سال ۶۰ یا ۶۱ بود که بابام یک آپارات خرید و من برای اولین بار با پدیدهٔ سینما آشنا شدم. فیلمهای زیادی روی من تاثیر گذاشت: آخرین سفر سند باد، جیسون و آرگوناتها، حماسهٔ کئوما، شاهین صحرا، غازهای وحشی، نهنگ خشمگین، بوفالوی سفید. بعدا با ورود ویدئو...
- از برنامهٔ اکسیژن همه چیز برایم جدی شد و دنبال فرصتهای بهتر میگشتم. من از سال ۷۵ متاهل شده بودم و چندان به شهرت فکر نمیکردم وسعی میکردم خودم را ازآفاتش دور نگه دارم. بعد از یک سال اجرا اسم من بیجهت در لیست مازاد صدا وسیما قرار گرفت و من را محترمانه بیرون انداختند. تا اینکه...
- وقتی اصغر فرهادی به من پیشنهاد میدهد من باید هدفم را معلوم کنم. هدف من خرس برلین یا جوایز مختلف و هر عنوان دیگر باشد یا هدفم شراکت در غم و اندوه قشری باشد که مابه ازاهای فراوانی دارند...
- در دنیای بازیگری من کوین اسپیسی را خیلی دوست دارم. همین طور تام هنکس وگری اولدمن. دنیرو و پاچینو و نیکلسون هم که جای خود را دارند. اما به طور کلی خودم را محدود به دیدن آثار یک نفر نکردهام. اما مثلا آثار اسپیسی را دیدهام که بتوانم بفهمم...
ظهر چهارشنبه دهم فروردین بود که مهمان شهاب حسینی در دفتر یکی از دوستانش شدیم. در تمام طول مصاحبه رفتار و حرکات و صداقت شهاب حسینی چنان تاثیری بر ما گذاشت که در لحظاتی یادمان میرفت که با یکی از مطرحترین بازیگران سینمای ایران صحبت میکنیم. شهاب حسینی بر خلاف بسیاری صداقت و فروتنی را بازی نمیکند. باید او را ببینید و با او هم کلام بشوید تا عمق این صدقت را دریابید. او با وجود خستگی زیاد مابین دو مصاحبه نزدیک به سه ساعت با ما حرف زد. فکر میکنیم که مصاحبه خیلی خواندنی شده است. به علت طولانی بودن این مصاحبه آن را به دو بخش تقسیم کردیم. بسیاری از حرفهای او را برای اولین بار در این گفتگو خواهید خواند:
از برنامهٔ اکسیژن در سال هفتاد وهفت تا جدایی نادر از سیمین شهاب حسینی مسیر طولانی را طی کردهاید. به نظرم بازیگری هستید که خیلی آهسته وپیوسته شروع کردید و بدون اغراق الان یکی از بهترین بازیگران نسل خود و سینمای ایران هستید. موفقیتهای شما در سالهای اخیر از سوپراستار شروع میشه با دریافت سیمرغ بلورین، بعد از آن با دریافت تندیس خانهٔ سینما و تندیس انجمن منتقدین ادامه پیدا میکند و در نهایت به جایزهٔ برلین ختم میشود...
- این جایگاه برای من حرکت از نقطهٔ a و رسیدن به نقطه یb هست. فارغ از اینکه نقطهٔ b بالاتره یا نه. من سعی کردم ازاین امانت الهی که به من اعطا شده درست استفاده کنم. نقش خود من فقط یک رهرو و یک وسیلهٔ حرکت بوده و ارادهٔ شخصی من نبوده است. من در زندگی با وجود اینکه بندهٔ روسفیدی نیستم، با این حال از عنصر توکل استفاده کردم. من دنبال شهرت نبودم. فقط به دنبال این بودم که با عشق وعلاقه وعرق وظیفهام را انجام بدهم. شروع این مسیر با اکسیژن نبود. نطفهٔ آن در سنین نوجوانی شکل گرفت. با طرح سوالی که برای همه پیش میآید که: من کیم و چه کار میخواهم بکنم؟
یک اصطلاحی داریم در ادبیات که دو نوع جمله وجود دارد: جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو. من میخواستم به جای پیروی پایه باشم. به خاطر همین قضیه فکر کردم که در کنار درس خواندن کار کنم تا پول دربیاورم. دیدم که فایده ندارد. دنبال تحصیلات دانشگاهی رفتم و آن را هم نیمه کاره رها کردم. ولی همیشه سینما وموسیقی برای من اهمیت داشت. از چهارده سالگی شنوندهٔ پر وپا قرص موسیقی بودم. سینما و قهرمانهای فیلمها برای من تصویرگر رویاهام بود و به همین خاطر خیلی دوستش داشتم. بچه که بودم کارهای مختلفی میکردم. از عضویت در تیم فوتبال نوجوانان پاس گرفته تا طلاسازی و آرایشگری. اما در هیچ کدام موفق نبودم و دنیاهایشان من را جذب نمیکرد. اما توانایی من جوک تعریف کردن و تعریف داستانهای فیلمها برای دوستهای آن زمانم بود. و جالب اینکه مخاطب زیادی هم برای من پیدا میشد.
یادتان میآید که چه فیلمهایی در آن زمان روی شما تاثیر گذاشته بود؟
- سال ۶۰ یا ۶۱ بود که بابام یک آپارات خرید و من برای اولین بار با پدیدهٔ سینما آشنا شدم. فیلمهای زیادی روی من تاثیر گذاشت: آخرین سفر سند باد، جیسون و آرگوناتها، حماسهٔ کئوما، شاهین صحرا، غازهای وحشی، نهنگ خشمگین، بوفالوی سفید. بعدا با ورود ویدئو کم کم فیلمهای جدی تری دیدم مثل: کتاب آفرینش، ده فرمان، بن هور، اسپارتاکوس. بعدا طیفهای دیگری از فیلمها را دیدم مثل هفت دلاور و یا فیلمهای ایرانی مثل دایرهٔ مینا، در امتداد شب، آرامش در حضور دیگران. خیلی درهم و برهم فیلم میدیم. فیلمهای بروس لی و راکیها رو هم خیلی دوست داشتم. تا اینکه در نوجوانی فیلمهایی مثل بعد از ظهر سگی و پدر خوانده را هم میدیدم. در دههٔ شصت هم فیلمهای خیلی خوبی به نمایش در میآمد مثل شبح کژدم، باشو غریبهٔ کوچک، طلسم و خیلی فیلمهای دیگر. و بالاخره فهمیدم که دلم همین دنیا را میخواهد.
من هیچ کس را در حرفهٔ سینما نمیشناختم و هیچ کدام از اقوامم هم اصلا در کار هنری نبودند. تا اینکه در سال ۷۱ در کلاسهای آقای سمندریان ثبت نام کردم. این سومین دورهٔ این کلاسها بود. هنوز هم این قضیه برای من کاملا جدی نشده بود. خانمی ازهم دورهایهای من به نام مینا ابراهیمزاده که نمایشنامهٔ خوب و بلندی به اسم افسانه نوشته بود، نقشی کوتاهی را هم به من پیشنهاد کرد. ستاره و لاله اسکندری از دورهٔ راهنمایی با خواهر من دوست بودند. قرار شده بود که ستاره نقش اول این تئاتر را بازی کند. با افراد دیگری هم مثل نیما رئیسی، فرزین صابونی، مرحوم پیمان سنندجیزاده و مهدی سلطانی. نقش من سه بار کلا روی صحنه میآمد. یک بار میگفت: قبلهٔ عالم دروازههای جنوبی شهر در هم شکست. یک بار میگفت: دروازههای شمالی در هم شکست. آخرین بار هم که میآمد کلا میگفت: شهر در هم شکست (میخندد)
ما دو سال این تئاتر را فقط برای چهار اجرا تمرین میکردیم. تا اینکه یک روز آقای بهروز مقدم که الان گزارشگرتلویزیون است میخواست که یکی از آیتمهای ماه رمضانی برنامهٔ خانواده رابه اسم عذاب وجدان کارگردانی کند و من را هم برای یکی از نقشهایش انتخاب کرد واین اولین حضور من جلوی دوربین شد. فرزین صابونی همزمان با تئاتر افسانه دستیار حسین فردرو در شبکهٔ دو هم شده بود. آنها دنبال چهرههایی برای آیتمهای طنز میگشتند. من رفتم و آنجا با نادر سلیمانی وکامران ملک مطیعی آشنا شدم. کامران آن موقع یک سری نمایشنامههای رادیویی را کارگردانی میکرد. از طریق او به رادیو هم رفتم و در چند نمایشنامهٔ رادیویی هم حضور پیدا کردم. با نادر سلیمانی و تیم ساعت خوش هم یک سری سفر به نقاط مختلف ایران رفتم. در هر شهر برنامه اجرا میکردیم. از آنجا بود که فهمیدم استعدادی درنقشهای طنز ندارم. از یک جایی به بعد بچهها به من گفتند چون تو ژیگولی تری بیا واجرا کن. کم کم کار من مجریگری شد. در یکی از سفرها خسرو احمدی به من گفت که یکی از دوستانم به اسم محمد مهدی رسولی برای اجرای برنامهای در شبکهٔ دو در حال تست گرفتن است. من آن موقع یک هوندای ۱۲۵ داشتم. رفتم و بین صد و سی نفر برای برنامهٔ اکسیژن انتخاب شدم. متنهای برنامه خیلی سنگین بود. یادم است که افشین سنگ چاپ دستیار برنامه بود. یک بار کار حتی به بیست وشش بار برداشت و بیهوشی من هم کشید. ولی هم افشین و هم کارگردان خیلی صبوری میکردند. از برنامهٔ اکسیژن همه چیز برایم جدی شد و دنبال فرصتهای بهتر میگشتم. من از سال ۷۵ متاهل شده بودم و چندان به شهرت فکر نمیکردم وسعی میکردم خودم را ازآفاتش دور نگه دارم. بعد از یک سال اجرا اسم من بیجهت در لیست مازاد صدا وسیما قرار گرفت و من را محترمانه بیرون انداختند. تا اینکه تهیه کنندهٔ اکسیژن خانم راعی سریالی آموزشی را برای کودکان تولید کرد و این اولین کار حرفهای من شد که برایش دستمزدی هرچند کم میگرفتم. حسین محب اهری اولین پارتنر حرفهای من بود. بعد از آن مسعود دادگری صدابردار اکسیژن من را به سعید سلطانی و سریال پس از باران معرفی کرد. آن موقع برنامهای در جام جم به نام آفتابگردان داشتم. دکتر محمد هادی کریمی کار من را میبیند و توسط او که نویسندهٔ رخساره بود، به مرحوم قویدل معرفی شدم و رخساره اولین فیلم سینمایی من شد. اولین کاندیدایشان هم برای آن نقش امین حیایی بود که به خاطر اینکه امین سر کار دیگری مشغول بود، نقش به من رسید. البته به همین راحتی هم نبود. به خاطر هم زمان شدن رخساره و پس از باران مجبوربودم که شبها به شمال بروم و دو پلان بازی کنم و دوباره به تهران برگردم. خلاصه این مسیر این طور شروع شد. برای من که هیچ پارتی وآشنایی نداشتم این فقط یک موقعیت خدادادی بود و من هم از آن استفاده کردم تا به موقعیت کنونیام رسیدم.
حالا یک فلاش فوروارد بزرگ بزنیم. به جدایی نادر از سیمین شروع میرسیم. راجع به بازی شما بحثهای زیادی وجود دارد. به خصوص در صحنههای خود زنی چه در سالن مطبوعات چه چند باری که فیلم را در اکران عمومی دیدم، بعضیها شروع میکردند به دست زدن. بعضی هم حتی میخندیدند. به نوعی این واکنشها شاید یک جور تخلیه انرژی هم باشد. به خاطر همین فکر میکنم بازی شما در این فیلم بازیای برون گرا یا اصطلاحا بازی تماشایی است. در این نوع بازی بازیگر فرایند بازیش را پنهان نمیکند و در اختیار مخاطب میگذارد. انگار میگوید که من را و بازی من را ببینید. در عین حال سبک بازی همیشگی شهاب حسینی که عموما درونگراست هم در آن دیده میشود. راجع به این سبک بازی صحبت کنید. بازیای که به نظرم بسیار درخشان هم هست. آیا اصلا این تعریف بازی برون گرا را قبول دارید؟
- در هرحرفهای به خصوص بازیگری آدم خودش را به ابزار آلاتی که در این حرفه هست مزین میکند و در ابتدا از دیده شدن هم لذت میبرد. اما از یک جایی به بعد این لذت از بین میرود. عنصر مهمتری به نام اندیشهٔ پشت کار شکل میگیرد. اندیشهای که حاصل تجربهها و افکار و ایدئولوژی آدم است. من دنبال برون گرایی یا درونگرایی نیستم. یعنی خیلی آگاهانه حرکت نمیکنم، در عین اینکه آگاهانه هم هست. بازیگری حرفهٔ بسیار عجیبیه. شما یک پازل بلورین را با زحمت تکه هاش رو میتراشید و در نهایت به یک قاب بلورین زیبا تبدیل میشود که شامل بیان و حرکات و اکتها و نگاههای خوب وشعور پشت بازی است. ولی از یک جایی به بعد تمام ارزشها و زحمتهایی که برای کارتون کشیدید تبدیل به ضد ارزش میشوند. دیگه مواظب بودن و بیان خوب داشتن ارزش نیست. چون به یک مرز خود آگاهی و ناخود آگاهی میرسید. تماشاگر بازی خود آگاه را دوست ندارد. ولو اینکه بهترین بازی و تکنیکیترین بازی را هم کرده باشی. بازیگرهایی داریم که تکنیک بسیار خوبی دارند ولی روح در بازیشان نیست. به خاطر اینکه خودآگاهیشان کاملا از بین نرفته است. از یک جایی به بعد بازیگر باید آن قاب بلورین را بشکند. یعنی این همه زحمت برای بیانت کشیدی، باید بگذاریش کنارو طبیعی صحبت کنی. یا تلاش برای راه رفتن مناسب که باید از بین برود و به راه رفتن طبیعی برسی.
-البته ان تجربیات هم کمک میکنه. مثل جریان آبی که پشت سد مانده ودر یک لحظه میخواهد سد را بشکند و حضورش را نشان دهد. یعنی تجربیات باید باشند که بازیگر بتواند به این مرحله برسد.
- دقیقا همین طور است. این عمل نکردن باید از یک جایی بیاید که پر است. از یک جایی به بعد هم سوال پیش میآید که دارید چه کار میکنید. وقتی اصغر فرهادی به من پیشنهاد میدهد من باید هدفم را معلوم کنم. هدف من خرس برلین یا جوایز مختلف و هر عنوان دیگر باشد یا هدفم شراکت در غم و اندوه قشری باشد که مابه ازاهای فراوانی دارند. اگر بازار بروید هزاران حجت را میبینید که با موتور در حال مسافر کشی هستند. کدام هدف باید باشد؟ چیزی که من را در این کار کمک کرد توجه به هدف دوم بود. با خودم گفتم تو یک نعمتهایی داری شهاب که شکرانهاش این است که همذات پنداری همه را با این قشر زحمتکش برانگیزی. یعنی اگر فردا رفتیم وسوار یکی از همین موتورها شدیم و به هر نحوی با این آدمها روبرو شدیم بعد از دیدن این فیلم مثل سابق با آنها رفتار نکنیم. وقتی آدم برای خدا کار کند، همه چیز هم در ادامهاش میآید. شهرت و جایزه و خیلی چیزهای دیگر. چون که در معادله با خدا ضرری وجود ندارد. وقتی تو کارت را درست انجام بدهی دیگر احساس متفاوت بودن نداری. حالا میفهمی که الان نوبت تو بوده که به عنوان یک شخص وظیفهات را انجام بدهی. وقتی به ذات حجتها و شرایط بیرونیشان فکر میکنم دیگر یادم نمیآید که کجا برون گرا بازی کردم، کجا دستم رو چه جوری حرکت دادم. صحنهٔ کله زدن به در هم حاصل همین شرایط بود. در ان صحنه داشتم فکر میکردم من که زورم به طرف مقابل نمیرسد. چون او کارش را بلد بود. پس به مرز انفجار رسیدم و ناخودآگاه این حرکت را انجام دادم.
صحنهٔ خودزنی در آشپزخانه از قبل طراحی شده بود؟
- بله در فیلمنامه بود. برای من شرف این آدم خیلی مهم بود. آدمهای این فیلم در عین مجازی بودن کاملا مابه ازاهای بیرونی دارند. اعتقاد حجت به قسم قرآن برایم مهم بود. اینکه خودش را میزند به خاطر این است که کار دیگری از او برنمی آید. اصغر فرهادی هم در این صحنه خیلی به من کمک کرد.
-راجع به نقش احمد دربارهٔ الی توضیح بدهید. با توجه به اینکه هیچ مشخصهٔ خاصی ندارد. یادم است مصاحبهای میخواندم از رضا کیانیان که در مورد نقشش در روبان قرمز از حاتمی کیا پرسیده بود و در جواب حاتمی کیا گفته بود که یک آدمیه که راه میره! احمد دربارهٔ الی هم هیچ ویژگی خاصی ندارد. حجت جدایی نادر از سیمین یک سری اعمال نمایشی دارد. اما احمد همینها را هم ندارد. بازی در کدام نقش برای شما سختتر بود؟
- من یک اعتقاد قلبی دارم. اینکه همهٔ این تفاوتهای قومی و مذاهب و نژادها در نهایت تاثیری بر اشتراکهایشان نگذاشته است. همهٔ آدمهای دنیا عشق و نفرت و دروغ و خیانت را میفهمند. تنها واکنشهایشان با هم فرق میکند. هر شخصیتی که به من پیشنهاد میشود اول از منظر این شباهتها به آن نگاه میکنم. اینکه از منظر انسانی چه اشتراکاتی با آن دارم. این اشتراکات وجود دارد. پس خودم را در موقعیت آن آدم قرار میدهم. منتها ری اکشنها با هم فرق دارند. از نظر حقوقی من مثل حجت رفتار نمیکنم. ولی یک چیز من با حجت مشترک است: حقم را میگیرم. در جدایی نادر از سیمین ما با آدمی روبرو هستیم که با مشکلات مختلفی دست به گریبان است. اما راه خودش را میرود. وقتی که به بانک میآید، بیکار است و میخواهد مشکلش را حل کند. با کسی هم دعوا ندارد.
-ان نگاهتان به دستهٔ پولهایی که در دست نادر است چقدر خوب است!
- جالبه که اصغر فرهادی این نگاه را هم در فیلمنامه آورده بود و بر آن تاکید داشت. حجت وقتی وارد دعوا میشود که نادر زنش را زده و بچهاش مرده. نه تنها حجت بلکه یک فرد میلیاردر هم واکنش نشان خواهد داد. پس من هم میتوانم حجت را درک کنم. اما من میگم بازی در نقش احمد سختتر بود. چون او با یک بحران جمعی روبرو بود. کلا عادی بودن جلوی دوربین سینما سختترین کار است. اصغر فرهادی در دربارهٔ الی خیلی نگرانی داشت. من آخرین نفری بودم که به تیم اضافه شدم. اصغر سر انتخاب من تردید خیلی زیادی داشت. چون میخواست همه چیز مستند به نظر برسد. فرهادی میخواست تماشاگر تمام پیش فرضهایش راجع به من را فراموش کند و احمد را ببیند. کار پیمان معادی و مانی حقیقی راحتتر بود. چون با وجود اولین تجربهٔ بازیشان با محیط سینما آشنا بودند و شخصیتشان به نقشها نزدیک بود. برای گل شیفته فراهانی، مریلا زارعی و ترانهٔ علیدوستی و من راه طولانی تری وجود داشت. به خصوص من که باید به نقطهٔ صفر و بازی نکردن میرسیدم. اما خوشبختانه تحت هدایت اصغر فرهادی بودم که به جرئت میتوانم بگویم از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینمای ایران است. با هیچ کارگردانی با این تسلط و کاربلدی و مدیریت فرهادی تا به حال کار نکردهام.
-راجع به شخصیت آقای فرهادی میخوام صحبت کنید. چطور میشه که هم بعد از دربارهٔ الی و به خصوص جدایی نادر از سیمین همهٔ عوامل و بازیگران اینقدر از ایشون تعریف میکنند؟ این رضایت جمعی از کجا میآید؟
- اول از همه باید شخصیت حقیقی فرهادی را از شخصیت حقوقی و هنریش جدا کنیم. تجربهٔ زندگی به من آموخته که کسی اگر با تاکید زیاد و پیاز داغ زیاد بر راستی حرفش پافشاری کند حتما دروغ میگوید. یا موقع حرف زدن یک نفر میتوانی بفهمی که آیا کاملا صادق است یا چند گانگی در کلامش وجود دارد. در کلام و رفتار اصغر فرهادی این چند گانگی را نمیتوانی ببینی. اصغر فرهادی در سال ۷۱ همراه همسرش خانم بخت آور تئاتر عروسکی به نام تو را من چشم در راهم سیه گربه کار میکرد و من هم به واسطهٔ تمرینهای تئاتری در دانشگاه تهران با او آشنا شدم. آن فرد با اصغر فرهادی امروز به لحاظ منش، رفتار، شعور انسانی بهتر شده که بدتر نشده است. عکس العملهای او بسیار صبورانه است. من احساس میکنم او به خاطر ارادتی که به حضرت علی (ع) دارد، خیلی علی وار زندگی میکند. همه چیزش اندازه است. او متبحرانه اول از همه خودش را مدیریت میکند و کسی که بتواند این کار را انجام بدهد، قطعا کارهایش هم درست خواهد بود. قدرتش در صداقت پشت کلامش است. در فیلمنامههایش جملهای نمیتوانی پیدا کنی که بگویی مال او نیست و با رفتارش منافات دارد. به خاطر همین همه با رغبت با او کار میکنیم. اصغر کاری میکند که به او اعتقاد پیدا کنی. وقتی به کسی اعتقاد پیدا کنی، برایش سر هم میدهی. جالب اینجاست که فرهادی با همه به صورت مستمر هم کار نمیکند. مثلا حسین جعفریان دربارهٔ الی را فیلمبرداری میکند، اما در جدایی نادر از سیمین کلاری این وظیفه را بر عهده میگیرد. ولی او موفق میشود به آدمهای مختلف این اعتقاد را منتقل کند. آدم به خاطر همین در سر کارهای او احساس خستگی نمیکند. چون همه چیز درست است. اگر در دربارهٔ الی و جدایی نادر از سیمین تهیه کنندگان دیگری وجود داشتند، برای اولی سی جلسه پیش بینی میکردند و برای دومی چهل و پنج الی پنجاه روز. اما این دو کار هر کدام در چهار ماه به انجام رسیدند. چون در پیش تولید به همه چیز فکر میشود. تحقیقات مختلف و اتوهای زیادی در طی این مدت انجام میشود. صابر ابر وترانهٔ علیدوستی یک پلان مشترک هم در دربارهٔ الی با هم ندارند، ولی اتودهای زیادی با هم زدند. برای اینکه سایه روشنهای پشت شخصیتها شکل بگیرد. به خاطر همین وقتی صابر ابر به دنبال نامزد مردهاش به شمال میآید یادش است که مثلا در یکی از این اتودها در شب قبل از سفر الی با او دعوا کرده است. من به عنوان احمد در اتودها زنگ میزنم به سپیده که من زنم را طلاق دادهام و میخواهم بیایم ایران تا ازدواج کنم. آیا در دربارهٔ الی راجع به عشق میان احمد و سپیده حرفی به میان آورده میشود؟ نه ولی حس میشود. به خاطر همین اتودها شخصیتها بعد پیدا میکنند. فلسفهٔ فرهادی تاثیر گذاشتن بر مخاطب به بهترین شکل است و به خاطر این هدف کلی زحمت میکشد و تحقیق میکند. چون کارش برایش دغدغه است. نه اینکه در پی خرس طلایی برلین باشد. همین الان هم اگر ببینیدش هیچ اثری از این موفقیتها در او نیست. من مطمئنم در همین روزها در حال کار کردن روی سوژهٔ جدیدش است. چون دغدغه دارد. هر کارگردان دیگری هم این اصول را رعایت کند تا هشتاد و پنج درصد در کارش موفق خواهد شد.
-در مورد این فضای دو قطبی که متاسفانه بین دو فیلم جدایی نادر از سیمین و اخراجیهای سه پیش آمده صحبت کنید. چون به نظرم هر کدام مخاطبهای خاص خود را خواهند داشت و مقایسهٔ فروش این دو اشتباه است.
- اخراجیها در دو فیلم قبلی نشان داده است که وجوه سرگرم کنندگیش بسیاربسیارغالب است و بارهنری چندانی از منظر سینمایی ندارد. اما جدایی نادر از سیمین تا ساعتها و روزها دست از سر مخاطبش بر نمیدارد. من بابت این فضای دو قطبی خیلی متاسفم. ما همه در یک کشور زندگی میکنیم و سرنوشت این کشور سرنوشت همهٔ ماست. جامعهٔ ما نیاز به تعامل دارد. اما الان خیلیها مثل دانههای گندم بین دو سنگ آسیاب به خاطر قضاوتهای مختلف در حال له شدن هستند. در جایگاه اصغر فرهادی هیچ شکی نیست. اگر در تاریخ سینمای ایران پنج نابغه وجود داشته باشند، فرهادی یکی از آنهاست. در مورد آقای ده نمکی دربارهٔ گذشتهشان هیچ قضاوتی نمیکنم. اما ایشان راه درازی را در سینما باید طی کنند. همان طور که در کار فرهادی هم سقف وجود ندارد وباید ادامه بدهد و کار کند. موضوعی که باعث این دو قطبی شدن میشود، چانبدارانه حرکت کردن متولیان امر است. من فیلمی کار کردم به نام پرسه در مه. هنوز خودم ندیدمش. از شما سوال میکنم: آیا فیلم حقیری بود؟
خیر! به نظرم فیلم درخشانی است.
- مجموعهٔ سیاستگذاریها از این فیلم حمایت نکردند. به نظرم اگر این فیلم در جشنوارههای بین المللی شرکت میکرد حتما نظر منتقدین را جلب میکرد و جوایزی میگرفت و این میشد افتخاری برای سینمای ایران نه برای بهرام توکلی یا شهاب حسینی.
شهاب حسینی اگر اسکار هم بگیرد در نهایت یک ایرانی است و باید جایزهاش را به همین موزهٔ سینما اهدا کند.
پرسه در مه در بدترین زمان اکران که زمان مردهٔ بین جشنواره و اکران نوروزی است، بر روی پرده میرود. فیلم نابود میشود، اما اخراجیها سی و پنج سالن برای اکرانش میگیرد. این عدم توازن و فرق گذاشتن باعث دو قطبی بودن میشود. مسعود ده نمکی در اخراجیهای یک تصویر شهدای جنگ را کاملا تغییر داد و نشان داد که آدمهای عادی و از سطح پایین اجتماع هم در میان این شهدا بودهاند. نفس این حرف خوب است اما شیوهٔ پرداخت دچار اشکالات فراوانی است. مسعود ده نمکی کارگردان تازه کاری است و باید راهش را ادامه دهد، اما این حمایتها توازن را بر هم میزند.
از این بحثها بگذریم. خودتان فکر میکنید نقطهٔ عطف کارنامهتان چه فیلم و چه نقشی است؟
- همان که مردم میپسندند. گرچه در خیلی موارد گسترهٔ نظرها بسیار متفاوت است. اما کاری از خودم را دوست دارم که اغلب سلائق را راضی کند. در مورد دربارهٔ الی و جدایی نادر از سیمین این اتفاق افتاده است و از سریالها هم مدار صفر درجه هم همین وضعیت را پیدا کرد.
در مورد پرسه در مه با توجه به شخصیت امین که هنرمندی است که به بن بست خلاقیت رسیده، چه فرآیندی را برای این نقش طی کردید و چقدر از تجربههای شخصیتان استفاده کردید؟ با نظر به اینکه در این فضا وشرایط کار میکنید و با مشکلات کار هنری در کشورمان آشنا هستید، چطور این نقش را در آوردید؟ از نظر من این بهترین بازی شما در سینماست و در آخر اینکه آیا الگوی خاصی برای جرای این نقش داشتید؟
- الگوی خاصی نداشتم. ولی خوب به خاطر فیلمهایی که دیدهام و تجربیات قبلی حتما از خیلی چیزها تاثیر گرفتهام. فکر میکنم این نقش خیلی شبیه خودم است. من هم احساس میکنم به بن بست خلاقیت نزدیک شدهام. به خاطر اینکه همه ما مثل یک فلز رساناییم و جریان انرژی از جایی میآید و به ما منتقل میشود و از طریق ما به جایی دیگر میرود. حالا اگر این رسانا تمام این کارها را خودش تنها انجام بدهد، مشکل پیش میآید. امین هنرمندی است که تصور میکند همهٔ این کارها را خودش انجام میدهد. او یادش رفت که هنرمندی است که میتواند به یک منبع لایزال انرژی وصل شود. وقتی در انتها به معدن رفت و حالش خوب شد، در واقع خودش را به منبع انرژی وصل کرد. شهاب حسینی هم اگر تصور کند خودش همهٔ این کارها را انجام میدهد، به بن بست میرسد. میدونید چرا این فیلم را ندیدم؟ برای اینکه یادم نمیآد چه کارهایی کردم که الان برایم وجد آور باشد ومثلا بروم وبرای لحظهٔ خاصی آن را ببینم. بهرام توکلی هم از آدمهایی بود که همزمان با فرهادی از اوایل دههٔ هفتاد میشناختم. با او تئاتر مرگ در میزند وودی آلن را تمرین میکردم که هیچ وقت هم اجرا نشد. بهرام هم خصوصیات اصغر فرهادی را دارد. آدم بینهایت اندازهای است. آدمی که دغدغه دارد. کسی که پر از حرف است و ابزاری برای بیانش انتخاب کرده. این انرژی به خاطر خود توکلی، فیلمبرداری خضوعی ابیانه، خانم حاتمی، آقای رایگان و مجموعهٔ عوامل است. فکر میکنم پرسه در مه فیلمی است که بعدها در موردش صحبت خواهد شد. به قول دوستی موقع مرگ موتزارت سه نفر هم زیز تابوتش را نگرفتند. این فیلم هم بعدا ارزشهای خودش را نشان خواهد داد.
در مورد نفس عمیق هم همین اتفاق افتاد و به تدریج ارزشهایش برای همه آشکار شد
- بله. نفس عمیق کار آقای شهبازی واقعا فیلم خوبی است. من به نقشهایم به طور معمول فکر نمیکنم. به این فکر میکنم که این هم یک چالش جدید و پیچیده در عوالم انسانی است. به شدت وحشت زده هستم که یک انسانم. چون اگر یک حیوان بودم، هر کاری میکردم مطابق غریزهام بود وازعقل خبری نبود. انسان مسئولیت دارد، چون میفهمد.
به خاطر همین وقتی که میخواهم نقشهای جدیدی را بازی میکنم خودم را درگیر این چالشهای پیچیده میبینم.
بن بست امین را به نوعی تجربه کرده بودم و با بازی در این نقش انگار باری از دوشم برداشته شد.
فیلمهای آقای توکلی نشان میدهند که از ادبیات بسیار وام گرفتهاند. میانهٔ شما با ادبیات چطور است؟ با چه سبکها و نویسندگان ایرانی وخارجی احساس نزدیکی میکنید؟
- من هیچ وقت آدم برند بازی در زندگیم نبودم. راجع به سبکهای ادبی هم نمیتوانم تعریف ارائه کنم. یک فیلتری دارم که به من میگوید یک اثر یا دل نشین است یا نیست. مثلا در دنیای بازیگری من کوین اسپیسی را خیلی دوست دارم. همین طور تام هنکس وگری اولدمن. دنیرو و پاچینو و نیکلسون هم که جای خود را دارند. اما به طور کلی خودم را محدود به دیدن آثار یک نفر نکردهام. اما مثلا آثار اسپیسی را دیدهام که بتوانم بفهمم که او چطور اسپیسی شده است و یا آثار پاچینو را میبینم تا بدانم که او چه کاری انجام میدهد که بقیه نمیتوانند.
ولی در همین گشت و گذارها هم بازیای از پاچینو میبینی که دلنشین نیست و یا یک بازیگری در آواز گنجشکها میبینی به اسم رضا ناجی که بازیش به دلت میچسبد.
در ادبیات پائولو کوئیلیو را دوست دارم ولی دوستی دارم که در کار فیلمبرداری است، اما دست به قلم هم هست. کتابی را نوشته که داستانهای دو، سه و پنج خطی است و آن را در جهان به عنوان کوتاهترین داستانهای فلسفی دنیا ثبت کرده است. من این کتاب را هم دوست دارم و به اندازهٔ کوئیلیو به آن اهمیت میدهم. بهرام توکلی هم از ادبیات بسیار تغذیه میکند. اما وسعت دید بالایی دارد و تک بعدی نیست.
ادامه دارد...