کافه سینما-بهنام شریفی، آریان گل صورت و محسن شرف الدین: حسینی از جمله گفت:
- در سینمای ما بر خلاف هالیوود سینما بر دوش بازیگران است نه بر عکس.
- در فضای آشفته امروز هر حرکتی که میکنی از سوی عدهای ارزش است و برای عدهای دیگر ضد ارزش.
- با دغدغههای روشنفکری میآیند و کاسب از آب درمیآیند.
- چیزی که خطرناک است، برخورد جامعه با آدمهای معروف است.
- الان کفهٔ چیزهایی را که از دست دادم بیشتر از به دست آورده هاست.
- میگویم هامون مرهون خسرو شکیبایی است. یعنی شاید حتی نقش او از آقای مهرجویی هم بالاتر باشد.
- که بر زندگی من تاثیر گذاشته پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته میلوش فورمن است. حرفهای لوک بسون هم از فیلمهای عمرم..
راجع به تصمیم اخیرتان برای کناره گیری از سینما صحبت کنید. شما گفتهاید که میخواهید به خانوادهتان برسید. شهاب حسینی به عنوان یک انسان و یک شخصیت حقیقی در مورد زندگی خودش مختار است. اما به عنوان یک شخصیت حقوقی و هنری آیا در مقابل طرفداران خودتان مسئول نیستید؟ یعنی شما را پنج سال نخواهیم دید؟
خیلی سخت است که آدم از عشقش دل بکند. من عاشقانه وارد این حرفه شدم. هیچ کس را هم جز خدا نداشتم. در کارهایی هم که انجام دادم، در حد توانم سعی کردم به شعور مخاطب توهین نکنم. منتها احساس میکنم که بد شانسی آوردم. در برههای از تاریخ هستم که جامعهام فراز و نشیبهای زیادی را طی میکند و همهٔ اینها باعث میشود روحیهٔ عمومی از ثبات قابل تشخیصی برخوردار نباشد. به عنوان مثال آدم در بعضی موارد جای ارزشها وضد ارزشها را با هم قاطی میکند. چون هر حرکتی که میکنی از سوی عدهای ارزش است و از سوی عدهای دیگر ضد ارزش تلقی میشود. از کاستیهای فنی درون این حرفه هم میشود گذشت. وقتی فیلم اصغر فرهادی در برلین موفق میشود، نشان میدهد که موفقیت و فیلم خوب ساختن فقط با ابزارهای خاص و بریز وبپاش و آواتار و جنگ ستارگان ساختن حاصل نمیشود. با یک دوربین و دکوپاژ خوب و فیلمنامهٔ خوب میشود خرس برلین را هم گرفت. هر چند که از کاستیها هم نمیشود گذشت. در سینمای ما بر خلاف هالیوود سینما بر دوش بازیگران است نه بر عکس. در آنجا تمام عوامل و شرایط در خدمت بازیگر هستند تا او را بزرگ و مشهور کنند. همهٔ اینها به کنار. میگوییم در ایران هستیم، اگر نمیتوانیم جنگهای فضایی را به تصویر بکشیم، جدایی نادر از سیمین یا باشو غریبهٔ کوچک که میتوانیم بسازیم. اما در کنار همهٔ این مسائل من احساس میکنم که وجود آدمهایی که دغدغهمند باشند در این حرفه بسیار تقلیل پیدا کرده و روحیهٔ کاسبکارانه و منفعت طلبانه به شدت در سینما و تلویزیون ما رسوخ پیدا کرده است. این عرصه جایی برای ارتزاق عدهای خاص شده است. جالب است که این را صادقانه اعلام نمیکنند که میخواهند پول دربیاورند. با تفکرات روشنفکری میآیند و به این ورطه میافتند. در ضمن در فضای کارم آن پویایی مورد نظرم را که الهام بخش هر هنرمندی است، نمیبینم. مگر اینکه منتظر بشوم اصغر فرهادی یا کیانوش عیاری یا بهرام توکلی بخواهند کار کنند.
میخواستم همین را بپرسم که اگر در این پنج سال پیشنهادی از این افراد به شما رسید بازی میکنید؟
کار میکنم. به خاطر اینکه کارهایی جدی عشق من هستند. این تصمیم کناره گیری به خاطر این بوده که متوجه شدم که عشقم دارد به شغلم تبدیل میشود. فیلم خوب شما را قبل از ساعت بیدار میکند. فیلم بد که تعدادش هم خیلی زیاد است، بر عکس. یک روزی از خواب بلند شدم و گفتم: خدایا همین الان یک سکته بده که سر کار نروم (میخندد). علت دیگر این است که مشکلات تولید بهتر نشده که بدتر شده است. اگر در ابتدای کارم یکسری اشتباهات تولیدی وتکنیکی میدیدم، از آنها میگذشتم و به خود میگفتم تا ده سال آینده درست میشود. دیدم که الان بسیار بدتر شده و بیشتر باید حرص بخورم. الان تیمی که دربارهٔ زندگی شهید بابایی جمع شده دچار اشکالات فاحشی است. من در برابر شهید بابایی سر تعظیم و احترام فرود میآورم. ایشان در سن سی و دو سالگی فرماندگی کل نیروی هوایی را رد میکند تا به عشقش پرواز وخدمت به مملکتش برسد. امثال این شخصیتها را اگر هالیوود داشت میدیدید که چه فیلمهایی راجع به آنها میساخت. یا دربارهٔ عباس دوران قطعا یک تراژدی جنگی ناب میساخت. بعد آدم وارد میشود به این پروژه و میبیند که در اصول اولیه که انتخاب آدمهای مناسب است، اشتباههای فاحش وجود دارد. خوب آدم ناامید میشود. اگر میخواستم پول در بیاورم، دوستی دارم که برج ساز است. با او همکاری میکردم و بدون دغدغهٔ مالی زندگی میکردم. من همکاران خودم را زیر سوال نمیبرم، چون در این صورت خودم را زیر سوال بردهام. بالاخره همهٔ این مشکلات روزی بر طرف میشوند. ما نسبت به قدیم با سینمای جهان ارتباط نزدیکتری داریم و میتوانیم با نگاه به آنها مشکلاتمان را بر طرف کنیم. چیزی که خطرناک است، برخورد جامعه با آدمهای معروف است. من ری اکشنهای این آدمها را درست میدانم. مثلا علی دایی یکسری ری اکشن نشان داده که گارد دفاعیش بوده است. من به او حق میدهم. برای اینکه مردم خیلی زود فراموش کردند که علی دایی چه خدماتی به کشورش کرده است. بعضی مواقع قضاوتهای خردکنندهای در مورد آدم میشود. به قول کسی معروفیت این دردسرها را دارد. بله. درست، اما اگر یک چیزهای غلط و غیر منصفانهای راجع به آدم گفته شود، بگویم که چون معروفم این اعمال درست است و حق ناراحتی ندارم؟ ما هم حق ناراحت شدن داریم. این وقفه به خاطر این است که راهم را پیدا کنم. نه پشت کردن به این حرفه است، نه کناره گیری، نه کم آوردن. مثلا همین لحظهای که شما لطف کردید و دارید با من مصاحبه میکنید چون مثلا شاید نظرات شهاب حسینی مهم باشد، تاوانش را زن و بچه و مادر وپدر وخانوادهام دادهاند. من نگاه میکنم و میگویم در ازای چیزهایی که از دست دادهام چه چیزهایی را به دست آوردهام؟ الان کفهٔ چیزهایی را که از دست دادم بیشتر از به دست آورده هاست. این را صادقانه میگویم. مثلا در جشن منتقدین که برای پرسه در مه جایزه گرفتم، وقتی به روی سن رفتم، هیچ حسی نداشتم. چون در اینجا وقتی جایزه هم میگیری بیشتر در مظان اتهام هستی. وقتی برای سوپر استار اولین سیمرغم را گرفتم، همه گفتند سیمرغ را به نقش دادند نه بازیگر. چون فیلم، فیلم مورد علاقهٔ وزیر وقت بوده است. ولی هیچ کس نمیآید بگوید که این فیلم چند درصدش بر دوش بازیگر بوده است؟ برای این فیلم کلی زحمت کشیدم. با خانم میلانی ساعتها در مورد شخصیت بحث کردیم تا حاصلش این شد. در مورد این قضاوتها یا آدم باید خودش را به پوست کلفتی بزند و بگوید بیخیال یا اینکه دلش بشکند و بنشیند خودش را مرور کند. من الان به این دل شکستگی رسیدم و خودم را مرور میکنم. در ضمن محفوظات ذهنیم در حال تمام شدن است. باید باز ذهنم را از چیزهای جدید پر کنم. یعنی مطالعه کنم، تحقیق کنم، ورزش کنم و یک ذره برای خودم زندگی کنم. به شدت علاقه پیدا کردم که پشت دوربین قرار بگیرم. چون بازیگری در تمام دنیا یک سقفی دارد. اسطورههای بازیگری را هم که نگاه کنی همین وضعیت را دارند. جک نیکلسون شاهکارش را در پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته و شاینینگ ارائه داد. یا دنیرو. آیا دنیروی راننده تاکسی با دنیروی ملاقات با فاکرها یکی است؟ یا آل پاچینوی بعد از ظهر سگی و پدرخوانده را با دریای عشق و هشتاد و هشت دقیقه مقایسه کنید. اگر بخواهم مابه ازایی پیدا کنم ترجیح میدهم که مسیری را که مل گیبسون و کلینت ایستوود وشان پن رفتند، بروم.
یعنی بازی توامان را هم ادامه میدهید؟ ببینید یک ترسی وجود دارد که به خاطر همان وضعیت ناپایداری که در اینجا وجود دارد و اتفاقهای پیش بینی نشده شهاب حسینی مسیرش عوض شود. در تاریخ این مملکت آدمهای زیادی بودهاند که تا جایی عالی پیش رفتهاند و بعد کم آورده و محو شدهاند. شهاب حسینی که الان در قلهٔ موفقیت است نمیترسد که محو شود؟
من هیچ وقت از زندگی احساس طلبکاری ندارم. زندگی این لطف را به من کرده که اینجا باشم. کدام کوهنوردی را میشناسید که قله را فتح کند و همان جا بماند؟ پس هر بالا رفتنی یک پایین آمدنی هم دارد تا تجدید نیرویی صورت بگیرد و آدم دوباره به بالا برود. راجع به محو شدن باید بگم که یک بازیگر نخبه خیلی شانس بیاورد که محو شود. بعضی وقتها شاهد این هستیم که یک نفر با دست خودش تمام گذشتهٔ خودش را خراب میکند. همین که مردم بگویند فلانی کجاست خیلی بهتر است که بگویند دیدی فلانی چه کاری با خودش کرد. پس با این وضعیت حق ندارم که ناراحت بشوم؟ حق ندارم که از آینده بترسم؟ الان آقای مشایخی کجاست؟ آقای مشایخی چرا باید بعد از این همه سال با دل شکسته حرف بزند؟ حق ندارم که نارحت بشوم که آقای نصیریان با این کارنامهٔ درخشان گاهی مجبور است که تله فیلم بازی کند؟ شما هر ادارهای که بروید روی استکانهایش هم حتی شماره ثبت اموال خرده است. من ندیدم جایی را که انقدر نسبت به اکسسوار واشیایش حساس باشد و حتی آنها را انبار هم بکند، اما نسبت به سرمایههای انسانیش بیتفاوت باشد. سیستم هوشمند میگوید که پیش کسوتان ما دنیایی از تجربه و گنجینهاند. الان شرایط بازی و سختیهای خاص خودش در این سن برای آقای مشایخی مناسب نیست. الان آقای مشایخی و امثالهم باید با دریافت یک حقوق مکفی بروند و دنیا را بچرخند و با بازیگران هم نسل خود در کشورهای معتبر دیدار کنند و از تجربیاتشان بگویند. یا هفتهای دو جلسه باشد که برای جوانان و تازه کاران عرصهٔ بازیگری فقط از تجریاتشان بگویند. یا همین طور آقای انتظامی و بسیاری از پیشکسوتان دیگر. من با دیدن این وضعیت حق دارم که وحشت کنم. من الان قصد دارم که به تالیف برسم. میروم که مثلا مستند بسازم یا حتی کلیپ بسازم. یا نه میروم مستندهای BBC را ضبط میکنم. یک باکس مونتاز میگیرم و آنها را کپچر میکنم و رویش موسیقی میگذارم و به عنوان کادو به رفقایم میدهم. حداقل میدانم که یک کاری کردهام و میتوانم بگویم این کار من است. بهتر از آن است که که به خاطر مصالحی کار بکنم. در مواقعی که مجبورم میتوانم بگویم که ندیدم یا نشنیدم، اما نمیتوانم بگویم که نفهمیدم. پس این تصمیم من یک تجدید قوا برای شروعی دوباره است. اگر هم که نشد همین خاطرهای خوبی که مردم از من دارند برایم کفایت میکند و خرابش نمیکنم.
راجع به آفریقا و همکاریتان با هومن سیدی و این کاراکتر کم حرف که مسلما بازی سختی هم بوده است، توضیح دهید.
اول راجع به خود هومن سیدی بگویم. هومن سیدی همیشه برای من از بازیگرهای قابل احترام و توانمند است. یک تله فیلم از او دیدم که خیلی ریسک پذیرانه نقشی را قبول کرده بود که وقتی دیدمش برایش کف زدم. پس او را دوست داشتم. این اولین شرط قبولی هر کار برای من است. بعد وقتی فیلمهای کوتاهش را هم دیدم، فهمیدم که کارگردانیش حتی با وجود بازیهای خوبش از بازیگریش هم بهتر است. در بدترین شرایط زمانی من آفریقا را کار کردم و بابت این خیلی به هومن غر زدم. چون درگیر کار دیگری هم بودم. شتابی که هومن برای ساخت فیلم داشت، باعث شد که من به شدت خسته و غرغرو و بداخلاق بشوم. اما نسبت به نتیجهٔ کارش مطمئن بودم. هر چند که به خاطر شتاب کار به هومن گفتم که فرصت برای شخصیتپردازی نیست. در واقع شخصیتها میتوانستند خیلی پختهتر از اینکه هستند باشند. ولی خوب شرایط مهیا شده بود و هومن نمیخواست این فرصت را از دست بدهد. این بازی در سکوت اگر حمل بر چیزی نباشد، پیشنهاد خود من بود. به خاطر اینکه شخصیت هیچ ویژگی نداشت. وقتی به هومن این پیشنهاد را دادم، خیلی استقبال کرد. خوبی قضیه اینجاست که هومن از لحاظ ذهنی آدم بازی است. فقط دو جا این شخصیت مجبور بود که حرف بزند. ما عمدی نداشتیم که بگوییم این آدم لال است یا نمیخواهد حرف بزند. در واقع جایی که لازم است حرف میزند. تجربهٔ خوبی بود. من چون خودم به کارگردانی علاقه دارم، میخواستم ببینم که یک بازیگر در این مقام چه میکند. با نیکی کریمی هم به همین خاطر کار کردم. شنیدم که آفریقا هم بازخوردهای خوبی در جشنواره داشته است.
در فیلم هم کاملا مشخص است که کاملا خودتان را در اختیار کار گذاشته اید
ببینید بعد از یک مدتی که دست آدم برای تماشاگر رو میشود، دیگر تصور اینکه تماشاگر فقط برای شهاب حسینی میآید، یک تصور احمقانه است. با هومن به این نتیجه رسیدیم که دست به ساختار شکنی بزنیم. اگر خانمت و جواد عزتی و امیر جدیدی به عنوان چهرهٔ جدید کار میکنند و شهاب حسینی هم هست، ساختار میگوید که کسی که پوستر فیلم را ببیند حتما میگوید آدم اصلی فیلم شهاب حسینی است. این یک تصور معمول است. چطور غیر معمولش کنیم؟ سکوت کاراکتر من یکی از همین رودست زدنها به مخاطب بود. تماشاگر با این ذهنیت فیلم را میبیند که شهاب حسینی تمام حرفها را میزند، ولی با سکوت دائمیش مواجه میشود. به نظرم سینما همین کار را باید بکند. هالیوودیها خیلی خوب این را بلدند. آنها موقعیتهای جذاب درست میکنند. در واقع آدمها را در این موقعیتهای جذاب قرار میدهند.
در مورد خانهٔ پدری و نقشتان و داستان فیلم صحبت کنید. دلیل عدم نمایشش را میدانید؟
دقیقا نمیدانم چرا در جشنواره به نمایش درنیامد. خدا را شکر من با همان سه چهار نفری که همیشه دوست داشتم کار کنم، کار کردم. کیانوش عیاری هم یکی از آنهاست. کیانوش عیاری را برای اولین بار با آن سوی آتش شناختم. کارهای دیگرشان را هم جسته گریخته دیدم تا سریال هزاران چشم. به خاطر ارادتی که به آقای هاشمی داشتم و دارم این کار را دیدم. حرف آقای هاشمی شد. ببینید چه آدمهای بزرگی ما داریم. مهدی هاشمی بازیگری در حد واندازههای دنیرو و پاچینوست. کیانوش عیاری را خیلی دوست داشتم ولی نمیدانستم چه جوری کار میکنند. همزمان با این کار در یک بازهٔ زمانی خاص سریالی به نام رقص پرواز را با آقای هاشمی بازی کردم. شگفتی کار مهدی هاشمی در اینجاست که در دو کار همزمان نقش دو دکتر را داشت، اما سبک بازیش کاملا فرق میکرد. آقای عیاری به خاطر سالها فعالیتش و ندیدن بسیاری از کارهای دیگر، بنده را اولین بار در برنامهٔ تلویزیونی آبی شو دیدند. آبی شو برای زمانی بود که من سیمرغم را هم دریافت کرده بودم. تا آن زمان آقای عیاری از وجود بندهٔ حقیر بیاطلاع بودند. بعدا خودش به من گفت: برنامه را که دیدم، گفتم این مجریه چه خوب است، یادم باشد که از او استفاده کنم. (میخندد) در کار آقای عیاری فیلمنامه بعد از فیلم نوشته میشود. اما وقتی فیلمنامهٔ نوشته شده را میخوانی به خاطر انسجامش انگار دو سال قبل نوشته شده است. راجع به اکران نشدنش من نمیدانم چه بگویم. موضوع فیلم به سنت بسیار خشن و غلطی بر میگردد که ما یا باید صورت مسئله را پاک کنیم و بگوییم چنین سنتی وجود نداشته یا بگوییم این موضوع به عنوان یک سنت زشت وجود داشته است. موضوع این سنت چیزی در مایههای زنده به گور کردن دخترها در دوران جاهلیت عربهاست. داستان فیلم ازحدود سالهای ۱۲۸۰ شروع میشود که پدری دخترش را به خاطر شک داشتن به رابطه با پسری میکشد و او را در زیرزمین خانهاش دفن میکند. اپیزودهای مختلف فیلم در بازههای مختلف زمانی پیامدهای این اتفاق را برهمین خانه و ساکنینش نشان میدهد. فیلم پنج اپیزودی است. من اپیزود اول را که دیدم شگفتزده شدم که چقدر ساختار درخشانی دارد. این فیلم میتوانست یکی از مدعیان جشنواره باشد. من در اپیزود پنجم و پایانی بازی دارم. نقش پسر مهدی هاشمی را دارم. خانه متروک شده است. ما برگشتیم و میخواهیم آنجا را بکوبیم، تصمیم گرفتیم که استخوانهای این جنازه را از زیز زمین دربیاوریم و در جایی دیگر دفن کنیم. نقش جوری بود که باید در خدمت قصه کار میکردم و کار اضافی نداشت. اما بودن و تجربهٔ چنین موقعیتی در کنار عیاری برای من ارزشمند بود. امیدوارم که هر چه زودتر مشکل فیلم حل شده و خانهٔ پدری اکران شود.
الان سوالی میخواهم بکنم که میدانم برای شما مهم است. راجع به یک بازیگر اسطورهای سینمای ایران میخواهم صحبت کنید به نام خسرو شکیبایی. کسی که بعد از چند سال به شخصه نمیتوانم قید شادروان را پیش از اسمش بیاورم. به نظرم در بازی و رفتارهای شما به نوعی ادامهٔ مسیر شکیبایی را میبینیم. حتی حرکت معروف انگشت اشاره به سمت بالا گرفتن شما که تکرار حرکت اوست. راجع به خاطراتتان در سر دو کار پیشنهاد پنجاه میلیونی و دل شکسته با خسرو شکیبایی صحبت کنید.
من همیشه عاشق آدمهایی هستم که دست همت روی زانوی خودشان میگذارند و بلند میشوند. خسرو شکیبایی یکی از آنها بود. اصطلاح خاک صحنه خوردن در مورد او واقعا صدق میکرد. او زحمتها و مرارتهای زیادی کشید تا با چنگ و دندان به آن جایگاه برسد. من نمیدانم این حرفم چقدر درست است که میگویم هامون مرهون خسرو شکیبایی است. یعنی شاید حتی نقش او از آقای مهرجویی هم بالاتر باشد. برای اینکه این فیلم شاخصترین اثر آقای مهرجویی در بعد از انقلاب است. لیلا و درخت گلابی و بانو هم هست. اما وقتی راجع به هامون صحبت میکنیم یک حس دیگری به ما دست میدهد. آن حس دیگر مرهون حضور خسرو شکیبایی وتواناییهایش است. خود عمو خسرو همیشه میگفت که از داریوش مهرجویی خیلی آموختم و بسیار از همکاری با او لذت بردم. ایشالله که خدا آقای مهرجویی را هم حفظ کند. خسرو شکیبایی فبل از اینکه بازیگر خوبی باشد، آدم بسیار خوبی بود. او به من جوان بیتجربه در پیشنهاد پنجاه میلیونی جوری امید میداد، جوری رفتار دوستانه داشت که پیش خودم حیرت میکردم و من با عمو خسرو دوست شدم. به خاطر اینکه فیلم در شمال میگذشت، لحظات زیادی با هم بودیم. خیلی لحظات خوب و جالبی با هم داشتیم. خیلی چیزها از او آموختم. در مورد این حرکتی که از او تقلید میکنم، یک بار از او پرسیدم که عمو خسرو این یعنی چی؟ البته میدانستم که شمایل پیغمبر (ص) و حضرت مسیح (ع) با این حرکت اشاره به خدا میکردند. گفت اینکه در مورد خداست که درست است ودر عین حال کسب اجازه هم هست. این قسمتش برایم خیلی جالب بود. هیچ کسی را نمیتوانستی پیدا کنی که از او خردهای به دل گرفته باشد. با حوصله به حرف همه گوش میداد و با آنها همذات پنداری میکرد. اگر ماجرای غصه داری را برای عمو خسرو تعریف میکردی اشک در چشمانش حلقه میزد. همهٔ ما اگر خیلی هنرمند باشیم به درد و دل طرف گوش میدهیم و تاسف را هم شاید یک ذره بازی کنیم. ولی اگر مثلا به عمو خسرو میگفتی کسی را که دوست داشتی فوت شد واقعا گریه میکرد. دلش خیلی زلال بود. عاشق امام حسین (ع) بود. یک دفعه از سر فیلمبرداری بر میگشتیم آلبوم غریبانهٔ کویتیپور که خیلی دوست دارم را در ضبط ماشینم گذاشته بودم. یک کاری هست در این آلبوم که میگوید: مانده تنها حسین سوی او بیامان سنگ میبارد و نیزه میآید. داشتیم این را گوش میکردیم که عمو خسرو یک دفعه زد زیر گریه. خیلی مهم است که سن و سال و تجربههای زندگی و حسابگریها کودک درونمان را از بین نبرد. عمو خسرو کودکی خود را تا شصت سالگیش آورده بود. آن زلالیای که در یک کودک احساس میکنید، در وجودش بود. محبوب قلبها بود. برای اینکه وقتی با او روبرو میشدی تازه متوجه میشدی که بازیگریش خیلی از خودش پایینتر است. این معادله در همهٔ آدمها جور در نمیآید. بعضیها بازی خیلی عالی دارند، اما شخصیتشان به خوبی بازیشان نیست. من از او خیلی آموختم و احساس کردم که اگر قرار باشد که آدم یک رشتهای را در این حرفه دنبال کند، این رشتهٔ عمو خسرو رشتهٔ خوبی است. دست اجل گلها را زودتر میچیند. ولی روحیهٔ حساسی که من از او سراغ داشتم، دیگر تحمل زبری وخشونتهای این حرفه را که بعضی وقتها آدم را زخمی میکند، نداشت. عمو خسرو آن اواخر خیلی مریض حال بود. از درون خسته بود. به نظرم به بهترین شکل زندگی کرد وعاقبت به خیر شد. همه میگویند که مرگ او باورمان نمیشود ولی من این را یک خوشبختی تلقی میکنم. عمو خسرو رفت و بعد از خودش یک دنیا خاطرات خوب باقی گذاشت. از خودش شکوه کاری به جا گذاشت. او به جایی نرسید که خاطرات خوب بازیش را از بین ببرد. خیلی نعمت است که آدم به این مرحله نرسد. خدا او را دوست داشت. هیچ وقت بازیگری و شهرت برایش تکبر به وجود نیاورد. من غیبت از او نشنیدم. گلایههایی داشت از بعضیها که آنها را هم در نهایت ادب نسبت به شخص سومی که در موردش صحبت میشد، ابراز میکرد. به نظرم او خیلی خوب زیست و خوب هم از دنیا رفت. جایی برای غصه خوردن در مورد او وجود ندارد.
خوب از اینجا یک کم فضای مصاحبه را عوض کنیم. از انجا به بعد یک ذره سوالهای کوتاهتر میپرسم. و جوابها هم قطعا کوتاهتر خواهد شد. از میان کارگردانهایی که با آنها کار نکردهاید، دوست دارید با چه کسانی کار کنید؟
اگر قسمتم شد، دوست دارم با آقای مهرجویی کار کنم. پرویز شهبازی را هم دوست دارم. با حمید نعمت الله هم دوست دارم کار کنم. اینها کسانی هستند که کارشان هنوز برایشان دغدغهشان است. به کارنامهٔ من اگر نگاه کنید، کارگردانهای کار اولی زیاد هستند. به خاطر اینکه همیشه دوست دارم با آدمهای با انگیزه و با دغدغه کار کنم.
بهترین بازیگرهای تاریخ سینمای ایران و جهان از نظر شما؟
مطمئنا اسم همه را نمیتوان بیاورم. اما بر اساس دورهها در ایران در قبل از انقلاب پرویز فنیزاده را دوست داشتم. سعید کنگرانی را به عنوان یک جوان اول دوست داشتم. تا یک حدودی در درجهٔ پایینتر فرزان دلجو را هم در سری فیلمهای جوانانهاش میپسندیدم. بهروز وثوقی. فردین به خاطر محبوب بودنش. او مثل تختی بود. خوب بازی کردن همیشه هم معیار نیست و نوع حضور جلوی دوربین هم خیلی مهم است که به نظرم فردین این خصیصه را داشت. بعد از انقلاب: مهدی هاشمی، خسرو شکیبایی، جمشید هاشمپور. جمشید هاشمپور واقعا هنوز کاملا هم خودش را بروز نداده است. بازی او در واکنش پنجم فوق العاده است. در بین خانمها بازی سوسن تسلیمی و گل شیفته فراهانی را دوست دارم. در جهان که اسمهای خیلی زیادی وجود دارد. من بنا را بر این میگذارم که بیشتر کارهایشان خوب باشد. بر این مبنا درکار تام هنکس گاف ندیدم. ولی در کارنامهٔ دنیرو وپاچینو کارهای بد وجود دارند.گری اولدمن و کوین اسپیسی را هم خیلی دوست دارم. در خانمها بازی مریل استریپ، و اشلی جود را دوست دارم. از میان بازیگران از دست رفته هم آنتونی کویین را فوق العاده دوست دارم. جری لوییس را خیلی دوست دارم. خیلی جالب است که با وجود خوش تیپی مفرطش، این همه خودش و چهرهاش را در خدمت بازی قرار میدهد. جیم کری را به خاطر تقلید و گپی کاری از او دوست ندارم. در فیلم سلطان کمدی بازی جدیای از او میبینیم که شگفت زده میشویم.
البته دنیروی آن فیلم هم شاهکار است!
دنیرو همان جسارت و گستاخی همیشگیش در این نقش هست. اما من از جری لوئیس توقع چنین بازی را نداشتم. نگاههای تلخش در این فیلم اعصاب آدم را به بازی میگیرد.
حالا بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان یا در واقع بهترین فیلمهای زندگیتان فارغ از ارزش گذاریهای مرسوم چه فیلمهایی هستند؟
در ایران پیش از انقلاب: شهر قصهٔ بیژن مفید، غزل، پرواز درقفس و سری فیلمهای عاشقانهٔ فرزان دلجو و سعید کنگرانی، بوف کور با بازی مرحوم فنیزاده، و گاو
بعد از انقلاب در دههٔ شصت: طلسم و هامون. یک سری فیلمها را هم دوست دارم که اسمهایش یادم نیست. مثلا یک فیلمی بود با بازی پرویزپور حسینی که او با پای علیل دنبال کسی میکرد که با پسرش تصادف کرده بود. بازی آقای پورحسینی در این فیلم محشر بود.
کلا من مخاطب کندی در فیلم دیدن هستم. چون مشغلهها و گرفتاریها خیلی اجازه نمیدهند. اما در دههٔ هفتاد شوکران و لیلا و سه کار اول فرهادی را هم خیلی دوست داشتم (رقص در غبار، شهر زیبا و چهارشنبه سوری)
فیلمهای خارجی: در فیلمهای تاریخی اسپارتاکوس و ملکوت آسمانهای رایدلی اسکات
اما فیلمی که بر زندگی من تاثیر گذاشته پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته میلوش فورمن است. حرفهای لوک بسون هم از فیلمهای عمرم است. زندگی دیگران را دوست دارم. این اواخر هم فیلمی دیدم به نام رقصنده در تاریکی که بسیار دوست داشتم. با کارهای تیم برتون هم خیلی زندگی کردم. ولی کلا این سوال خیلی سختی است وجواب کاملی هم قاعدتا نخواهد داشت.
رابطهٔ شما با منتقدها چطور است؟ آیا نوشتههای منتقد خاصی را دنبال میکنید؟
حقیقتش نه. وقتی ما کاری را انجام میدهیم و از آن میگذریم. شاید یک سال هم بگذرد. وقتی آن فیلم اکران میشود، برای دیگران تازه است اما برای شما کهنه شده و سر کار جدید هستید. با منتقدها مسالهای نداشتم. اگر غرض ورزانه ننویسند و در جهت تخریب نباشد خوب است. نقد مورد نیاز است و باید باشد. در کل رابطهٔ چندان بدی با منتقدان ندارم و به این قشر احترام میگذارم.
در ایام عید هستیم. اهل عیدی گرفتن و عیدی دادن هستید؟ اولین عیدی که گرفتید کی بود؟
اولین عیدی اولین عید بعد از تولدم بوده (میخندد)
نه. اولین عیدی که یادتان میآید و در ذهنتان حک شده باشد
خدا بیامرز مادربزرگم همیشه عیدیهای خوبی میداد. یک بار به من یک توپ بسکتبال عیدی داد که خیلی چسبید. الان معنای عیدی دادن و گرفتن برایم عوض شده و ترجیخ میدهم جزو عیدی دهندهها باشم.
چند تا اسم میگویم. کوتاه در موردشان بگویید.
حامد بهداد: پر هیجان و پر انرژی
بهرام رادان: با هوش و مسلط
لیلا حاتمی: خانوم
مهدی هاشمی: جیگر (میخندد) یک الگوی خوب رای بازیگری و اخلاق بازیگری
گل شیفته فراهانی: مهربان و دوست داشتنی
بهروز وثوقی: اسطوره
عزت الله انتظامی: یک آیندهٔ روشن برای هر بازیگر
محمد علی فردین: یک دونه باشه (میخندد)
رضا کیانیان: بازیگر محترمی است.
مهران مدیری: باهوش
اصغر فرهادی: مدیر و مسلط
داریوش مهرجویی: یک نقطهٔ عطف برای تاریخ سینما
مسعود کیمیایی: گذشتهٔ شکوهمند
ابراهیم حاتمی کیا: با آزانس شیشهای میشناسمش.
تهمینهٔ میلانی: پر هیاهو
بهرام توکلی: متفکر
کیانوش عیاری: ستارهٔ درخشان در آسمان هنر ایران
حرفی اختصاصی اگر برای مخاطبان کافه سینما دارید، بفرمایید.
اولا چه اسم قشنگی انتخاب کردید. به این خاطر میگویم که معمولا کافه محل گفت و شنود و تعامل است. همیشه میگویند جرقهٔ کارهای بزرگ پشت میزهای کوچک کافهها زده شده است. امیدوارم در این مملکت به فرهنگ گفتگو و تعامل بیش از هر فرهنگ دیگری رو بیاوریم. انرژیهایمان را بیشتر از آنکه صرف دفع کردن هم بکنیم، صرف جذب کردن هم بکنیم. به این ایمان بیاوریم که چیزی در درون همهٔ ماست که اگر درست تربیت شود، در نهایت باعث افتخار همگانی میشود. من امیدوارم در جامعهای در سالهای پیش رو زندگی کنم که مردمش از یک روحیهٔ واحد برخوردار باشند. و نظراتمان در مورد ارزشها و ضد ارزشها تا جایی که میشود به هم نزدیک باشد. به عنوان یک پدر میگویم که مسئولیت وحشتناکی بر دوش ماست. هر چیزی که امروزهست به نسل بعدی ارث میرسد. امروز اگر فضای ذهن ما مسموم و آلوده باشد، همین به نسل بعد انتقال پیدا میکند، اگر هم پر از صفا و محبت باشد، این هم به نسل بعد منتقل میشود. امیدوارم قدرت پذیرندگیمان را بالاتر ببریم. به عقاید همدیگر احترام بگذاریم. آن جوانی که موهایش سیخ سیخی است و شلوار شش جیب میپوشد و آن پسری که ریش میگذارد و عضو بسیج محلهشان است، در ظاهر با هم متفاوتند، اما در باطن من قول میدهم که قلبشان برای یک چیز میطپد. وقتی تیم ملی فوتبال ما مقام میآورد، هر دو خوشحال میشوند. یادمان نرود که ما همه عضو یک پیکریم و از جنگیدن با همدیگر هیچ چیزی نصیبمان نمیشود. من امیدوارم تمام اختلافها و این شکاف عظیمی که ایجاد شده است، با تعامل و تامل و توکل حل کنیم. ایران کشور ارزشمندی است و مردمان خوبی هم دارد. تا زمانی که به کشورهای همسایه سفر نکنید این موضوع را نمیفهمید که در ایران مردمانی هستند که روحیاتشان خیلی خاص و خوب است. این را باور کنید از روی حس ناسیونالیستی نمیگویم. این شکافها اول از همه روی پیشرفت ما تاثیر میگذارد. امیدوارم این همدلی بار دیگر بازگردد. تمام ادیان خدا هم آمدند که بگویند انسانتر باشید و همه در کنار هم با مهربانی زیست کنید. امیدوارم نه در ایران و نه در کل جهان هیچ جنگی نباشد و خدا عاقبت همهٔ ما را به خیر کند. همین.
اگر تعریف از خودمان نباشد، کاربرهای کافه سینما مصداق عینی وحدت مورد نظر شما هستند. یعنی هر کسی از هر جایی با هر عقیدهای دراین سایت حضور دارد، افراد با هم بحث میکنند، علایق مشترکی دارند، با هم تعامل دارند و همدیگر را در نهایت دوست دارند. اگر به این فضای ما سر بزنید خیلی خوشحال خواهیم شد. خیلی از مصاحبت با شما لذت بردیم. حرف آخری اگر دارید بفرمایید.
ای برادر توهمه اندیشهای مابقی خود استخوان وریشهای. تشکر میکنم و امیدوارم تفکر الگوی اصلی زندگی همهٔ ما بشود.
منبع: کافه سینما/ بهنام شریفی، آریان گل صورت و محسن شرف الدین
thx alot
عالی بود.مرسی.
خیلی جالب بود. واقعا از صحبت هاشون استفاده کردم .حرف دل همه ما رو زدند.
مطلب خیلی خوبی بود.
از صحبت های شهاب حسینی واقعا لذت بردم.
امیدوارم این هنرمند و انسان دوست داشتنی همیشه
سالم و موفق باشه.من که خیلی دوستش دارم.
خیلی عالی بود.لذت بردم.مرسی.
تازه آمدم ولی موفق باشی
گفتگوی جذابی بود ولی ای کاش عکسهای بیشتری می گذاشتید