزی که دوست داری سخت است. شهرت و وابستگیها آدم را غرق میکند و اگر یک روز بخواهد از این موضوع بگذرد، احساس میکند زندگی برایش تمام شده است.
-----------------------
گفتگو: بیتا موسوی
کافه سینما-بهنام شریفی، آریان گل صورت و محسن شرف الدین: حسینی از جمله گفت:
- در سینمای ما بر خلاف هالیوود سینما بر دوش بازیگران است نه بر عکس.
- در فضای آشفته امروز هر حرکتی که میکنی از سوی عدهای ارزش است و برای عدهای دیگر ضد ارزش.
- با دغدغههای روشنفکری میآیند و کاسب از آب درمیآیند.
- چیزی که خطرناک است، برخورد جامعه با آدمهای معروف است.
- الان کفهٔ چیزهایی را که از دست دادم بیشتر از به دست آورده هاست.
- میگویم هامون مرهون خسرو شکیبایی است. یعنی شاید حتی نقش او از آقای مهرجویی هم بالاتر باشد.
- که بر زندگی من تاثیر گذاشته پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته میلوش فورمن است. حرفهای لوک بسون هم از فیلمهای عمرم..
راجع به تصمیم اخیرتان برای کناره گیری از سینما صحبت کنید. شما گفتهاید که میخواهید به خانوادهتان برسید. شهاب حسینی به عنوان یک انسان و یک شخصیت حقیقی در مورد زندگی خودش مختار است. اما به عنوان یک شخصیت حقوقی و هنری آیا در مقابل طرفداران خودتان مسئول نیستید؟ یعنی شما را پنج سال نخواهیم دید؟
خیلی سخت است که آدم از عشقش دل بکند. من عاشقانه وارد این حرفه شدم. هیچ کس را هم جز خدا نداشتم. در کارهایی هم که انجام دادم، در حد توانم سعی کردم به شعور مخاطب توهین نکنم. منتها احساس میکنم که بد شانسی آوردم. در برههای از تاریخ هستم که جامعهام فراز و نشیبهای زیادی را طی میکند و همهٔ اینها باعث میشود روحیهٔ عمومی از ثبات قابل تشخیصی برخوردار نباشد. به عنوان مثال آدم در بعضی موارد جای ارزشها وضد ارزشها را با هم قاطی میکند. چون هر حرکتی که میکنی از سوی عدهای ارزش است و از سوی عدهای دیگر ضد ارزش تلقی میشود. از کاستیهای فنی درون این حرفه هم میشود گذشت. وقتی فیلم اصغر فرهادی در برلین موفق میشود، نشان میدهد که موفقیت و فیلم خوب ساختن فقط با ابزارهای خاص و بریز وبپاش و آواتار و جنگ ستارگان ساختن حاصل نمیشود. با یک دوربین و دکوپاژ خوب و فیلمنامهٔ خوب میشود خرس برلین را هم گرفت. هر چند که از کاستیها هم نمیشود گذشت. در سینمای ما بر خلاف هالیوود سینما بر دوش بازیگران است نه بر عکس. در آنجا تمام عوامل و شرایط در خدمت بازیگر هستند تا او را بزرگ و مشهور کنند. همهٔ اینها به کنار. میگوییم در ایران هستیم، اگر نمیتوانیم جنگهای فضایی را به تصویر بکشیم، جدایی نادر از سیمین یا باشو غریبهٔ کوچک که میتوانیم بسازیم. اما در کنار همهٔ این مسائل من احساس میکنم که وجود آدمهایی که دغدغهمند باشند در این حرفه بسیار تقلیل پیدا کرده و روحیهٔ کاسبکارانه و منفعت طلبانه به شدت در سینما و تلویزیون ما رسوخ پیدا کرده است. این عرصه جایی برای ارتزاق عدهای خاص شده است. جالب است که این را صادقانه اعلام نمیکنند که میخواهند پول دربیاورند. با تفکرات روشنفکری میآیند و به این ورطه میافتند. در ضمن در فضای کارم آن پویایی مورد نظرم را که الهام بخش هر هنرمندی است، نمیبینم. مگر اینکه منتظر بشوم اصغر فرهادی یا کیانوش عیاری یا بهرام توکلی بخواهند کار کنند.
میخواستم همین را بپرسم که اگر در این پنج سال پیشنهادی از این افراد به شما رسید بازی میکنید؟
کار میکنم. به خاطر اینکه کارهایی جدی عشق من هستند. این تصمیم کناره گیری به خاطر این بوده که متوجه شدم که عشقم دارد به شغلم تبدیل میشود. فیلم خوب شما را قبل از ساعت بیدار میکند. فیلم بد که تعدادش هم خیلی زیاد است، بر عکس. یک روزی از خواب بلند شدم و گفتم: خدایا همین الان یک سکته بده که سر کار نروم (میخندد). علت دیگر این است که مشکلات تولید بهتر نشده که بدتر شده است. اگر در ابتدای کارم یکسری اشتباهات تولیدی وتکنیکی میدیدم، از آنها میگذشتم و به خود میگفتم تا ده سال آینده درست میشود. دیدم که الان بسیار بدتر شده و بیشتر باید حرص بخورم. الان تیمی که دربارهٔ زندگی شهید بابایی جمع شده دچار اشکالات فاحشی است. من در برابر شهید بابایی سر تعظیم و احترام فرود میآورم. ایشان در سن سی و دو سالگی فرماندگی کل نیروی هوایی را رد میکند تا به عشقش پرواز وخدمت به مملکتش برسد. امثال این شخصیتها را اگر هالیوود داشت میدیدید که چه فیلمهایی راجع به آنها میساخت. یا دربارهٔ عباس دوران قطعا یک تراژدی جنگی ناب میساخت. بعد آدم وارد میشود به این پروژه و میبیند که در اصول اولیه که انتخاب آدمهای مناسب است، اشتباههای فاحش وجود دارد. خوب آدم ناامید میشود. اگر میخواستم پول در بیاورم، دوستی دارم که برج ساز است. با او همکاری میکردم و بدون دغدغهٔ مالی زندگی میکردم. من همکاران خودم را زیر سوال نمیبرم، چون در این صورت خودم را زیر سوال بردهام. بالاخره همهٔ این مشکلات روزی بر طرف میشوند. ما نسبت به قدیم با سینمای جهان ارتباط نزدیکتری داریم و میتوانیم با نگاه به آنها مشکلاتمان را بر طرف کنیم. چیزی که خطرناک است، برخورد جامعه با آدمهای معروف است. من ری اکشنهای این آدمها را درست میدانم. مثلا علی دایی یکسری ری اکشن نشان داده که گارد دفاعیش بوده است. من به او حق میدهم. برای اینکه مردم خیلی زود فراموش کردند که علی دایی چه خدماتی به کشورش کرده است. بعضی مواقع قضاوتهای خردکنندهای در مورد آدم میشود. به قول کسی معروفیت این دردسرها را دارد. بله. درست، اما اگر یک چیزهای غلط و غیر منصفانهای راجع به آدم گفته شود، بگویم که چون معروفم این اعمال درست است و حق ناراحتی ندارم؟ ما هم حق ناراحت شدن داریم. این وقفه به خاطر این است که راهم را پیدا کنم. نه پشت کردن به این حرفه است، نه کناره گیری، نه کم آوردن. مثلا همین لحظهای که شما لطف کردید و دارید با من مصاحبه میکنید چون مثلا شاید نظرات شهاب حسینی مهم باشد، تاوانش را زن و بچه و مادر وپدر وخانوادهام دادهاند. من نگاه میکنم و میگویم در ازای چیزهایی که از دست دادهام چه چیزهایی را به دست آوردهام؟ الان کفهٔ چیزهایی را که از دست دادم بیشتر از به دست آورده هاست. این را صادقانه میگویم. مثلا در جشن منتقدین که برای پرسه در مه جایزه گرفتم، وقتی به روی سن رفتم، هیچ حسی نداشتم. چون در اینجا وقتی جایزه هم میگیری بیشتر در مظان اتهام هستی. وقتی برای سوپر استار اولین سیمرغم را گرفتم، همه گفتند سیمرغ را به نقش دادند نه بازیگر. چون فیلم، فیلم مورد علاقهٔ وزیر وقت بوده است. ولی هیچ کس نمیآید بگوید که این فیلم چند درصدش بر دوش بازیگر بوده است؟ برای این فیلم کلی زحمت کشیدم. با خانم میلانی ساعتها در مورد شخصیت بحث کردیم تا حاصلش این شد. در مورد این قضاوتها یا آدم باید خودش را به پوست کلفتی بزند و بگوید بیخیال یا اینکه دلش بشکند و بنشیند خودش را مرور کند. من الان به این دل شکستگی رسیدم و خودم را مرور میکنم. در ضمن محفوظات ذهنیم در حال تمام شدن است. باید باز ذهنم را از چیزهای جدید پر کنم. یعنی مطالعه کنم، تحقیق کنم، ورزش کنم و یک ذره برای خودم زندگی کنم. به شدت علاقه پیدا کردم که پشت دوربین قرار بگیرم. چون بازیگری در تمام دنیا یک سقفی دارد. اسطورههای بازیگری را هم که نگاه کنی همین وضعیت را دارند. جک نیکلسون شاهکارش را در پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته و شاینینگ ارائه داد. یا دنیرو. آیا دنیروی راننده تاکسی با دنیروی ملاقات با فاکرها یکی است؟ یا آل پاچینوی بعد از ظهر سگی و پدرخوانده را با دریای عشق و هشتاد و هشت دقیقه مقایسه کنید. اگر بخواهم مابه ازایی پیدا کنم ترجیح میدهم که مسیری را که مل گیبسون و کلینت ایستوود وشان پن رفتند، بروم.
یعنی بازی توامان را هم ادامه میدهید؟ ببینید یک ترسی وجود دارد که به خاطر همان وضعیت ناپایداری که در اینجا وجود دارد و اتفاقهای پیش بینی نشده شهاب حسینی مسیرش عوض شود. در تاریخ این مملکت آدمهای زیادی بودهاند که تا جایی عالی پیش رفتهاند و بعد کم آورده و محو شدهاند. شهاب حسینی که الان در قلهٔ موفقیت است نمیترسد که محو شود؟
من هیچ وقت از زندگی احساس طلبکاری ندارم. زندگی این لطف را به من کرده که اینجا باشم. کدام کوهنوردی را میشناسید که قله را فتح کند و همان جا بماند؟ پس هر بالا رفتنی یک پایین آمدنی هم دارد تا تجدید نیرویی صورت بگیرد و آدم دوباره به بالا برود. راجع به محو شدن باید بگم که یک بازیگر نخبه خیلی شانس بیاورد که محو شود. بعضی وقتها شاهد این هستیم که یک نفر با دست خودش تمام گذشتهٔ خودش را خراب میکند. همین که مردم بگویند فلانی کجاست خیلی بهتر است که بگویند دیدی فلانی چه کاری با خودش کرد. پس با این وضعیت حق ندارم که ناراحت بشوم؟ حق ندارم که از آینده بترسم؟ الان آقای مشایخی کجاست؟ آقای مشایخی چرا باید بعد از این همه سال با دل شکسته حرف بزند؟ حق ندارم که نارحت بشوم که آقای نصیریان با این کارنامهٔ درخشان گاهی مجبور است که تله فیلم بازی کند؟ شما هر ادارهای که بروید روی استکانهایش هم حتی شماره ثبت اموال خرده است. من ندیدم جایی را که انقدر نسبت به اکسسوار واشیایش حساس باشد و حتی آنها را انبار هم بکند، اما نسبت به سرمایههای انسانیش بیتفاوت باشد. سیستم هوشمند میگوید که پیش کسوتان ما دنیایی از تجربه و گنجینهاند. الان شرایط بازی و سختیهای خاص خودش در این سن برای آقای مشایخی مناسب نیست. الان آقای مشایخی و امثالهم باید با دریافت یک حقوق مکفی بروند و دنیا را بچرخند و با بازیگران هم نسل خود در کشورهای معتبر دیدار کنند و از تجربیاتشان بگویند. یا هفتهای دو جلسه باشد که برای جوانان و تازه کاران عرصهٔ بازیگری فقط از تجریاتشان بگویند. یا همین طور آقای انتظامی و بسیاری از پیشکسوتان دیگر. من با دیدن این وضعیت حق دارم که وحشت کنم. من الان قصد دارم که به تالیف برسم. میروم که مثلا مستند بسازم یا حتی کلیپ بسازم. یا نه میروم مستندهای BBC را ضبط میکنم. یک باکس مونتاز میگیرم و آنها را کپچر میکنم و رویش موسیقی میگذارم و به عنوان کادو به رفقایم میدهم. حداقل میدانم که یک کاری کردهام و میتوانم بگویم این کار من است. بهتر از آن است که که به خاطر مصالحی کار بکنم. در مواقعی که مجبورم میتوانم بگویم که ندیدم یا نشنیدم، اما نمیتوانم بگویم که نفهمیدم. پس این تصمیم من یک تجدید قوا برای شروعی دوباره است. اگر هم که نشد همین خاطرهای خوبی که مردم از من دارند برایم کفایت میکند و خرابش نمیکنم.
راجع به آفریقا و همکاریتان با هومن سیدی و این کاراکتر کم حرف که مسلما بازی سختی هم بوده است، توضیح دهید.
اول راجع به خود هومن سیدی بگویم. هومن سیدی همیشه برای من از بازیگرهای قابل احترام و توانمند است. یک تله فیلم از او دیدم که خیلی ریسک پذیرانه نقشی را قبول کرده بود که وقتی دیدمش برایش کف زدم. پس او را دوست داشتم. این اولین شرط قبولی هر کار برای من است. بعد وقتی فیلمهای کوتاهش را هم دیدم، فهمیدم که کارگردانیش حتی با وجود بازیهای خوبش از بازیگریش هم بهتر است. در بدترین شرایط زمانی من آفریقا را کار کردم و بابت این خیلی به هومن غر زدم. چون درگیر کار دیگری هم بودم. شتابی که هومن برای ساخت فیلم داشت، باعث شد که من به شدت خسته و غرغرو و بداخلاق بشوم. اما نسبت به نتیجهٔ کارش مطمئن بودم. هر چند که به خاطر شتاب کار به هومن گفتم که فرصت برای شخصیتپردازی نیست. در واقع شخصیتها میتوانستند خیلی پختهتر از اینکه هستند باشند. ولی خوب شرایط مهیا شده بود و هومن نمیخواست این فرصت را از دست بدهد. این بازی در سکوت اگر حمل بر چیزی نباشد، پیشنهاد خود من بود. به خاطر اینکه شخصیت هیچ ویژگی نداشت. وقتی به هومن این پیشنهاد را دادم، خیلی استقبال کرد. خوبی قضیه اینجاست که هومن از لحاظ ذهنی آدم بازی است. فقط دو جا این شخصیت مجبور بود که حرف بزند. ما عمدی نداشتیم که بگوییم این آدم لال است یا نمیخواهد حرف بزند. در واقع جایی که لازم است حرف میزند. تجربهٔ خوبی بود. من چون خودم به کارگردانی علاقه دارم، میخواستم ببینم که یک بازیگر در این مقام چه میکند. با نیکی کریمی هم به همین خاطر کار کردم. شنیدم که آفریقا هم بازخوردهای خوبی در جشنواره داشته است.
در فیلم هم کاملا مشخص است که کاملا خودتان را در اختیار کار گذاشته اید
ببینید بعد از یک مدتی که دست آدم برای تماشاگر رو میشود، دیگر تصور اینکه تماشاگر فقط برای شهاب حسینی میآید، یک تصور احمقانه است. با هومن به این نتیجه رسیدیم که دست به ساختار شکنی بزنیم. اگر خانمت و جواد عزتی و امیر جدیدی به عنوان چهرهٔ جدید کار میکنند و شهاب حسینی هم هست، ساختار میگوید که کسی که پوستر فیلم را ببیند حتما میگوید آدم اصلی فیلم شهاب حسینی است. این یک تصور معمول است. چطور غیر معمولش کنیم؟ سکوت کاراکتر من یکی از همین رودست زدنها به مخاطب بود. تماشاگر با این ذهنیت فیلم را میبیند که شهاب حسینی تمام حرفها را میزند، ولی با سکوت دائمیش مواجه میشود. به نظرم سینما همین کار را باید بکند. هالیوودیها خیلی خوب این را بلدند. آنها موقعیتهای جذاب درست میکنند. در واقع آدمها را در این موقعیتهای جذاب قرار میدهند.
در مورد خانهٔ پدری و نقشتان و داستان فیلم صحبت کنید. دلیل عدم نمایشش را میدانید؟
دقیقا نمیدانم چرا در جشنواره به نمایش درنیامد. خدا را شکر من با همان سه چهار نفری که همیشه دوست داشتم کار کنم، کار کردم. کیانوش عیاری هم یکی از آنهاست. کیانوش عیاری را برای اولین بار با آن سوی آتش شناختم. کارهای دیگرشان را هم جسته گریخته دیدم تا سریال هزاران چشم. به خاطر ارادتی که به آقای هاشمی داشتم و دارم این کار را دیدم. حرف آقای هاشمی شد. ببینید چه آدمهای بزرگی ما داریم. مهدی هاشمی بازیگری در حد واندازههای دنیرو و پاچینوست. کیانوش عیاری را خیلی دوست داشتم ولی نمیدانستم چه جوری کار میکنند. همزمان با این کار در یک بازهٔ زمانی خاص سریالی به نام رقص پرواز را با آقای هاشمی بازی کردم. شگفتی کار مهدی هاشمی در اینجاست که در دو کار همزمان نقش دو دکتر را داشت، اما سبک بازیش کاملا فرق میکرد. آقای عیاری به خاطر سالها فعالیتش و ندیدن بسیاری از کارهای دیگر، بنده را اولین بار در برنامهٔ تلویزیونی آبی شو دیدند. آبی شو برای زمانی بود که من سیمرغم را هم دریافت کرده بودم. تا آن زمان آقای عیاری از وجود بندهٔ حقیر بیاطلاع بودند. بعدا خودش به من گفت: برنامه را که دیدم، گفتم این مجریه چه خوب است، یادم باشد که از او استفاده کنم. (میخندد) در کار آقای عیاری فیلمنامه بعد از فیلم نوشته میشود. اما وقتی فیلمنامهٔ نوشته شده را میخوانی به خاطر انسجامش انگار دو سال قبل نوشته شده است. راجع به اکران نشدنش من نمیدانم چه بگویم. موضوع فیلم به سنت بسیار خشن و غلطی بر میگردد که ما یا باید صورت مسئله را پاک کنیم و بگوییم چنین سنتی وجود نداشته یا بگوییم این موضوع به عنوان یک سنت زشت وجود داشته است. موضوع این سنت چیزی در مایههای زنده به گور کردن دخترها در دوران جاهلیت عربهاست. داستان فیلم ازحدود سالهای ۱۲۸۰ شروع میشود که پدری دخترش را به خاطر شک داشتن به رابطه با پسری میکشد و او را در زیرزمین خانهاش دفن میکند. اپیزودهای مختلف فیلم در بازههای مختلف زمانی پیامدهای این اتفاق را برهمین خانه و ساکنینش نشان میدهد. فیلم پنج اپیزودی است. من اپیزود اول را که دیدم شگفتزده شدم که چقدر ساختار درخشانی دارد. این فیلم میتوانست یکی از مدعیان جشنواره باشد. من در اپیزود پنجم و پایانی بازی دارم. نقش پسر مهدی هاشمی را دارم. خانه متروک شده است. ما برگشتیم و میخواهیم آنجا را بکوبیم، تصمیم گرفتیم که استخوانهای این جنازه را از زیز زمین دربیاوریم و در جایی دیگر دفن کنیم. نقش جوری بود که باید در خدمت قصه کار میکردم و کار اضافی نداشت. اما بودن و تجربهٔ چنین موقعیتی در کنار عیاری برای من ارزشمند بود. امیدوارم که هر چه زودتر مشکل فیلم حل شده و خانهٔ پدری اکران شود.
الان سوالی میخواهم بکنم که میدانم برای شما مهم است. راجع به یک بازیگر اسطورهای سینمای ایران میخواهم صحبت کنید به نام خسرو شکیبایی. کسی که بعد از چند سال به شخصه نمیتوانم قید شادروان را پیش از اسمش بیاورم. به نظرم در بازی و رفتارهای شما به نوعی ادامهٔ مسیر شکیبایی را میبینیم. حتی حرکت معروف انگشت اشاره به سمت بالا گرفتن شما که تکرار حرکت اوست. راجع به خاطراتتان در سر دو کار پیشنهاد پنجاه میلیونی و دل شکسته با خسرو شکیبایی صحبت کنید.
من همیشه عاشق آدمهایی هستم که دست همت روی زانوی خودشان میگذارند و بلند میشوند. خسرو شکیبایی یکی از آنها بود. اصطلاح خاک صحنه خوردن در مورد او واقعا صدق میکرد. او زحمتها و مرارتهای زیادی کشید تا با چنگ و دندان به آن جایگاه برسد. من نمیدانم این حرفم چقدر درست است که میگویم هامون مرهون خسرو شکیبایی است. یعنی شاید حتی نقش او از آقای مهرجویی هم بالاتر باشد. برای اینکه این فیلم شاخصترین اثر آقای مهرجویی در بعد از انقلاب است. لیلا و درخت گلابی و بانو هم هست. اما وقتی راجع به هامون صحبت میکنیم یک حس دیگری به ما دست میدهد. آن حس دیگر مرهون حضور خسرو شکیبایی وتواناییهایش است. خود عمو خسرو همیشه میگفت که از داریوش مهرجویی خیلی آموختم و بسیار از همکاری با او لذت بردم. ایشالله که خدا آقای مهرجویی را هم حفظ کند. خسرو شکیبایی فبل از اینکه بازیگر خوبی باشد، آدم بسیار خوبی بود. او به من جوان بیتجربه در پیشنهاد پنجاه میلیونی جوری امید میداد، جوری رفتار دوستانه داشت که پیش خودم حیرت میکردم و من با عمو خسرو دوست شدم. به خاطر اینکه فیلم در شمال میگذشت، لحظات زیادی با هم بودیم. خیلی لحظات خوب و جالبی با هم داشتیم. خیلی چیزها از او آموختم. در مورد این حرکتی که از او تقلید میکنم، یک بار از او پرسیدم که عمو خسرو این یعنی چی؟ البته میدانستم که شمایل پیغمبر (ص) و حضرت مسیح (ع) با این حرکت اشاره به خدا میکردند. گفت اینکه در مورد خداست که درست است ودر عین حال کسب اجازه هم هست. این قسمتش برایم خیلی جالب بود. هیچ کسی را نمیتوانستی پیدا کنی که از او خردهای به دل گرفته باشد. با حوصله به حرف همه گوش میداد و با آنها همذات پنداری میکرد. اگر ماجرای غصه داری را برای عمو خسرو تعریف میکردی اشک در چشمانش حلقه میزد. همهٔ ما اگر خیلی هنرمند باشیم به درد و دل طرف گوش میدهیم و تاسف را هم شاید یک ذره بازی کنیم. ولی اگر مثلا به عمو خسرو میگفتی کسی را که دوست داشتی فوت شد واقعا گریه میکرد. دلش خیلی زلال بود. عاشق امام حسین (ع) بود. یک دفعه از سر فیلمبرداری بر میگشتیم آلبوم غریبانهٔ کویتیپور که خیلی دوست دارم را در ضبط ماشینم گذاشته بودم. یک کاری هست در این آلبوم که میگوید: مانده تنها حسین سوی او بیامان سنگ میبارد و نیزه میآید. داشتیم این را گوش میکردیم که عمو خسرو یک دفعه زد زیر گریه. خیلی مهم است که سن و سال و تجربههای زندگی و حسابگریها کودک درونمان را از بین نبرد. عمو خسرو کودکی خود را تا شصت سالگیش آورده بود. آن زلالیای که در یک کودک احساس میکنید، در وجودش بود. محبوب قلبها بود. برای اینکه وقتی با او روبرو میشدی تازه متوجه میشدی که بازیگریش خیلی از خودش پایینتر است. این معادله در همهٔ آدمها جور در نمیآید. بعضیها بازی خیلی عالی دارند، اما شخصیتشان به خوبی بازیشان نیست. من از او خیلی آموختم و احساس کردم که اگر قرار باشد که آدم یک رشتهای را در این حرفه دنبال کند، این رشتهٔ عمو خسرو رشتهٔ خوبی است. دست اجل گلها را زودتر میچیند. ولی روحیهٔ حساسی که من از او سراغ داشتم، دیگر تحمل زبری وخشونتهای این حرفه را که بعضی وقتها آدم را زخمی میکند، نداشت. عمو خسرو آن اواخر خیلی مریض حال بود. از درون خسته بود. به نظرم به بهترین شکل زندگی کرد وعاقبت به خیر شد. همه میگویند که مرگ او باورمان نمیشود ولی من این را یک خوشبختی تلقی میکنم. عمو خسرو رفت و بعد از خودش یک دنیا خاطرات خوب باقی گذاشت. از خودش شکوه کاری به جا گذاشت. او به جایی نرسید که خاطرات خوب بازیش را از بین ببرد. خیلی نعمت است که آدم به این مرحله نرسد. خدا او را دوست داشت. هیچ وقت بازیگری و شهرت برایش تکبر به وجود نیاورد. من غیبت از او نشنیدم. گلایههایی داشت از بعضیها که آنها را هم در نهایت ادب نسبت به شخص سومی که در موردش صحبت میشد، ابراز میکرد. به نظرم او خیلی خوب زیست و خوب هم از دنیا رفت. جایی برای غصه خوردن در مورد او وجود ندارد.
خوب از اینجا یک کم فضای مصاحبه را عوض کنیم. از انجا به بعد یک ذره سوالهای کوتاهتر میپرسم. و جوابها هم قطعا کوتاهتر خواهد شد. از میان کارگردانهایی که با آنها کار نکردهاید، دوست دارید با چه کسانی کار کنید؟
اگر قسمتم شد، دوست دارم با آقای مهرجویی کار کنم. پرویز شهبازی را هم دوست دارم. با حمید نعمت الله هم دوست دارم کار کنم. اینها کسانی هستند که کارشان هنوز برایشان دغدغهشان است. به کارنامهٔ من اگر نگاه کنید، کارگردانهای کار اولی زیاد هستند. به خاطر اینکه همیشه دوست دارم با آدمهای با انگیزه و با دغدغه کار کنم.
بهترین بازیگرهای تاریخ سینمای ایران و جهان از نظر شما؟
مطمئنا اسم همه را نمیتوان بیاورم. اما بر اساس دورهها در ایران در قبل از انقلاب پرویز فنیزاده را دوست داشتم. سعید کنگرانی را به عنوان یک جوان اول دوست داشتم. تا یک حدودی در درجهٔ پایینتر فرزان دلجو را هم در سری فیلمهای جوانانهاش میپسندیدم. بهروز وثوقی. فردین به خاطر محبوب بودنش. او مثل تختی بود. خوب بازی کردن همیشه هم معیار نیست و نوع حضور جلوی دوربین هم خیلی مهم است که به نظرم فردین این خصیصه را داشت. بعد از انقلاب: مهدی هاشمی، خسرو شکیبایی، جمشید هاشمپور. جمشید هاشمپور واقعا هنوز کاملا هم خودش را بروز نداده است. بازی او در واکنش پنجم فوق العاده است. در بین خانمها بازی سوسن تسلیمی و گل شیفته فراهانی را دوست دارم. در جهان که اسمهای خیلی زیادی وجود دارد. من بنا را بر این میگذارم که بیشتر کارهایشان خوب باشد. بر این مبنا درکار تام هنکس گاف ندیدم. ولی در کارنامهٔ دنیرو وپاچینو کارهای بد وجود دارند.گری اولدمن و کوین اسپیسی را هم خیلی دوست دارم. در خانمها بازی مریل استریپ، و اشلی جود را دوست دارم. از میان بازیگران از دست رفته هم آنتونی کویین را فوق العاده دوست دارم. جری لوییس را خیلی دوست دارم. خیلی جالب است که با وجود خوش تیپی مفرطش، این همه خودش و چهرهاش را در خدمت بازی قرار میدهد. جیم کری را به خاطر تقلید و گپی کاری از او دوست ندارم. در فیلم سلطان کمدی بازی جدیای از او میبینیم که شگفت زده میشویم.
البته دنیروی آن فیلم هم شاهکار است!
دنیرو همان جسارت و گستاخی همیشگیش در این نقش هست. اما من از جری لوئیس توقع چنین بازی را نداشتم. نگاههای تلخش در این فیلم اعصاب آدم را به بازی میگیرد.
حالا بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان یا در واقع بهترین فیلمهای زندگیتان فارغ از ارزش گذاریهای مرسوم چه فیلمهایی هستند؟
در ایران پیش از انقلاب: شهر قصهٔ بیژن مفید، غزل، پرواز درقفس و سری فیلمهای عاشقانهٔ فرزان دلجو و سعید کنگرانی، بوف کور با بازی مرحوم فنیزاده، و گاو
بعد از انقلاب در دههٔ شصت: طلسم و هامون. یک سری فیلمها را هم دوست دارم که اسمهایش یادم نیست. مثلا یک فیلمی بود با بازی پرویزپور حسینی که او با پای علیل دنبال کسی میکرد که با پسرش تصادف کرده بود. بازی آقای پورحسینی در این فیلم محشر بود.
کلا من مخاطب کندی در فیلم دیدن هستم. چون مشغلهها و گرفتاریها خیلی اجازه نمیدهند. اما در دههٔ هفتاد شوکران و لیلا و سه کار اول فرهادی را هم خیلی دوست داشتم (رقص در غبار، شهر زیبا و چهارشنبه سوری)
فیلمهای خارجی: در فیلمهای تاریخی اسپارتاکوس و ملکوت آسمانهای رایدلی اسکات
اما فیلمی که بر زندگی من تاثیر گذاشته پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته میلوش فورمن است. حرفهای لوک بسون هم از فیلمهای عمرم است. زندگی دیگران را دوست دارم. این اواخر هم فیلمی دیدم به نام رقصنده در تاریکی که بسیار دوست داشتم. با کارهای تیم برتون هم خیلی زندگی کردم. ولی کلا این سوال خیلی سختی است وجواب کاملی هم قاعدتا نخواهد داشت.
رابطهٔ شما با منتقدها چطور است؟ آیا نوشتههای منتقد خاصی را دنبال میکنید؟
حقیقتش نه. وقتی ما کاری را انجام میدهیم و از آن میگذریم. شاید یک سال هم بگذرد. وقتی آن فیلم اکران میشود، برای دیگران تازه است اما برای شما کهنه شده و سر کار جدید هستید. با منتقدها مسالهای نداشتم. اگر غرض ورزانه ننویسند و در جهت تخریب نباشد خوب است. نقد مورد نیاز است و باید باشد. در کل رابطهٔ چندان بدی با منتقدان ندارم و به این قشر احترام میگذارم.
در ایام عید هستیم. اهل عیدی گرفتن و عیدی دادن هستید؟ اولین عیدی که گرفتید کی بود؟
اولین عیدی اولین عید بعد از تولدم بوده (میخندد)
نه. اولین عیدی که یادتان میآید و در ذهنتان حک شده باشد
خدا بیامرز مادربزرگم همیشه عیدیهای خوبی میداد. یک بار به من یک توپ بسکتبال عیدی داد که خیلی چسبید. الان معنای عیدی دادن و گرفتن برایم عوض شده و ترجیخ میدهم جزو عیدی دهندهها باشم.
چند تا اسم میگویم. کوتاه در موردشان بگویید.
حامد بهداد: پر هیجان و پر انرژی
بهرام رادان: با هوش و مسلط
لیلا حاتمی: خانوم
مهدی هاشمی: جیگر (میخندد) یک الگوی خوب رای بازیگری و اخلاق بازیگری
گل شیفته فراهانی: مهربان و دوست داشتنی
بهروز وثوقی: اسطوره
عزت الله انتظامی: یک آیندهٔ روشن برای هر بازیگر
محمد علی فردین: یک دونه باشه (میخندد)
رضا کیانیان: بازیگر محترمی است.
مهران مدیری: باهوش
اصغر فرهادی: مدیر و مسلط
داریوش مهرجویی: یک نقطهٔ عطف برای تاریخ سینما
مسعود کیمیایی: گذشتهٔ شکوهمند
ابراهیم حاتمی کیا: با آزانس شیشهای میشناسمش.
تهمینهٔ میلانی: پر هیاهو
بهرام توکلی: متفکر
کیانوش عیاری: ستارهٔ درخشان در آسمان هنر ایران
حرفی اختصاصی اگر برای مخاطبان کافه سینما دارید، بفرمایید.
اولا چه اسم قشنگی انتخاب کردید. به این خاطر میگویم که معمولا کافه محل گفت و شنود و تعامل است. همیشه میگویند جرقهٔ کارهای بزرگ پشت میزهای کوچک کافهها زده شده است. امیدوارم در این مملکت به فرهنگ گفتگو و تعامل بیش از هر فرهنگ دیگری رو بیاوریم. انرژیهایمان را بیشتر از آنکه صرف دفع کردن هم بکنیم، صرف جذب کردن هم بکنیم. به این ایمان بیاوریم که چیزی در درون همهٔ ماست که اگر درست تربیت شود، در نهایت باعث افتخار همگانی میشود. من امیدوارم در جامعهای در سالهای پیش رو زندگی کنم که مردمش از یک روحیهٔ واحد برخوردار باشند. و نظراتمان در مورد ارزشها و ضد ارزشها تا جایی که میشود به هم نزدیک باشد. به عنوان یک پدر میگویم که مسئولیت وحشتناکی بر دوش ماست. هر چیزی که امروزهست به نسل بعدی ارث میرسد. امروز اگر فضای ذهن ما مسموم و آلوده باشد، همین به نسل بعد انتقال پیدا میکند، اگر هم پر از صفا و محبت باشد، این هم به نسل بعد منتقل میشود. امیدوارم قدرت پذیرندگیمان را بالاتر ببریم. به عقاید همدیگر احترام بگذاریم. آن جوانی که موهایش سیخ سیخی است و شلوار شش جیب میپوشد و آن پسری که ریش میگذارد و عضو بسیج محلهشان است، در ظاهر با هم متفاوتند، اما در باطن من قول میدهم که قلبشان برای یک چیز میطپد. وقتی تیم ملی فوتبال ما مقام میآورد، هر دو خوشحال میشوند. یادمان نرود که ما همه عضو یک پیکریم و از جنگیدن با همدیگر هیچ چیزی نصیبمان نمیشود. من امیدوارم تمام اختلافها و این شکاف عظیمی که ایجاد شده است، با تعامل و تامل و توکل حل کنیم. ایران کشور ارزشمندی است و مردمان خوبی هم دارد. تا زمانی که به کشورهای همسایه سفر نکنید این موضوع را نمیفهمید که در ایران مردمانی هستند که روحیاتشان خیلی خاص و خوب است. این را باور کنید از روی حس ناسیونالیستی نمیگویم. این شکافها اول از همه روی پیشرفت ما تاثیر میگذارد. امیدوارم این همدلی بار دیگر بازگردد. تمام ادیان خدا هم آمدند که بگویند انسانتر باشید و همه در کنار هم با مهربانی زیست کنید. امیدوارم نه در ایران و نه در کل جهان هیچ جنگی نباشد و خدا عاقبت همهٔ ما را به خیر کند. همین.
اگر تعریف از خودمان نباشد، کاربرهای کافه سینما مصداق عینی وحدت مورد نظر شما هستند. یعنی هر کسی از هر جایی با هر عقیدهای دراین سایت حضور دارد، افراد با هم بحث میکنند، علایق مشترکی دارند، با هم تعامل دارند و همدیگر را در نهایت دوست دارند. اگر به این فضای ما سر بزنید خیلی خوشحال خواهیم شد. خیلی از مصاحبت با شما لذت بردیم. حرف آخری اگر دارید بفرمایید.
ای برادر توهمه اندیشهای مابقی خود استخوان وریشهای. تشکر میکنم و امیدوارم تفکر الگوی اصلی زندگی همهٔ ما بشود.
منبع: کافه سینما/ بهنام شریفی، آریان گل صورت و محسن شرف الدین
سال ۶۰ یا ۶۱ بود که بابام یک آپارات خرید و من برای اولین بار با پدیدهٔ سینما آشنا شدم. فیلمهای زیادی روی من تاثیر گذاشت: آخرین سفر سند باد، جیسون و آرگوناتها، حماسهٔ کئوما، شاهین صحرا، غازهای وحشی، نهنگ خشمگین، بوفالوی سفید. بعدا با ورود ویدئو...
- از برنامهٔ اکسیژن همه چیز برایم جدی شد و دنبال فرصتهای بهتر میگشتم. من از سال ۷۵ متاهل شده بودم و چندان به شهرت فکر نمیکردم وسعی میکردم خودم را ازآفاتش دور نگه دارم. بعد از یک سال اجرا اسم من بیجهت در لیست مازاد صدا وسیما قرار گرفت و من را محترمانه بیرون انداختند. تا اینکه...
- وقتی اصغر فرهادی به من پیشنهاد میدهد من باید هدفم را معلوم کنم. هدف من خرس برلین یا جوایز مختلف و هر عنوان دیگر باشد یا هدفم شراکت در غم و اندوه قشری باشد که مابه ازاهای فراوانی دارند...
- در دنیای بازیگری من کوین اسپیسی را خیلی دوست دارم. همین طور تام هنکس وگری اولدمن. دنیرو و پاچینو و نیکلسون هم که جای خود را دارند. اما به طور کلی خودم را محدود به دیدن آثار یک نفر نکردهام. اما مثلا آثار اسپیسی را دیدهام که بتوانم بفهمم...
ظهر چهارشنبه دهم فروردین بود که مهمان شهاب حسینی در دفتر یکی از دوستانش شدیم. در تمام طول مصاحبه رفتار و حرکات و صداقت شهاب حسینی چنان تاثیری بر ما گذاشت که در لحظاتی یادمان میرفت که با یکی از مطرحترین بازیگران سینمای ایران صحبت میکنیم. شهاب حسینی بر خلاف بسیاری صداقت و فروتنی را بازی نمیکند. باید او را ببینید و با او هم کلام بشوید تا عمق این صدقت را دریابید. او با وجود خستگی زیاد مابین دو مصاحبه نزدیک به سه ساعت با ما حرف زد. فکر میکنیم که مصاحبه خیلی خواندنی شده است. به علت طولانی بودن این مصاحبه آن را به دو بخش تقسیم کردیم. بسیاری از حرفهای او را برای اولین بار در این گفتگو خواهید خواند:
از برنامهٔ اکسیژن در سال هفتاد وهفت تا جدایی نادر از سیمین شهاب حسینی مسیر طولانی را طی کردهاید. به نظرم بازیگری هستید که خیلی آهسته وپیوسته شروع کردید و بدون اغراق الان یکی از بهترین بازیگران نسل خود و سینمای ایران هستید. موفقیتهای شما در سالهای اخیر از سوپراستار شروع میشه با دریافت سیمرغ بلورین، بعد از آن با دریافت تندیس خانهٔ سینما و تندیس انجمن منتقدین ادامه پیدا میکند و در نهایت به جایزهٔ برلین ختم میشود...
- این جایگاه برای من حرکت از نقطهٔ a و رسیدن به نقطه یb هست. فارغ از اینکه نقطهٔ b بالاتره یا نه. من سعی کردم ازاین امانت الهی که به من اعطا شده درست استفاده کنم. نقش خود من فقط یک رهرو و یک وسیلهٔ حرکت بوده و ارادهٔ شخصی من نبوده است. من در زندگی با وجود اینکه بندهٔ روسفیدی نیستم، با این حال از عنصر توکل استفاده کردم. من دنبال شهرت نبودم. فقط به دنبال این بودم که با عشق وعلاقه وعرق وظیفهام را انجام بدهم. شروع این مسیر با اکسیژن نبود. نطفهٔ آن در سنین نوجوانی شکل گرفت. با طرح سوالی که برای همه پیش میآید که: من کیم و چه کار میخواهم بکنم؟
یک اصطلاحی داریم در ادبیات که دو نوع جمله وجود دارد: جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو. من میخواستم به جای پیروی پایه باشم. به خاطر همین قضیه فکر کردم که در کنار درس خواندن کار کنم تا پول دربیاورم. دیدم که فایده ندارد. دنبال تحصیلات دانشگاهی رفتم و آن را هم نیمه کاره رها کردم. ولی همیشه سینما وموسیقی برای من اهمیت داشت. از چهارده سالگی شنوندهٔ پر وپا قرص موسیقی بودم. سینما و قهرمانهای فیلمها برای من تصویرگر رویاهام بود و به همین خاطر خیلی دوستش داشتم. بچه که بودم کارهای مختلفی میکردم. از عضویت در تیم فوتبال نوجوانان پاس گرفته تا طلاسازی و آرایشگری. اما در هیچ کدام موفق نبودم و دنیاهایشان من را جذب نمیکرد. اما توانایی من جوک تعریف کردن و تعریف داستانهای فیلمها برای دوستهای آن زمانم بود. و جالب اینکه مخاطب زیادی هم برای من پیدا میشد.
یادتان میآید که چه فیلمهایی در آن زمان روی شما تاثیر گذاشته بود؟
- سال ۶۰ یا ۶۱ بود که بابام یک آپارات خرید و من برای اولین بار با پدیدهٔ سینما آشنا شدم. فیلمهای زیادی روی من تاثیر گذاشت: آخرین سفر سند باد، جیسون و آرگوناتها، حماسهٔ کئوما، شاهین صحرا، غازهای وحشی، نهنگ خشمگین، بوفالوی سفید. بعدا با ورود ویدئو کم کم فیلمهای جدی تری دیدم مثل: کتاب آفرینش، ده فرمان، بن هور، اسپارتاکوس. بعدا طیفهای دیگری از فیلمها را دیدم مثل هفت دلاور و یا فیلمهای ایرانی مثل دایرهٔ مینا، در امتداد شب، آرامش در حضور دیگران. خیلی درهم و برهم فیلم میدیم. فیلمهای بروس لی و راکیها رو هم خیلی دوست داشتم. تا اینکه در نوجوانی فیلمهایی مثل بعد از ظهر سگی و پدر خوانده را هم میدیدم. در دههٔ شصت هم فیلمهای خیلی خوبی به نمایش در میآمد مثل شبح کژدم، باشو غریبهٔ کوچک، طلسم و خیلی فیلمهای دیگر. و بالاخره فهمیدم که دلم همین دنیا را میخواهد.
من هیچ کس را در حرفهٔ سینما نمیشناختم و هیچ کدام از اقوامم هم اصلا در کار هنری نبودند. تا اینکه در سال ۷۱ در کلاسهای آقای سمندریان ثبت نام کردم. این سومین دورهٔ این کلاسها بود. هنوز هم این قضیه برای من کاملا جدی نشده بود. خانمی ازهم دورهایهای من به نام مینا ابراهیمزاده که نمایشنامهٔ خوب و بلندی به اسم افسانه نوشته بود، نقشی کوتاهی را هم به من پیشنهاد کرد. ستاره و لاله اسکندری از دورهٔ راهنمایی با خواهر من دوست بودند. قرار شده بود که ستاره نقش اول این تئاتر را بازی کند. با افراد دیگری هم مثل نیما رئیسی، فرزین صابونی، مرحوم پیمان سنندجیزاده و مهدی سلطانی. نقش من سه بار کلا روی صحنه میآمد. یک بار میگفت: قبلهٔ عالم دروازههای جنوبی شهر در هم شکست. یک بار میگفت: دروازههای شمالی در هم شکست. آخرین بار هم که میآمد کلا میگفت: شهر در هم شکست (میخندد)
ما دو سال این تئاتر را فقط برای چهار اجرا تمرین میکردیم. تا اینکه یک روز آقای بهروز مقدم که الان گزارشگرتلویزیون است میخواست که یکی از آیتمهای ماه رمضانی برنامهٔ خانواده رابه اسم عذاب وجدان کارگردانی کند و من را هم برای یکی از نقشهایش انتخاب کرد واین اولین حضور من جلوی دوربین شد. فرزین صابونی همزمان با تئاتر افسانه دستیار حسین فردرو در شبکهٔ دو هم شده بود. آنها دنبال چهرههایی برای آیتمهای طنز میگشتند. من رفتم و آنجا با نادر سلیمانی وکامران ملک مطیعی آشنا شدم. کامران آن موقع یک سری نمایشنامههای رادیویی را کارگردانی میکرد. از طریق او به رادیو هم رفتم و در چند نمایشنامهٔ رادیویی هم حضور پیدا کردم. با نادر سلیمانی و تیم ساعت خوش هم یک سری سفر به نقاط مختلف ایران رفتم. در هر شهر برنامه اجرا میکردیم. از آنجا بود که فهمیدم استعدادی درنقشهای طنز ندارم. از یک جایی به بعد بچهها به من گفتند چون تو ژیگولی تری بیا واجرا کن. کم کم کار من مجریگری شد. در یکی از سفرها خسرو احمدی به من گفت که یکی از دوستانم به اسم محمد مهدی رسولی برای اجرای برنامهای در شبکهٔ دو در حال تست گرفتن است. من آن موقع یک هوندای ۱۲۵ داشتم. رفتم و بین صد و سی نفر برای برنامهٔ اکسیژن انتخاب شدم. متنهای برنامه خیلی سنگین بود. یادم است که افشین سنگ چاپ دستیار برنامه بود. یک بار کار حتی به بیست وشش بار برداشت و بیهوشی من هم کشید. ولی هم افشین و هم کارگردان خیلی صبوری میکردند. از برنامهٔ اکسیژن همه چیز برایم جدی شد و دنبال فرصتهای بهتر میگشتم. من از سال ۷۵ متاهل شده بودم و چندان به شهرت فکر نمیکردم وسعی میکردم خودم را ازآفاتش دور نگه دارم. بعد از یک سال اجرا اسم من بیجهت در لیست مازاد صدا وسیما قرار گرفت و من را محترمانه بیرون انداختند. تا اینکه تهیه کنندهٔ اکسیژن خانم راعی سریالی آموزشی را برای کودکان تولید کرد و این اولین کار حرفهای من شد که برایش دستمزدی هرچند کم میگرفتم. حسین محب اهری اولین پارتنر حرفهای من بود. بعد از آن مسعود دادگری صدابردار اکسیژن من را به سعید سلطانی و سریال پس از باران معرفی کرد. آن موقع برنامهای در جام جم به نام آفتابگردان داشتم. دکتر محمد هادی کریمی کار من را میبیند و توسط او که نویسندهٔ رخساره بود، به مرحوم قویدل معرفی شدم و رخساره اولین فیلم سینمایی من شد. اولین کاندیدایشان هم برای آن نقش امین حیایی بود که به خاطر اینکه امین سر کار دیگری مشغول بود، نقش به من رسید. البته به همین راحتی هم نبود. به خاطر هم زمان شدن رخساره و پس از باران مجبوربودم که شبها به شمال بروم و دو پلان بازی کنم و دوباره به تهران برگردم. خلاصه این مسیر این طور شروع شد. برای من که هیچ پارتی وآشنایی نداشتم این فقط یک موقعیت خدادادی بود و من هم از آن استفاده کردم تا به موقعیت کنونیام رسیدم.
حالا یک فلاش فوروارد بزرگ بزنیم. به جدایی نادر از سیمین شروع میرسیم. راجع به بازی شما بحثهای زیادی وجود دارد. به خصوص در صحنههای خود زنی چه در سالن مطبوعات چه چند باری که فیلم را در اکران عمومی دیدم، بعضیها شروع میکردند به دست زدن. بعضی هم حتی میخندیدند. به نوعی این واکنشها شاید یک جور تخلیه انرژی هم باشد. به خاطر همین فکر میکنم بازی شما در این فیلم بازیای برون گرا یا اصطلاحا بازی تماشایی است. در این نوع بازی بازیگر فرایند بازیش را پنهان نمیکند و در اختیار مخاطب میگذارد. انگار میگوید که من را و بازی من را ببینید. در عین حال سبک بازی همیشگی شهاب حسینی که عموما درونگراست هم در آن دیده میشود. راجع به این سبک بازی صحبت کنید. بازیای که به نظرم بسیار درخشان هم هست. آیا اصلا این تعریف بازی برون گرا را قبول دارید؟
- در هرحرفهای به خصوص بازیگری آدم خودش را به ابزار آلاتی که در این حرفه هست مزین میکند و در ابتدا از دیده شدن هم لذت میبرد. اما از یک جایی به بعد این لذت از بین میرود. عنصر مهمتری به نام اندیشهٔ پشت کار شکل میگیرد. اندیشهای که حاصل تجربهها و افکار و ایدئولوژی آدم است. من دنبال برون گرایی یا درونگرایی نیستم. یعنی خیلی آگاهانه حرکت نمیکنم، در عین اینکه آگاهانه هم هست. بازیگری حرفهٔ بسیار عجیبیه. شما یک پازل بلورین را با زحمت تکه هاش رو میتراشید و در نهایت به یک قاب بلورین زیبا تبدیل میشود که شامل بیان و حرکات و اکتها و نگاههای خوب وشعور پشت بازی است. ولی از یک جایی به بعد تمام ارزشها و زحمتهایی که برای کارتون کشیدید تبدیل به ضد ارزش میشوند. دیگه مواظب بودن و بیان خوب داشتن ارزش نیست. چون به یک مرز خود آگاهی و ناخود آگاهی میرسید. تماشاگر بازی خود آگاه را دوست ندارد. ولو اینکه بهترین بازی و تکنیکیترین بازی را هم کرده باشی. بازیگرهایی داریم که تکنیک بسیار خوبی دارند ولی روح در بازیشان نیست. به خاطر اینکه خودآگاهیشان کاملا از بین نرفته است. از یک جایی به بعد بازیگر باید آن قاب بلورین را بشکند. یعنی این همه زحمت برای بیانت کشیدی، باید بگذاریش کنارو طبیعی صحبت کنی. یا تلاش برای راه رفتن مناسب که باید از بین برود و به راه رفتن طبیعی برسی.
-البته ان تجربیات هم کمک میکنه. مثل جریان آبی که پشت سد مانده ودر یک لحظه میخواهد سد را بشکند و حضورش را نشان دهد. یعنی تجربیات باید باشند که بازیگر بتواند به این مرحله برسد.
- دقیقا همین طور است. این عمل نکردن باید از یک جایی بیاید که پر است. از یک جایی به بعد هم سوال پیش میآید که دارید چه کار میکنید. وقتی اصغر فرهادی به من پیشنهاد میدهد من باید هدفم را معلوم کنم. هدف من خرس برلین یا جوایز مختلف و هر عنوان دیگر باشد یا هدفم شراکت در غم و اندوه قشری باشد که مابه ازاهای فراوانی دارند. اگر بازار بروید هزاران حجت را میبینید که با موتور در حال مسافر کشی هستند. کدام هدف باید باشد؟ چیزی که من را در این کار کمک کرد توجه به هدف دوم بود. با خودم گفتم تو یک نعمتهایی داری شهاب که شکرانهاش این است که همذات پنداری همه را با این قشر زحمتکش برانگیزی. یعنی اگر فردا رفتیم وسوار یکی از همین موتورها شدیم و به هر نحوی با این آدمها روبرو شدیم بعد از دیدن این فیلم مثل سابق با آنها رفتار نکنیم. وقتی آدم برای خدا کار کند، همه چیز هم در ادامهاش میآید. شهرت و جایزه و خیلی چیزهای دیگر. چون که در معادله با خدا ضرری وجود ندارد. وقتی تو کارت را درست انجام بدهی دیگر احساس متفاوت بودن نداری. حالا میفهمی که الان نوبت تو بوده که به عنوان یک شخص وظیفهات را انجام بدهی. وقتی به ذات حجتها و شرایط بیرونیشان فکر میکنم دیگر یادم نمیآید که کجا برون گرا بازی کردم، کجا دستم رو چه جوری حرکت دادم. صحنهٔ کله زدن به در هم حاصل همین شرایط بود. در ان صحنه داشتم فکر میکردم من که زورم به طرف مقابل نمیرسد. چون او کارش را بلد بود. پس به مرز انفجار رسیدم و ناخودآگاه این حرکت را انجام دادم.
صحنهٔ خودزنی در آشپزخانه از قبل طراحی شده بود؟
- بله در فیلمنامه بود. برای من شرف این آدم خیلی مهم بود. آدمهای این فیلم در عین مجازی بودن کاملا مابه ازاهای بیرونی دارند. اعتقاد حجت به قسم قرآن برایم مهم بود. اینکه خودش را میزند به خاطر این است که کار دیگری از او برنمی آید. اصغر فرهادی هم در این صحنه خیلی به من کمک کرد.
-راجع به نقش احمد دربارهٔ الی توضیح بدهید. با توجه به اینکه هیچ مشخصهٔ خاصی ندارد. یادم است مصاحبهای میخواندم از رضا کیانیان که در مورد نقشش در روبان قرمز از حاتمی کیا پرسیده بود و در جواب حاتمی کیا گفته بود که یک آدمیه که راه میره! احمد دربارهٔ الی هم هیچ ویژگی خاصی ندارد. حجت جدایی نادر از سیمین یک سری اعمال نمایشی دارد. اما احمد همینها را هم ندارد. بازی در کدام نقش برای شما سختتر بود؟
- من یک اعتقاد قلبی دارم. اینکه همهٔ این تفاوتهای قومی و مذاهب و نژادها در نهایت تاثیری بر اشتراکهایشان نگذاشته است. همهٔ آدمهای دنیا عشق و نفرت و دروغ و خیانت را میفهمند. تنها واکنشهایشان با هم فرق میکند. هر شخصیتی که به من پیشنهاد میشود اول از منظر این شباهتها به آن نگاه میکنم. اینکه از منظر انسانی چه اشتراکاتی با آن دارم. این اشتراکات وجود دارد. پس خودم را در موقعیت آن آدم قرار میدهم. منتها ری اکشنها با هم فرق دارند. از نظر حقوقی من مثل حجت رفتار نمیکنم. ولی یک چیز من با حجت مشترک است: حقم را میگیرم. در جدایی نادر از سیمین ما با آدمی روبرو هستیم که با مشکلات مختلفی دست به گریبان است. اما راه خودش را میرود. وقتی که به بانک میآید، بیکار است و میخواهد مشکلش را حل کند. با کسی هم دعوا ندارد.
-ان نگاهتان به دستهٔ پولهایی که در دست نادر است چقدر خوب است!
- جالبه که اصغر فرهادی این نگاه را هم در فیلمنامه آورده بود و بر آن تاکید داشت. حجت وقتی وارد دعوا میشود که نادر زنش را زده و بچهاش مرده. نه تنها حجت بلکه یک فرد میلیاردر هم واکنش نشان خواهد داد. پس من هم میتوانم حجت را درک کنم. اما من میگم بازی در نقش احمد سختتر بود. چون او با یک بحران جمعی روبرو بود. کلا عادی بودن جلوی دوربین سینما سختترین کار است. اصغر فرهادی در دربارهٔ الی خیلی نگرانی داشت. من آخرین نفری بودم که به تیم اضافه شدم. اصغر سر انتخاب من تردید خیلی زیادی داشت. چون میخواست همه چیز مستند به نظر برسد. فرهادی میخواست تماشاگر تمام پیش فرضهایش راجع به من را فراموش کند و احمد را ببیند. کار پیمان معادی و مانی حقیقی راحتتر بود. چون با وجود اولین تجربهٔ بازیشان با محیط سینما آشنا بودند و شخصیتشان به نقشها نزدیک بود. برای گل شیفته فراهانی، مریلا زارعی و ترانهٔ علیدوستی و من راه طولانی تری وجود داشت. به خصوص من که باید به نقطهٔ صفر و بازی نکردن میرسیدم. اما خوشبختانه تحت هدایت اصغر فرهادی بودم که به جرئت میتوانم بگویم از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینمای ایران است. با هیچ کارگردانی با این تسلط و کاربلدی و مدیریت فرهادی تا به حال کار نکردهام.
-راجع به شخصیت آقای فرهادی میخوام صحبت کنید. چطور میشه که هم بعد از دربارهٔ الی و به خصوص جدایی نادر از سیمین همهٔ عوامل و بازیگران اینقدر از ایشون تعریف میکنند؟ این رضایت جمعی از کجا میآید؟
- اول از همه باید شخصیت حقیقی فرهادی را از شخصیت حقوقی و هنریش جدا کنیم. تجربهٔ زندگی به من آموخته که کسی اگر با تاکید زیاد و پیاز داغ زیاد بر راستی حرفش پافشاری کند حتما دروغ میگوید. یا موقع حرف زدن یک نفر میتوانی بفهمی که آیا کاملا صادق است یا چند گانگی در کلامش وجود دارد. در کلام و رفتار اصغر فرهادی این چند گانگی را نمیتوانی ببینی. اصغر فرهادی در سال ۷۱ همراه همسرش خانم بخت آور تئاتر عروسکی به نام تو را من چشم در راهم سیه گربه کار میکرد و من هم به واسطهٔ تمرینهای تئاتری در دانشگاه تهران با او آشنا شدم. آن فرد با اصغر فرهادی امروز به لحاظ منش، رفتار، شعور انسانی بهتر شده که بدتر نشده است. عکس العملهای او بسیار صبورانه است. من احساس میکنم او به خاطر ارادتی که به حضرت علی (ع) دارد، خیلی علی وار زندگی میکند. همه چیزش اندازه است. او متبحرانه اول از همه خودش را مدیریت میکند و کسی که بتواند این کار را انجام بدهد، قطعا کارهایش هم درست خواهد بود. قدرتش در صداقت پشت کلامش است. در فیلمنامههایش جملهای نمیتوانی پیدا کنی که بگویی مال او نیست و با رفتارش منافات دارد. به خاطر همین همه با رغبت با او کار میکنیم. اصغر کاری میکند که به او اعتقاد پیدا کنی. وقتی به کسی اعتقاد پیدا کنی، برایش سر هم میدهی. جالب اینجاست که فرهادی با همه به صورت مستمر هم کار نمیکند. مثلا حسین جعفریان دربارهٔ الی را فیلمبرداری میکند، اما در جدایی نادر از سیمین کلاری این وظیفه را بر عهده میگیرد. ولی او موفق میشود به آدمهای مختلف این اعتقاد را منتقل کند. آدم به خاطر همین در سر کارهای او احساس خستگی نمیکند. چون همه چیز درست است. اگر در دربارهٔ الی و جدایی نادر از سیمین تهیه کنندگان دیگری وجود داشتند، برای اولی سی جلسه پیش بینی میکردند و برای دومی چهل و پنج الی پنجاه روز. اما این دو کار هر کدام در چهار ماه به انجام رسیدند. چون در پیش تولید به همه چیز فکر میشود. تحقیقات مختلف و اتوهای زیادی در طی این مدت انجام میشود. صابر ابر وترانهٔ علیدوستی یک پلان مشترک هم در دربارهٔ الی با هم ندارند، ولی اتودهای زیادی با هم زدند. برای اینکه سایه روشنهای پشت شخصیتها شکل بگیرد. به خاطر همین وقتی صابر ابر به دنبال نامزد مردهاش به شمال میآید یادش است که مثلا در یکی از این اتودها در شب قبل از سفر الی با او دعوا کرده است. من به عنوان احمد در اتودها زنگ میزنم به سپیده که من زنم را طلاق دادهام و میخواهم بیایم ایران تا ازدواج کنم. آیا در دربارهٔ الی راجع به عشق میان احمد و سپیده حرفی به میان آورده میشود؟ نه ولی حس میشود. به خاطر همین اتودها شخصیتها بعد پیدا میکنند. فلسفهٔ فرهادی تاثیر گذاشتن بر مخاطب به بهترین شکل است و به خاطر این هدف کلی زحمت میکشد و تحقیق میکند. چون کارش برایش دغدغه است. نه اینکه در پی خرس طلایی برلین باشد. همین الان هم اگر ببینیدش هیچ اثری از این موفقیتها در او نیست. من مطمئنم در همین روزها در حال کار کردن روی سوژهٔ جدیدش است. چون دغدغه دارد. هر کارگردان دیگری هم این اصول را رعایت کند تا هشتاد و پنج درصد در کارش موفق خواهد شد.
-در مورد این فضای دو قطبی که متاسفانه بین دو فیلم جدایی نادر از سیمین و اخراجیهای سه پیش آمده صحبت کنید. چون به نظرم هر کدام مخاطبهای خاص خود را خواهند داشت و مقایسهٔ فروش این دو اشتباه است.
- اخراجیها در دو فیلم قبلی نشان داده است که وجوه سرگرم کنندگیش بسیاربسیارغالب است و بارهنری چندانی از منظر سینمایی ندارد. اما جدایی نادر از سیمین تا ساعتها و روزها دست از سر مخاطبش بر نمیدارد. من بابت این فضای دو قطبی خیلی متاسفم. ما همه در یک کشور زندگی میکنیم و سرنوشت این کشور سرنوشت همهٔ ماست. جامعهٔ ما نیاز به تعامل دارد. اما الان خیلیها مثل دانههای گندم بین دو سنگ آسیاب به خاطر قضاوتهای مختلف در حال له شدن هستند. در جایگاه اصغر فرهادی هیچ شکی نیست. اگر در تاریخ سینمای ایران پنج نابغه وجود داشته باشند، فرهادی یکی از آنهاست. در مورد آقای ده نمکی دربارهٔ گذشتهشان هیچ قضاوتی نمیکنم. اما ایشان راه درازی را در سینما باید طی کنند. همان طور که در کار فرهادی هم سقف وجود ندارد وباید ادامه بدهد و کار کند. موضوعی که باعث این دو قطبی شدن میشود، چانبدارانه حرکت کردن متولیان امر است. من فیلمی کار کردم به نام پرسه در مه. هنوز خودم ندیدمش. از شما سوال میکنم: آیا فیلم حقیری بود؟
خیر! به نظرم فیلم درخشانی است.
- مجموعهٔ سیاستگذاریها از این فیلم حمایت نکردند. به نظرم اگر این فیلم در جشنوارههای بین المللی شرکت میکرد حتما نظر منتقدین را جلب میکرد و جوایزی میگرفت و این میشد افتخاری برای سینمای ایران نه برای بهرام توکلی یا شهاب حسینی.
شهاب حسینی اگر اسکار هم بگیرد در نهایت یک ایرانی است و باید جایزهاش را به همین موزهٔ سینما اهدا کند.
پرسه در مه در بدترین زمان اکران که زمان مردهٔ بین جشنواره و اکران نوروزی است، بر روی پرده میرود. فیلم نابود میشود، اما اخراجیها سی و پنج سالن برای اکرانش میگیرد. این عدم توازن و فرق گذاشتن باعث دو قطبی بودن میشود. مسعود ده نمکی در اخراجیهای یک تصویر شهدای جنگ را کاملا تغییر داد و نشان داد که آدمهای عادی و از سطح پایین اجتماع هم در میان این شهدا بودهاند. نفس این حرف خوب است اما شیوهٔ پرداخت دچار اشکالات فراوانی است. مسعود ده نمکی کارگردان تازه کاری است و باید راهش را ادامه دهد، اما این حمایتها توازن را بر هم میزند.
از این بحثها بگذریم. خودتان فکر میکنید نقطهٔ عطف کارنامهتان چه فیلم و چه نقشی است؟
- همان که مردم میپسندند. گرچه در خیلی موارد گسترهٔ نظرها بسیار متفاوت است. اما کاری از خودم را دوست دارم که اغلب سلائق را راضی کند. در مورد دربارهٔ الی و جدایی نادر از سیمین این اتفاق افتاده است و از سریالها هم مدار صفر درجه هم همین وضعیت را پیدا کرد.
در مورد پرسه در مه با توجه به شخصیت امین که هنرمندی است که به بن بست خلاقیت رسیده، چه فرآیندی را برای این نقش طی کردید و چقدر از تجربههای شخصیتان استفاده کردید؟ با نظر به اینکه در این فضا وشرایط کار میکنید و با مشکلات کار هنری در کشورمان آشنا هستید، چطور این نقش را در آوردید؟ از نظر من این بهترین بازی شما در سینماست و در آخر اینکه آیا الگوی خاصی برای جرای این نقش داشتید؟
- الگوی خاصی نداشتم. ولی خوب به خاطر فیلمهایی که دیدهام و تجربیات قبلی حتما از خیلی چیزها تاثیر گرفتهام. فکر میکنم این نقش خیلی شبیه خودم است. من هم احساس میکنم به بن بست خلاقیت نزدیک شدهام. به خاطر اینکه همه ما مثل یک فلز رساناییم و جریان انرژی از جایی میآید و به ما منتقل میشود و از طریق ما به جایی دیگر میرود. حالا اگر این رسانا تمام این کارها را خودش تنها انجام بدهد، مشکل پیش میآید. امین هنرمندی است که تصور میکند همهٔ این کارها را خودش انجام میدهد. او یادش رفت که هنرمندی است که میتواند به یک منبع لایزال انرژی وصل شود. وقتی در انتها به معدن رفت و حالش خوب شد، در واقع خودش را به منبع انرژی وصل کرد. شهاب حسینی هم اگر تصور کند خودش همهٔ این کارها را انجام میدهد، به بن بست میرسد. میدونید چرا این فیلم را ندیدم؟ برای اینکه یادم نمیآد چه کارهایی کردم که الان برایم وجد آور باشد ومثلا بروم وبرای لحظهٔ خاصی آن را ببینم. بهرام توکلی هم از آدمهایی بود که همزمان با فرهادی از اوایل دههٔ هفتاد میشناختم. با او تئاتر مرگ در میزند وودی آلن را تمرین میکردم که هیچ وقت هم اجرا نشد. بهرام هم خصوصیات اصغر فرهادی را دارد. آدم بینهایت اندازهای است. آدمی که دغدغه دارد. کسی که پر از حرف است و ابزاری برای بیانش انتخاب کرده. این انرژی به خاطر خود توکلی، فیلمبرداری خضوعی ابیانه، خانم حاتمی، آقای رایگان و مجموعهٔ عوامل است. فکر میکنم پرسه در مه فیلمی است که بعدها در موردش صحبت خواهد شد. به قول دوستی موقع مرگ موتزارت سه نفر هم زیز تابوتش را نگرفتند. این فیلم هم بعدا ارزشهای خودش را نشان خواهد داد.
در مورد نفس عمیق هم همین اتفاق افتاد و به تدریج ارزشهایش برای همه آشکار شد
- بله. نفس عمیق کار آقای شهبازی واقعا فیلم خوبی است. من به نقشهایم به طور معمول فکر نمیکنم. به این فکر میکنم که این هم یک چالش جدید و پیچیده در عوالم انسانی است. به شدت وحشت زده هستم که یک انسانم. چون اگر یک حیوان بودم، هر کاری میکردم مطابق غریزهام بود وازعقل خبری نبود. انسان مسئولیت دارد، چون میفهمد.
به خاطر همین وقتی که میخواهم نقشهای جدیدی را بازی میکنم خودم را درگیر این چالشهای پیچیده میبینم.
بن بست امین را به نوعی تجربه کرده بودم و با بازی در این نقش انگار باری از دوشم برداشته شد.
فیلمهای آقای توکلی نشان میدهند که از ادبیات بسیار وام گرفتهاند. میانهٔ شما با ادبیات چطور است؟ با چه سبکها و نویسندگان ایرانی وخارجی احساس نزدیکی میکنید؟
- من هیچ وقت آدم برند بازی در زندگیم نبودم. راجع به سبکهای ادبی هم نمیتوانم تعریف ارائه کنم. یک فیلتری دارم که به من میگوید یک اثر یا دل نشین است یا نیست. مثلا در دنیای بازیگری من کوین اسپیسی را خیلی دوست دارم. همین طور تام هنکس وگری اولدمن. دنیرو و پاچینو و نیکلسون هم که جای خود را دارند. اما به طور کلی خودم را محدود به دیدن آثار یک نفر نکردهام. اما مثلا آثار اسپیسی را دیدهام که بتوانم بفهمم که او چطور اسپیسی شده است و یا آثار پاچینو را میبینم تا بدانم که او چه کاری انجام میدهد که بقیه نمیتوانند.
ولی در همین گشت و گذارها هم بازیای از پاچینو میبینی که دلنشین نیست و یا یک بازیگری در آواز گنجشکها میبینی به اسم رضا ناجی که بازیش به دلت میچسبد.
در ادبیات پائولو کوئیلیو را دوست دارم ولی دوستی دارم که در کار فیلمبرداری است، اما دست به قلم هم هست. کتابی را نوشته که داستانهای دو، سه و پنج خطی است و آن را در جهان به عنوان کوتاهترین داستانهای فلسفی دنیا ثبت کرده است. من این کتاب را هم دوست دارم و به اندازهٔ کوئیلیو به آن اهمیت میدهم. بهرام توکلی هم از ادبیات بسیار تغذیه میکند. اما وسعت دید بالایی دارد و تک بعدی نیست.
ادامه دارد...
پرونده "جدایی نادر از سیمین"، گفتگو با ساره بیات، پیمان معادی، بابک کریمی، سارینا فرهادی، اصغر شهبازی، اصغر فرهادی، شهاب حسینی و گزارشهای بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر و یادداشتهایی درباره فیلمهای این دوره.
گفتوگو با شهاب حسینی: من هیچوقت نیستم...
حداقل برای 5 سال بازیگری را کنار می گذارم...وقتی نتوانم پدر و مادر و فرزندم را ببینم سیمرغ چه ارزشی دارد؟!
شهاب حسینی که پیش از این گفته بود قصد دارد از دنیای بازیگری خداحافظی کند عنوان کرد که این کار را به خاطر خانواده اش انجام می دهد.
به گزارش پارس توریسم ،وی در گفت و گو با ویژه نامه نوروزی سروش گفت که مایل است دستکم برای 5 سال این حرفه را کنار گذاشته و به زندگی شخصی خودش برسد.
او با اشاره به اینکه شهرت و محوبیت اجتماعی در کنار همه مواهبی که دارد می تواند آرامش و امنیت خصوصی فرد را بر هم بریزد اظهار داشته است: گاهی وقت ها هنرمندان ناچار می شوند دور خود و خانواده اشان حصار یا گارد دقاعی بکشند چون همواره افرادی هستند که قصد دارند وارد حریم خصوصی آنها شوند و آرامش را از آنها بربایند. او ضمن تأکید بر اینکه زندگی هنری هنرمندان با زندگی خانوادگی آنها از اساس با هم ناهمخوانی هایی دارند اضافه کرده است: انتخاب راه میانه ای برای اینکه هم زندگی خانوادگی و هم زندگی هنری ات را حفظ کنی علی رغم اینکه سختی های بسیار دارد اما غیر ممکن نیست.
شهاب حسینی در ادامه گفته است: در حال حاضر به خاطر این شرایط دشوار من تصمیم گرفتم راه میانهای را انتخاب کنم که پیش از من هم بازیگرانی این راه را پیمودهاند و موفق هم بودهاند مثل جناب مهدی هاشمی که همچنان با همسر محترمشان سرکار خانم گلاب آدینه زندگی بسیار خوبی دارند و در عین حال کارشان را هم هر روز بهتر از روز قبل انجام میدهند.
او در گفت و گو با سروش درباره بازیگرانی که علاقه ای به انتخاب راه میانه ندارند نیز تصریح کرده است: بازیگرانی که راه میانه را انتخاب نمیکنند دو دسته میشوند یک دسته بازیگرانی هستند که کارشان را بر هر چیزی مقدم میدانند و میخواهند به هر قیمتی که شده سیمرغ و خرس و تمشک و اسکار بگیرند و به نوعی بر این باور هستند که زن و فرزند جلوی دست و پای آنها را میگیرد و دوست دارند زودتر از دستشان خلاص شوند، یک دسته از بازیگران هم هستند که میگویند حرفه دوستداشتنی من خداحافظ. چون خانواده را بر هر چیزی ترجیح میدهند. شهاب حسینی با اشاره به اینکه خود او جزو بازیگران دسته دوم است گفته که مدتی است به این نتیجه رسیده ام که لااقل برای مدتی با حرفه ام خداحافظی کنم. او افزوده است: من 15 سال را وقف کارم کردم و حالا تصمیم دارم حداقل 5 سال از عمرم را وقف همسر و فرزندم کنم. من همه این سالها پدر و مادرم را میدیدم اما متوجه نمی شدم که چه تغییراتی کردند، یک روز به خودم آمدم دیدم چقدر پیر شدند و به خودم گفتم شهاب اگر یک روز چشمانت را باز کنی و ببینی که آنها دیگر... چکار می کنی؟ آن وقت جواب خودت را چی دهی؟ میخواستی مرغ و سیمرغ و خرس و پلنگ بگیری! به چه قیمتی؟! به قیمت اینکه فردا پسرم بیست سالش بشود و بگوید بابا من و تو به اندازه نوک سوزن همدیگر را نمیشناسیم، نه من حرفهای شما را میفهمم و نه شما حرفهای مرا میفهمی. حالا من گنج قارون داشته باشم و خانه من پر شود از سیمرغ و پلنگهای طلایی و نقرهای فستیوالها و جشنوارههای گوناگون! چه ارزشی دارد؟ فرزندم پاره تن من است وقتی من نتوانم با او به اجماع برسم، چطور می خواهم با مردم به اجماع برسم ؟!
شهاب حسینی در این گفت و گوی خواندنی خود را به عنوان پدر یک خانواده همانند کشاورزی دانسته که مدت ها وقت گذاشته و زمین زارعی اش را شخم زده و دانه کاشته و حالا باید برای حفظ و حراست از آن و جلوگیری از گزند بکوشد. او همچنین با تأکید به اهمیت و نقش جایگاه خانواده اذعان داشته است که خانواده مانع همه تکروی های فرد می شود و وقتی شما ملزم هستید که غیر از سرنوشت خودتان به سرنوشت 2 نفر دیگر هم فکر بکنید آهستهتر و پیوستهتر جلو میروید، فکر شدهتر عمل میکنید، پختهتر تصمیم میگیرید و وقتی همه اینها درست اتفاق بیفتد نتیجهای جز موفقیت نخواهد داشت. همه عدم موفقیتها به خاطر یک طرفه فکر کردنها و آنی تصمیم گرفتنها حاصل میشود.
مننبع: ویژه نامه نوروزی سروش / برداشت از پارس توریسم - محمد تاجیک
گفتوگوی خبرآنلاین با بهرام توکلی کارگردان
نه دولت دغدغه فیلمهای ما را دارد، نه بخش خصوصی
فرهنگ > سینما - کارگردان فیلم سینمایی «پرسه در مه» معتقد است در سالهای اخیر سرنوشت اکران را تعداد محدودی از سینمادارها و پخشکنندهها تعیین میکنند و این گروه به سینمای متفاوت علاقهای ندارند.
نزهت بادی: بهرام توکلی را با فیلمهای کوتاهش میشناختیم، اما او را با «پابرهنه در بهشت» به عنوان یک استعداد جدید در نسل خود کشف کردیم و وقتی فیلم «پرسه در مه» را در بیست و هشتمین جشنواره فجر دیدیم و فیلم جایزه بخش فیلمهای اول و دوم را به دست آورد متوجه شدیم توکلی در مسیر حرفهایاش پیشرفت زیادی کرده است.
«پرسه در مه» درباره زندگی ناآرام یک آهنگساز در حال کماست که تلاش میکند قبل از مرگش برای خود رویای یک زندگی را بسازد تا با ذهنی خالی و بدون خاطره نمیرد. فیلمنامه متفاوت، بازیهای درخشان، فیلمبرداری عالی و سبک بصری شاعرانه از این فیلم اثری ارزشمند و لذتبخش می سازد که حیف است در این اکران محدود تماشای آن را از دست داد.
با اینکه فیلم در جشنواره موفق بود، چرا در اکران دچار مشکل شد؟
در سالهای اخیر سرنوشت اکران را تعداد محدودی از سینمادارها و پخشکنندهها تعیین میکنند و متاسفانه این گروه به سینمای متفاوت علاقهای ندارند. ذهنیتشان فقط محدود به تعدادی فیلم پرفروش است و درگیر منافع زودبازده مالی شان هستند و مناسباتی دارند که من اسمش را مافیا نمیگذارم، اما به هر حال در جهت دستیابی به سود بیشتر است.
من کاملا به آنها حق میدهم. این اقتضای بخش خصوصی است، اما این سئوال منطقی است که چرا سرنوشت اکران یک کشور هفتاد میلیونی با سلیقههای متفاوت باید توسط پنج نفر و در یک اتاق صورت بگیرد. با چنین شرایطی است که فیلمهای ما در زمان مرده با چند سالن محدود و نداشتن هیچ گونه تبلیغاتی اکران میشود.
نسل ما اصلا نمایندهای در حوزه اکران ندارد. نه دولت که وظیفهاش است، دغدغه فیلمهای ما را دارد و نه بخش خصوصی که دیگر انتظاری از آن نیست. فرض بگیرید من دوست داشتم فیلم آقای بهنام بهزادی را ببینم و چند روز پیگیری کردم ولی آنقدر سئانسها نامرتب و متغیر در سینماهای پراکنده بود که به سختی توانستم بعد از سه روز آن را ببینم. آیا این توان بالقوه آن فیلم بود؟ مسئله این است، وگرنه کسی نمیگوید فیلمهای با این مدل پرفروشهای سال بشود. مسئله این است که عدالت رعایت شود و صاحب حداقلها باشیم.
چیزی که در فیلم برایم جالب بود نوع رویکرد درونی شما به بحرانهای یک هنرمند بود، یعنی بجای اینکه دلایل این شکست و یاس رابه مسائل اجتماعی ربط دهید، علل آن را در درون خود هنرمند جستجو کردید.
بله، چون این یک بحران فردی است، بحران خلاقهای که هنرمند دچار آن است به خودش ربط دارد. درست است که مسائل اجتماعی میتواند روی آن تاثیر بگذارد و آن را کمرنگ یا پررنگ کند، اما اصل ماجرا چیزی است که هنرمند در درون خود با آن روبروست و این اتفاق میتواند در هر دوره و زمانی برای هر فردی رخ دهد. من هم جنبههای اجتماعی آن را کمرنگتر کردم تا به بحران فردی نزدیکتر شوم.
تصویرهای لرزان و سایهدار به شدت در خدمت فضای داستان است و بعضی از قاببندیها خیلی گرافیکی و زیباست. این زیباییشناسی شاعرانه پشت قابها چقدر به شما تعلق دارد و چقدر به همکاریتان با آقای خضوعیابیانه مربوط است؟
قطعا بخش زیادی به آقای خضوعیابیانه برمی گردد. ایشان یکی از باسوادترین فیلمبردارهای ما هستند که با هر فیلم، سلیقه خودشان را عوض میکنند. بخشی از آن هم در مرحله دکوپاژ و فیلمنامه توسط من شکل میگیرد که حس و حال کلی سکانسها را مشخص میکنم، ولی اساسا نقش آقای خضوعیابیانه ورای یک فیلمبردار برای هر فیلمی است و به شدت برای فیلمها انرژی می گذارد. ایشان تسلط کمنظیری بر ساختار بصری کل فیلم دارند و هنگام ضبط هر پلان، مدام با این الگوی کلی که در طول پیشتولید ساخته شده، هر پلان را چک می کنند.
استفاده از دو طیف متفاوت رنگی برای حال و گذشته حس خاصی به فیلم بخشیده و رنگ و نور فیلم را شبیه آثار اروپایی کرده است. ایده اش چطور به فکرتان رسید؟
ایدهاش نتیجه فکر جمعی من و آقای خضوعی ابیانه و بابک کریمی به عنوان طراح صحنه بود. رسیدن به نور و رنگ صحنه در سه مقطع صورت میگیرد که شامل طراحی صحنه و لباس، فیلمبرداری و اتالوناژ میشود و اگر تکلیف آن در هر یک از این مراحل روشن نباشد فیلم سر و شکل بصری خوبی نخواهد داشت.
گریم هم به خوبی تفاوت دورههای زمانی و تغییر احوالات روحی شخصیتها را نشان میدهد.
آقای سعید ملکان به عنوان گریمور فیلم، بدون تردید یکی از بهترینهای سینمای ما هستند و تایید همگانی درباره کارهایشان وجود دارد و با وجود جوان بودن اگر بهترین نباشند حتما از بهترینها هستند، من خوشبختانه شانس این را داشتم که در سه فیلمم با ایشان همکاری کنم.
بازی لیلا حاتمی و شهاب حسینی فوقالعاده است. آدم به خوبی میتواند از پس تکتک اجزای صورتشان رنجی را که میکشند احساس کند. خیلی حیف شد شهاب حسینی برای این نقش سیمرغ نگرفتند.ایشان کاندید هم نشدند.
به نظرم این یکی از نمونههای بدسلیقگی داوری جشنواره است. شما چطور با بازیگرانتان کار می کنید که به چنین بازیهای خوبی دست مییابید؟
من اصلا به اصطلاح بازی گرفتن از بازیگر اعتقاد ندارم. به نظرم این واژهای است که شاید برای نابازیگرها قابل استفاده باشد، اما درباره بازیگر حرفهای واژه نامربوطی است. وقتی بازیگری انتخاب میشود مولفههایی شامل فیزیک، جنس رفتار، اندازه ریاکشنها و ... را با خود برای نقش میآورد.
کارگردان تنها کاری که باید بکند این است که این رفتارها را در حد و اندازه نقش کنترل کند و مثل یک آینه در مقابل بازیگر قرار بگیرد تا او بتواند مدام خودش را ببیند و تصحیح کند. ما به عنوان کارگردان فقط باید آینههای با سلیقهای برای بازیگرهایمان باشیم. بعضی بازیگرها خودشان این آینه را دارند و در مقابل هر کارگردانی، هیچگاه از یک حدی پایینتر بازی نمیکنند، مثل خانم حاتمی که همیشه خوب بازی میکنند.
شهاب حسینی هم به نظرم جزء بااستعدادترین بازیگر ها در سن و سال خودش است و در این کار به شدت برای خوب درآمدن نقش زحمت میکشید. هر دوی این بازیگران به شدت درباره نقشهایشان استرس داشتند و برایشان مهم بود آن را به بهترین شکل انجام دهند و چنین استرسی فقط در آدمهای موفق دیده میشود. بنابراین اگر میبینید در بازیهای فیلم اتفاقی افتاده، نتیجه تلاش فردی بازیگرها بوده و من به عنوان کارگردان فقط سعی کردم با توجه به چارچوب کلی فیلم آنها را هدایت کنم تا در قالب آن کلیت قرار بگیرند و وقتی مجموع پلانها و لحظات کنار هم قرار میگیرد بازی یکدستی دیده شود.
حامد ثابت درک خوبی از فضای موسیقی فیلم دارد. چطور با او همکاری کردید و با توجه به اینکه اساسا فیلم درباره یک آهنگساز و نوازنده است، چقدر به تمها و ایدههای موسیقی از قبل فکر کرده بودید؟
یکی از دوستان فیلمسازم حامد ثابت را به من معرفی کرد و ایشان با وجودی که جوان و کم سن و سال هستن، اما توانایی خوبی دارند. بعد که با هم بیشتر آشنا شدیم دیدم جوان خلاقی است و خیلی جلوتر از سنش است. من از زمان نوشتن به موسیقیدانهایی که دچار بحران عاطفی و روحی بودند فکر کرده بودم و قطعاتی را برای راهنمایی آهنگساز در نظر داشتم.
وظیفه کارگردان این است که موسیقی فیلم را به سمت و سویی هدایت کند که در جهت فیلم باشد. من این قطعات را با حامد ثابت مطرح کردم و درمورد آن صحبت کردیم. ما نوعی از موسیقی میخواستیم که معرف ذهن امین باشد ولی شنیدنش عذابآور نباشد. چون اگر میخواستیم فقط از ذهن امین پیروی کنیم، باید مدام یک سوت ممتد میشنیدیم و این مخاطب را اذیت میکرد و قابل تحمل نبود، بنابراین سعی کردیم این ذهن آشفته را تلطیف کنیم و المانهایی از آن را در دل یک موسیقی دلنشین بکار ببریم.
با توجه به ساختار غیرخطی فیلم چقدر از ایدههای بهرام دهقانی در تدوین بهره گرفتید؟
به دلیل ارتباطی که با ایشان دارم از همان زمان طرح و ایده فیلمنامه در جریان کار بودند و موقع نگارش فیلمنامه نظراتی در زمینه تدوین آن میدادند و بعد از مونتاژ هم ایدههای خوبی دادند. مثلا در فیلمنامه صحنه دیدار اولیه رویا و امین در تئاتر بود، اما ایشان پیشنهاد دادند آن را به عنوان آخرین سکانس ببینیم و ایده خیلی خوبی بود.
من در هر سه کاری که با ایشان همکاری داشتم با ایدههای نویی از طرف ایشان روبرو شدم و اگر ایشان را استاد و معلم خودم میدانم فقط یک تعارف نیست بلکه واقعا ایشان چنین حقی بر گردنم دارند. من از همان زمانی که فیلم کوتاه میساختم قدم به قدم چیزهای زیادی درباره کارگردانی، بازیگری، مونتاژ و فیلمنامهنویسی از ایشان یاد گرفتم و خیلی مدیونشان هستم.
اگر نکته خاصی است بفرمایید.
می خواستم از آقای ملکان تشکر کنم. اگر حمایتها و کمکها و دوستیهای او نبود «پرسه در مه» قطعا ساخته نمیشد.
درباره فیلم حوالیاتوبان و کارگردانش
سماجت تمام نشدنی
سعید نعمت اله //--------
اولین بار که سیاوش اسعدی به سمتم آمد و دست داد و پیشنهاد نگارش فیلم نامه حوالی اتوبان را به من داد دریافتم منی که نه آدم بشاشی هستم و نه روابط عمومی بالایی دارم با یک جوان بشاش و پرانگیزه با روابط عمومی بالا طرفم ..حدس همه چیز را زدم الا سماجت و عشق بی پایان ش به فیلم سازی را .. سیاوش اسعدی که چند ماهی ست گرفتاری ها و سر خوردگی ها سبب شده است از او بی خبر باشم سه سال تمام در پشت درهای همیشه بسته وزارت ارشاد بسط نشست تا که بتواند مجوز ساخت حوالی اتوبان را بگیرد .. اما بعد از کسب مجوز بخش سخت تری آغاز شد .. بخش پول و بی پولی . از پدر فرزانه اش قرض گرفت .. ماشین فروخت .. وام گرفت و تا خرخره در قرض فرورفت و سکته قلبی ناقصی را پشت سر گذاشت تا حوالی اتوبان ساخته شود . و حالا حوالی در اکران محدود و سینماهاست و منی که نویسنده آن هستم دلم مثل سیر و سرکه می جوشد که این فیلم بفروشد تا سیاوش بتواند فیلم بعدی اش را بسازد .. چرا که اگر نفروشد او که نه رانت دولتی دارد و نه تهیه کننده دولتی بودجه گردن کلفت بگیر، چگونه فیلم بسازد ؟ او که نه تن به ساخت فیلم سیاسی سفارشی می دهد و نه به کمدی های آبدوغ خیاری ونه کار با تلوزیون و آن شوراهای دست و پا گیر و بی فایده اش . او که در جشنواره گذشته با ناجوانمردی فیلم را از بخش مسابقه اصلی خارج کردند .. او که فیلم ش اجازه دیدن رنگ آن طرف مرزها را ندارد .. او که در صدم ثانیه پایانی هیچ جشنواره ی کسی را ندارد تا جایزه ی برایش اختراع کند و به دستش بدهد اگر فیلمش نفروشد چگونه باید فیلم بسازد؟ باید حوالی اتوبان در همین تعداد محدود سینماهایی که در اختیار دارد و در همین فصل نامطلوب و پرت اکران بفروشد تا سینمای مستقل و کارگردان مستقل پایدار بماند.
کافه سینما_سعید حسینی: جدید ترین جزییات از جدایی نادر از سیمین را در این مصاحبه بخوانید. فیلمی که این طور که از شنیدهها برمیآید، از بهترین فیلمهای جشنواره فجر امسال خواهد بود. با شهاب حسینی درباره نقشاش و دیگر نقشهای فیلم...
شهاب حسینی بازیگر برگزیده انجمن منتقدان و نویسندگان و برنده سیمرغ بلورین جشنواره فجر در گفت و گو با کافه سینما جزئیات جالبی از فیلم جدایی نادر از سیمین مطرح کرد:
باز یک نگاه دیگر از اصغر فرهادی. این دفعه اما خیلی اجتماعی تر به نظر می آید. محدودیت های شخصیت های درباره الی در این فیلم وجود ندارد. اینجا قصه در دل اجتماع اتفاق می افتد. اصغر فرهادی مهارت بیانی خیلی خوبی در تصویر دارد. فیلمسازی را خیلی خوب می شناسد. فضاسازی را خیلی خوب می شناسد. من همیشه می گویم اصغر فرهادی وقتی آدم را به کشتی اش دعوت می کند آدم می تواند برود روی عرشه تایتانیک بایستد و از دریا لذت ببرد. کار دیگری نمی شود کرد. فکر می کنم امسال جدایی نادر از سیمین ان شا الله یکی از پدیده های جشنواره است.
شهاب حسینی درباره تفاوت نقشش در جدایی نادر از سیمین با درباره به کافه سینما گفت:
نقشم با درباره الی تفاوت شاخصی داشت. چیدمان نقش ها خیلی ظریف و خوب اتفاق افتاده. رل مرد اصلی داستان را پیمان معادی بازی می کند و رل زن اصلی را ساره بیات. خانم حاتمی و بنده به نوعی تکمیل کننده دو کفه ترازو هستیم. حضور یک بازیگر سالخورده اما بسیار دوست داشتنی به نام آقای شهبازی یک طرف و حضور یک دختر کوچولو در خانواده ای که ما هستیم در طرف دیگر توازن را برقرار می کند. به نظرم باید فیلم را دید بعد درباره اش صحبت کرد. من خودم هم فیلم را ندیده ام هنوز.
حسینی در پاسخ به سوال آخر کافه سینما درباره حضورش در جشنواره برلین گفت:
نه، به علت درگیری کاری در برلین نخواهم بود.